تبیین زیست اخلاقی؛ نظریه رست دربارۀ توسعه اخلاقی (جلسه سوم)

 

 

تبیین زیست اخلاقی

نظریه رست دربارۀ توسعه اخلاقی

جلسۀ سوم : جمعه  4/11/1394


با ستایش پروردگار و سلام خدمت دوستان عزیزم؛ خانم ها و آقایان.

مقدمه. از زبان داده ها تا آرامش ژرف سکوت

فرصتی است تا روی پاره ای از مسائل با هم به گفتگو بنشینیم. همانطور که همه می دانید، سروکار ما با داده هاست ومحیط پیرامون ما مملوّ از داده است. وقتی با این داده ها مواجه می شویم، چه خوب است مواجهه ما فعال باشد. در این صورت اولین کاری که ممکن است با داده ها بکنیم این است که آنها را طبقه بندی می کنیم وفرم می دهیم. در این صورت داده ها به اطلاعات[1] تبدیل می شوند.

پیرامون ما پر از داده بود، فرم پیدا کرد، شد اطلاعات . اما در دنیای کنونی مساله ما کمبود اطلاعات نیست، بلکه ما با انفجاراطلاعات روبه رو هستیم. محققان می گویند که مشکل بشر کمیابی اطلاعات[2] نیست، معضل بشریت امروز، کمیابی توجه[3] است؛ ندرت توجه است. این توجه ما هست که کم است، اطلاعاتمان کمیاب نیست اما التفات[4] و توجه[5]  خیلی خیلی کم است.

اطلاعات، گرسنه معنا هستند ونیازمند تحلیل اند. اطلاعات چشم به ما دوخته اند که به ما توجه والتفات کنید و  ما را معنی کنید. انسان! است که باید به صحنه بیاید. وقتی  شما اطلاعات را معنی می بخشید وپردازش می کنید، با این پردازش وتحلیل[6]، با این تامل، استدلال و استنتاج خود ،اطلاعات را از طریق آزمون و بررسیهای عقلانی لازم، به دانش[7] تبدیل می کنید . توجه عقلانی،استدلالی و تحلیلی، یا توجه ِاستنتاجی و تفسیری با روشهای تامل کیفی و تاویلی و هرمونوتیک است که مس اطلاعات را به زرِ ناب آگاهی و  دانش مبدل می سازد.

تا اینجا سه گام پیش آمده ایم. از داده ها تا دانش. اما گام های بزرگ دیگری پیش روی انسان همچنان هست. چون این دانش، تکه تکه است. مثلا دانش در رشته خاصی است. یا دانش یک نسل است. دانش یک دوران است. حالا اگر قدری هم ارتفاع بگیرید از طریق فراشناخت[8]  وبا آشنا ساختن دانشها، با با هم دیدن دانش رشته ها  و دانش حوزه های مختلف، دانش گروه های مختلف و دانشنسل های مختلف به یک سطح برتری از آگاهی می رسید.  یعنی از دانش های محدود  فاصله می گیرید و این دانش ها را ترکیب می کنید  و یکپارچه[9] می کنید، بهم می آمیزید،گرد هم می آورید دانش نسلها را با هم آشنا می کنید،آن وقت حکمت[10] به وجود می آید، دانایی  به وجود می آید.

خیلی ها هستند که دانششان زیاد است،خیلی ها هستند که انبوه اطلاعاتشان دارند، اما از آگاهی و حکمت سرشار نیستند.الان که اینهمه ما با موبایل و اینترنت و وبگردی،کناب و ورق زدن سر و کارداریم،اینها گاهی ما را اسیر می کنند. نوری ست که حجاب می شود . "حافظ تو خود حجاب خودی از میان برخیز". اینجاست که در سنت های ما آمده است: "العلم هو الحجاب الاکبر". همان علمی که حقیقتا  شرف است، نور است،آزادی است و  رهائی بخش است، درست برعکس، برای ما کدورت می شود،برای ما حجاب می شود ولی وقتی به حکمت می رسیم، این علم ها ودانش های رشته ای برای ما شفاف می شود . دانش ها با هم آشنا می شوند، دانشها عمق پیدا می کنند و می شوند فرزانگی و دانایی و  حکمت. این حکمت و فرزانگی را ما لازم داریم، حکمت نسلها،حکمت تاریخی،حکمت انباشته شده زلال،این حکمت است که ملتها نیاز دارند،این حکمت است که اجتماع جهانی[11] نیاز دارد. این حکمت است که بشر نیاز دارد. بشریت نیاز دارد. این حکمت است که مردم تبریز نیاز دارند و این حکمت را باید مزه مزه کرد.

این حکمت تنها از طریق آموزش رسمی ومدرسه ای ودانشگاهی به دست نمی آید. بلکه در متن زیست اجتماعی واز طریق تأملات فردی ونیز مشارکت های خلاق اجتماعی به دست می آید . خصوصا که آموزش رسمی ما متأسفانه فشل است،آموزش رسمی در ایران ،به سبب سیستمهای ناکارآمد و سیطره ناکارآمد انواع منافع و ایدئولوژیها، شکست خورده است. در نتیجه متاسفانه آموزش و پرورش ما ناکارآمد شده است،ناتوان شده است ونمی تواند که حکمت بدهد به بچه هایمان. در نتیجه نیاز داریم تا از طریق اجتماع ، به مدد جماعتها و ارتباطهای داوطلبانه غیررسمی گرم و «مکان های سوم»  در جهت گسترش دانایی های اصیل در این شهر  کوشش کنیم تا همشهری ها ما حکمت را مزه مزه کنند. من در یک مقاله ای این را تعبیر کردم به مکان سوم. مکان اول خانواده است،مکان دوم مدرسه یا دانشگاه یا محل کار است. اما مکان سوم ، چیزی از نوع این هم اندیشی ها و همایش ها و اجتماعات  داوطلبانه مدنی وفرهنگی است.

فکر کنم دو هفته پیش یک همایشی بود که شورای نهادهای مدنی وNGOهای سراسر کشور ترتیب داده بودند و یک اجتماعی کرده بودند در تهران،برای بنده هم فرصتی شد که در آنجا عرائضی داشته باشم. شب قبل سخنرانی ام،  نشستم حساب و کتاب کوچکی کردم کل افرادی که باNGOها در ایران ارتباط دارند ولو به شکل پاره وقت، طبق آمار مرکز ایران،البته آخرین سالی که من پیدا کردم تازه در دوره رشدشان 291000 نفر بود. با یک شاخصی که در دنیا وجود دارد حساب کردم دیدم فقط 38صدم درصد ( دقت کنید یعنی کمتر از نیم درصد) مردم ایران با سمن ها  و ان جی او ها ارتباط دارند. این است که  ما عقب می مانیم و نمی توانیم  مشکلاتمان را حل کنیم،  نمی توانیم به حکمت برسیم. حکمت در این اجتماعات است. وقتی کوه می روید زباله ها را جمع کنید وقتی می روید به بیماران مثلا کبدی کمک می کنید، وقتی می روید به مادران سرپرست خانوارکمک می کنید و وقتی می روید به کودکان بی سرپرست آموزش می دهید، وقتی اینجا جمع شدید برای زیست اخلاقیتان گفتگو می کنید اینها در واقع همان اجتماعات گرم است. در کل کشور حضور در چنین اجتماعاتی در حدّ نیم درصد نیست. این یک شاخص سرمایه اجتماعی[12] است.

به موضوع بر می گردم و حالا اینجا اجازه بدهید یک سطحی بعد از حکمت هم وجود دارد وآن را نیز یاداوری بکنم. آن سطح  بسیار عالی، «سکوت»[13] است. بعد از حکمت، نوبت سکوت می رسد، نوبت آرامش عمیقی از ،سرشار ازحیرت می رسد . این سکوت،  سکوت از سر جهل و سکوت ما قبل علم نیست، بلکه سکوت ما بعد علم و اگاهی است. رسیدن به یک هارمونی است،رسیدن به یک ریتم ،رسیدن به یک آرامش عمیق در بشریت است. این سکوت ، سکوت ظاهری نیست، سکوت باطنی است. معرفتی ژرف که درآن سروصدا [14]نیست. صداهای بلند و ایدئولوژیهای پر سروصدا نیست،معرفت های آرام و اندیشه خاموش،  زلال جاری در ژرفای زیست شماست. ببخشید کلام من نارساست. اجازه بدهید بحث اصلی مان را آغاز کنیم.

 

  

1. یک مشکل بزرگ در زیست اخلاقی، فقدان یکپارچگی اخلاقی است

در بحث جلسه پیش ، ضمن بحث در  آن چهار حلقه «رست»،  رسیدیم به انگیزش اخلاقی[15] و مساله یکپارچگی[16].

 

پرسش امروز ما این است که چگونه بین عناصر مختلف تعیین کننده زیست اخلاقی، برهم افزائی[17] مثبت اتفاق می افتد. بحث امروز ما مساله یکپارچگی است. مثلا وقتی باورها با میلها  وخواستها هم افزائی می کنند، می شود :  «باور کردن به همراه میل کردن». این نمونه کوچکی است از یکپارچگی. نمونه ای دیگر از یکپارچگی وقتی است که جهان بیرون با جهان درون یکپارچه می شود، در آن صورت  انسان خیلی کارها می تواند بکند.

 مشکل ایران هم همین است. جهان درون ایرانیان تقلای اخلاقی دارد ، اما جهان بیرون ایرانی ، این تمناهای اخلاقی را سرکوب میکند. ما می خواهیم اخلاقی باشیم اما مناسبات و سیستم های بیرون به ضد اخلاق سوق می دهد.  یکپارچگی نداریم. جهان درون تب و تاب دارد. ایرانی ملت بزرگی است.(توجه فرمایید که وقتی می گویم ملت بزرگ، اینجا بازی ایدئولوژی نمی کنم. بحث ما معرفتی ست. همه دقت داریم که بحث معرفتی بکنیم هرجا هریک از ما بخواهیم بازی ایدئولوژی دربیاوریم باید به همدیگر تذکر بدهیم. من هم که این را می گویم تصور نکنید دارم شعار می دهم. اشکالی هم اگر عرایضم داشته باشم تذکر بدهید ونقد بفرمایید). ایرانی استعداد دارد. این نتیجه آموخته های من است، شعار نیست، ایرانی در دل می خواهد که اخلاقی زیست بکند اما سیستمهای اجتماعی او نمی گذارد. پس اینجا هم مشکل در فقدان یکپارچگی است. برعکس، گاهی سیستمهای اجتماعی ما ، اندکی می خواهد درست بشود،ولی ما خراب می کنیم،چون در درون، در  دستگاه های معرفتی وایدئولوژیک خود مشکل داریم. خشم،خرافات،باورهای غلط،عادت واره هایی که در درون ماست آن مختصر بهبودی که در بیرون می خواهد اتفاق بیفتد برهم می ریزد.  سیستم کمی می خواهد درست بشود، اما این خشم من مگر می گذارد،عصبانیت من مگر می گذارد!سیستم وقتی که درست می شود عصبانیت من دوباره خراب می کند. اینجا ما لازم داریم خودمان را و مردم رانقد بکنیم ، نقد شاه، نقد سیستم و نقد دولت کافی نیست. نخبگان باید خودشان را و مردم را نیز نقد بکنند. به هرحال میان جهان درون وبیرون ما یکپارچگی نیست. وقتی در اندرون تقلایی برای رشد است بیرون  نمی گذارد، وقتی ما می خواهیم بجنبیم، رانتها، منافع، خودرأیی ها و  استبداد مانع می شود. وقتی در بیرون اصلاحاتی می خواهد روی بدهد نفرت ها وتصفیه حسابهای درونی ما نمی گذارد وبرهم می ریزد. عرضم این است که ما نیازمند برهم افزائی هستیم. من برای اینکه بحث را دنبال بکنم به پاره ای از مفردات بحث را شرح مختصری می دهم.

2.باورها چیستند؟

 باورها گزاره های پذیرفته شده جدی هستند که با آنها سازگاری ذهنی و روحی داریم. گزاره ها زیادند. هر یک از شما یادتان است،جلسه گذشته تمرین کردیم. انواع گزاره ها را داریم ولی بخشی از آنها، پذیرفته شدۀ جدی ذهن و ضمیر شماست. اینها باورند، باورشان کرده ایم. باورها در انتخابهای ما تاثیر می گذارند. وقتی ما می خواهیم انتخاب کنیم میان اینکه امروز بیاییم جلسه با هم درباره اخلاق صحبت کنیم یا بخوابیم، باور های ما تاثیر می گذارد که کدام را انتخاب کنیم، همینطور در بانک، در معامله، در  زندگی حرفه ای، زندگی خانوادگی، همه جا باورهای ما  در انتخاب های ما و در «این کنم یا آن کنمِ» ما تاثیر می گذارند و سمت و سو می دهند. انتخاب های عقلانی ما را  باورهای ما جهت می دهند. شما برای اینکه به هدفتان برسید وسیله هائی را انتخاب می کنید. این را «وبر» عقلانیت ابزاری می نامد. یعنی اینکه از چند وسیله متفاوت، کدام را برگزینم . باورها هستند که به ما  می گویند، کدام را  انتخاب کنیم. من اینجا چند مثال ساده می زنم. مقایسه کنید دو باور زیر را:

§         باور الف. اعمال ما دیر یا زود نتایجی برای ما به بار می آورند ،

§         باور ب . کی به کیه...

این  باور که اعمال ما دیر یا زود نتایجی برای ما به بار می آورد ما را در انتخاب های مان به یک سمت سوق می دهد ولی باور دوم یعنی کی به کیه ، به سمت دیگر.  دقت کنید که من در اینجا  نمی خواهم اصلا بحث کنم که باور از کجا امده است. بحثم در تأثیر باورهاست. بحث امروز ما در بررسی منشأ باورها ها وحتی اخلاقی بودن خود باورها نیست. بحث در تأثیر واهمیت باورهای ماست. آیا باور الف  را از دین آوردیم، از حکمت باستانی درآوردیم،از دانش دنیای امروز درآوردیم، از تجربه زیستمان درآوردیم، از شهودات زندگی عملیتان درآورده اید، اینها بحث من نیست بلکه فقط می خواهم عرض کنم همین که باور دارید، حساب و کتابی وجود داردو اعمال دیر یا زود به ما برمی گردد. این باور در زندگی تان خیلی تأثیر خواهد گذاشت.  همانطور که باور ب یعنی کی به کیه. اینهم یک باور است ودر زندگی تأثیر می گذارد. پس شما باید به باورهایتان یک سرکی بکشید. مثلا بعضی ها باور مبتذلی به پوچی دارند ولی کسانی می خواهند از پوچی جهان عبور بکنند. این دو نوع باور است. در حالت  اول به شکلی مبتذل، پوچی هیچ اندر هیچی را باور کرده ایم . اما در حالت دوم احساس فاخری از این پوچی داریم و می خواهیم از پوچی امور عبور کنیم و می خواهیم به آنها  معنا بدهیم، بله جهان پوچ است. اما انسان است که به شرف خویش به او معنا  می دهد. با خلاقیتمان،  با پویش مان، به بودن خویش در این جهان  معنی می بخشیم. این دو نوع باور است.

حالا اجازه بدهید خود کلمه  باور را قدری مورد تأمل قرار بدهیم. آیا باورهای ما فقط به دست خودماست؟!  کلمات آسان شده اند ،وقت آن رسیده است که کلمات را دشوار کنیم. من به عنوان یک دانش آموز رسیده ام به این که برای جامعه ایران کلمات ساده شده است و کلمات را باید دشوار کنیم. وقتی که کلمات دشوار می کنیم می بینیم که باورها از تاریخیت ما به ما می رسند. خیلی هم فقط دست خود ما نیست. باورها از  زمینه اجتماعی،از زمینه فرهنگی،از محیط نهادی بر می خیزند ودر ذهن ما فرو می روند.  این آموزش و پرورش است، این خانواده است، این زمینه تاریخی ایران است که باورهایی را برای ما بوجود آورده است. این شرایط و مناسبات بیرون است  که در ما باوری را ایجاد کرده است. الان مردم تو تاکسی می نشینند می گویند هیچ حقیقتی وجود نداره، همه چیز دروغه، وقتی من می خواهم قدری با اینها صحبت بکنم، می بینم حوصله ندارند، به تعبیر مولانا ، « استن این عالم ای جان غفلت است». با غفلت می خواهد زندگی بکند، شما می خواهید غفلت او را به هم بزنید پریشان می شود. من گاهی اوقات فکر می کنم که آیا این مردم را  پریشان بکنیم یا بگذاریم راحت زندگی بکنند! واقعا خودش برای من یک پارادوکس است.  پس در این جلسه نیز اگر با عرایض خود، رنجی ذهنی برای شما ایجاد می کنم بخاطر این است که تصور می کنم، این رنجی معنادار است.

ارزش رنج ذهنی را دارد که بفهمیم که باورها یکسره دست خودما هم نیست ، به یک جهت «ما منتخب باورهایمان هستیم نه انتخاب کنندۀ  باورها»! حکمتی به ما می گوید "همه ازآخرمی ترسند عبدالله از اول می ترسد". بخشی از فهرست، کتاب زندگی اجتماعی ایرانیان، در تاریخ شان نوشته شده است . انتخاب کنندۀ سادۀ باورها نیستیم. می خواهیم نومید شویم. ولی یک ذره که بیشتر تامل کنیم، حکمت دیگری ما را نجات می دهد:«در نومیدی بسی امید است». در اینجا یک چیزی سوسو می زند ،متوجه می شویم که نه، هرچند زمینه تاریخی در باورهای ما تأثیر دارد ولی ما خودمان هم می توانیم سلوک ذهنی  وانتخاب های خودآگاهانه داشته باشیم. باورهای نابالغی را تبدیل کنیم به باورهای بالغی. ما باورهای نابالغی داریم. سلوک ذهنی می توانیم بکنیم باورهای بالغی پیدا بکنیم. پس اینجا در اندرون ما تب و تابی هست،ظرفیتی هست. انسان همچنان ادامه دارد. خودآگاهی می توانیم داشته باشیم، استقلال می توانیم داشته باشیم.  التفات می توانیم داشته باشیم،خلاقیت معنائی می توانیم داشته باشیم.

اسکاندیناوی از آسمان نیفتاد، سوئد،سوئیس همینطور،از اول که این جوری نبودند بلکه اینجور "شدند"، از طریق خلاقیت کنشگران و  انسانها بود که جوامع تحول یافته اند. . در نتیجه ما اینجا درجاتی از انتخاب را داریم. می توانیم باورهای خود را غربال بکنیم وباورهای خوبی در ذهن خود پرورش بدهیم. هنر باورداشتن داشته باشیم. مثالی من می خواهم از زیبائی باورداشت بزنم. یک مثال از باور فروغ است


فروغ نمی خواهد با کلمات بازی کند.  نشسته در ایوان خانه اش،تنها ،گویا اواخر عمرش هم بود. حدیث نفس می کرد. با خود سخن می گفت:« درخت با جنگل سخن می گوید و من با تو». در جلسه قبل گفتم که اندیشیدن یعنی گفتگو، فتگو حتی با خود به مثابه دیگری، اندیشیدن گفتگو با دیگری است. اگر هیچکس نیست،گفتگو با خود به مثابه دیگری. دوستان گاهی که هیچکس نیست با او گفتگو بکنید، بنشینید با خودتان گفتگو کنید. ببینید چه خودی دارید شما،چه دیگری عظیمی،پهناوری  در وجود شما هست،چشم دوخته که شما با او گفتگو کنید. این تجربه ی کوچک شخصی من است. در حد همان عامیانه خودم. وقتی ما با خودمان گفتگو می کنیم،پژواکی دارد. طنین عمیقی دارد. تأثیر ژرفی در ما می گذارد.  این شعر فوق از فروغ، نوعی شعور است . نوعی حکمت است . این یک باور است.  باور بالغی که می­گوید پرواز را بخاطر بسپار . فروغ این باور را دارد . این باور یعنی باور به یک امر نمادین در برابر امر واقعی . شما یک امر واقعی دارید در کوچه ، خیابان ، سیستم­های اجتماعی .شهر ـ سرزمین ، خانواده­تان ، سازمانها ،‌این یک امر واقعی است . اگر توانایی دارید و خلاقیتی دارید که باور کنید در پس این امر واقعی به یک امر نمادین ، آن امر نمادین پرواز است وگرنه پرنده مردنیست . خاطره پرواز است که می ماند. این یک باور است یک اندیشه­های لطیف ، یک تعمق­های معنادار ، یک تفسیرهای متعالی از بودن در اینجا . این باور در انتخاب­­ها تأثیر می­گذارد در منش ما،  در انتخاب میان وسائل ، در اعمال  و احوال .

یک مثال دیگر از زیبایی باور کردن :

امید برای سهراب یک باوراست . امید یعنی چشم دوختن به یک واقعه . یعنی می­گوید ماهی در تنگ همچنان نمی­گذارد رویای دریا فراموش بشود چرا ؟‌چون امید دارد. دقت بفرمایید امید غیر از پیش­بینی است . امید وقتی است که هیچ پیش­بینی ندارید ولی امید دارید . یعنی چشم دوختید به یک رویداد در خود ، در عالم و در آدم. وقتی شما چشم به یک رویدادی دوخته­اید در خودتان، در بیرون خودتان هیچ شواهد دقیقی هم برایش ندارید . این امید است . امید یک پدیده وجودی و اگزیستانس است ، امید یک امر وجودی است .

این باور که «می شود صبور بود و امید داشت  به نتیجه دراز مدت در یک نظم دورانی» ، به گمان من باور باشکوهی است. مزرعه در زمستان خشک وبیجان است . ولی وقتی شما یک نظم دورانی را باور بکنید در آن صورت شکوفایی یک مزرعه  را در بذری مشاهده می کنید که در زمستان به خاک افکنده می شود. زمستان است . هوا بس ناجوانمردانه سرد است . این یک امر موجود است ولی یک امر نمادین می گوید که یک نظم دورانی وجود دارد . در این نظم بزرگ دورانی، بذرهای امروز شکوفا می­شوند . شما این جا امید دارید . ما آنقدر اسیر حال هستیم که نظم دورانی را نمی فهمیم. ولی مصلحان اجتماعی به نظم دورانی باور دارند. چرا ماندند و ایستادند و تغییر دادند جامعه را ؟ برای این که به یک نظم دورانی جامعه قائل بودند . من بدون هیچ پیش­بینی قبلی یک لحظه «مهندس بازرگان» به یادم آمد که این روزها مناسبت­هایی هم برایش وجود دارد . البته این روزها خیلی ستایش بازرگان مد شده . من هم مدتی است که شروع کردم به نقد بازرگان . زمانی که فضای رایج وغالب ، چپ بود همه اش نقد بازرگان بود ولی الان ستایش بازرگان مد شده است البته بازرگان ستودنی است ولی مد فایده ندارد . چیزهایی که مد می­شوندما باید کمی تأمل بکنیم .در هر صورت ما نیاز به ستایش بازرگان داریم .اما نیاز به پرسش از بازرگان هم داریم . ولی من باز اینجا ستایش بازرگان را می­کنم . بازرگان باور به  صبوری در سپهر لاجوردی داشت.  بازرگان وقتی نهادی به نام «متاع» را ایجاد کرد (یعنی مکتب تربیتی ـ اجتماعی و عملی) ، در سال 1334 ، علتش این بود که به نظم دورانی ایران قائل بود . بازرگان و بازرگان­ها در بدترین شرایط ایستادند و باز به کنش اجتماعی ادامه دادند .چرا که به نظم دورانی قائل بودند . این همان امید است. این همان باور است . پس اصلاحات اجتماعی با باور شروع می­شود وادامه می یابد وبه ثمر می رسد . اصلاحات اجتماعی با باورهای متعالی،  پیش رفته است .اگر باور نبود در آفریقا نلسون ماندلا نبود.  نلسون ماندلا به نظم دورانی آفریقا باور داشت و نتیجه هم داد . شما بروید از اصلاحات اجتماعی به اصلاحات درونی . کسانی هم که می­خواهند اصلاحات درونی بکنند که اینها هیچ کدام جدا از یکدیگر نیستند باز باید به نظم دورانی شخصیت خودشان باور داشته باشند . امّا جمله دوم سهراب ، امید در ناامیدی است . اصلا این جا نظم دورانی هم وجود ندارد .«زندگی باور دریاست در اندیشه ماهی در تُنگ».  آن چیزی که سارتر می­گوید در زندان هم من می­توانم آزادی را تجربه کنم ، می­توانم چکه بکنم.

باورهای ما  اندیشه­های ما را ،‌ اندیشه­های ما  کلمه­های ما را ، کلمه­های ما عادتها و رفتارهای ما را ،‌ و رفتارهای ما ارزش­های ما را ، و ارزش­های ما سرنوشت ما را تعیین می کند. این می شود گاندی ! گاندی به این سبب رهبر آزادی هند نشد که دکتری حقوق داشت و برای خودش یک جنتلمنی بود . گاندی به این دلیل روح هند شد که گفت سرنوشت با ارزش های ما تغییر خواهد یافت. پس ببینید این باور است .

نمونه­ای از باورهای مناسب برای حیات اخلاقی . من دیگر اینجا توضیح نمی­دهم . اگر مرور کنیم بعضی از باورها برای حیات اخلاق مناسب است . بعضی از باورها برای حیات خلاقی مناسب نیست.

 

پس یادمان باشد که باورهایمان را باید الک بکنیم . خیلی از مشکلات ما در باورداشتهای ذهن نابالغی ماست « موش تا انبار ما حفره زده است» ‌«اول ای جان دفع شر موش کن »باورهایمان را مرور بکنیم. باورهای خود را تعالی ببخشیم:  باور به قانون ـ باور به حقوق بشر ـ باور به مسئولیت شخصی ـ باور به آزادی انسان ـ باور به دیگری تعمیم یافته و باور به حرمتهای آدمی .

3.ارزشها[18] چیستند؟

ارزش ها از ترجیحات[19] ما نشأت می گیرند و  اعمال ما وروابط متقابل ما را تنظیم می کنند.  اینها نیز از یکسو از متن مناسبات نهادی واجتماعی شکل  می یابند واز سوی دیگر ریشه در جهان درون ما می زنند . اینکه چیزی را ترجیح می دهیم به خاطر تلائم آن با باورها و با امیال ونیازهای درونی ماست. پس هر چه باورهای بهتری در خود  درونی کنیم و هرچه  نیک نیازی و خواستها و نیازهای برتری در خود پرورش دهیم ارزشهای ما نیز توسعه پیدا می کنند. س این جا یکپارچگی نیز برای ما اهمیت تعیین کننده دارد. .آیا باورهای ما و ارزشهای ما در جهت تعالی یکپارچگی پیدا کردند؟ ما ارزشهای خوب می­خواهیم اما با باورهایمان همخوانی ندارند، این ارزشها با باورهای ما تلائم و سازگاری و الفت و انس ندارند. تلفظ ارزشهای زیبا در جامعه ما فراوان هست .  خصوصا که جامعه ما خیلی جامعه لفاظی شده است . ورّاجی در جامعه ما خیلی زیاد هست و از ارزشهای زیبا هم مدام دم می زنیم . اما باورهای ما با این ارزشها همراه نیستند.  مثلا از ارزش آزادی سخن می گوییم اما باوری هم داریم که « زبان سرخ سر سبز را می­دهد بر باد ».  از سوی دیگر ما می­خواهیم ارزش­های متعالی داشته باشیم در حالی که هنوز بخش بزرگی از جامعه درگیر نیازهای اولیه بیولوژیک و فیزیولوژیکی مازلوئی هستند . می­خواهیم ارزش­های اجتماعی را دنبال بکنیم اما بسیاری از ما متأسفانه هنوز گرفتار ابتدایی ترین نیازهای زیستی مثل نان و آب و دانه و لانه هستند. یعنی نیازها حقیرند و با این نیازهای حقیر سخت است که ارزش­های متعالی را بکِشد ، نمی­تواند بکِشد و وقتی هم می­گوید آزادی ، یعنی که بتوانم چیز زیادی پیدا بکنم و زیاد بخورم  و به تنهایی بخورم! . اما وقتی که شما نیک نیازی دارید ، نیازهای متعالی دارید ، نیازهایتان را می­برید بالا ، باورهایتان را تعالی می­دهید ، ارزش­هایتان هم تعالی می یابد و اینها یکپارچگی پیدا می کنند . هر چه نیازهای برتری در جامعه  پرورش پیدا بکند که «اینگلهارت» آنها را  فرانیاز می نامد، مثل نیاز به دانستن، نیاز به مشارکت، وهرچه باورهای ملت تعالی پیدا بکند  مثل باور به محیط زیست سالم، مثل این باور که «مردمان سر رود آب را می­فهمند» ؛ آن وقت ارزشهای اجتماعی  هم توسعه پیدا می­کند . انواع ارزشها وجود دارد . ارزشهای مبادله­ای ، مبادله کردن سود و  لذت است . سود را باهم مبادله می­کنیم . لذت را باهم مبادله می­کنیم . اینها بخشی از زندگی است . جامعه با همین­ها توسعه پیدا می­کند . اینکه  مردم با همدیگر مبادله بکنند . این همان سطح نخست  ارزشهاست. اما سطوحی بالا از ارزشها هم هست و آن ارزش­های ارتباطی و اجتماعی واخلاقی است ، مثل ارزش مسئولیت­پذیری، ارزش عدالت ، ارزش انصاف و  ارزش شرف.  زندگی به شرط شرف.  به  بچه­ها بگوئیم که  حقشان است لذت ببرند . اما یادشان باشد ارزشهایی بالاتر هم هست که می شود تجربه کرد.  مثل شرف. این هم ارزش است . ارزش احترام به حقوق ، ارزشهای فرهنگی. این ارزشها هم  در سطح جهانی هستند، هم در سطح ملّی و هم در سطح قومی . اکنون پرسش اصلی این است که چه باورهایی  وچه ارزشهایی مناسب برای حیات اخلاقی هستند ؟

 

 احترام به حقوق بشر ، ارزشی است که برای زیست اخلاقی مناسب هست . اگر مردم تجربه بکنند احترام به حقوق بشر را،  اخلاق یک درجه می­رود به بالا . همینطور است ارزشهای مثل درستکاری حرفه­ای ،رعایت قوانین ،  عزت نفس ، زیستن به شرط عزت . معرفت به ارزش اصیل وجود خویش.  «قیمت هر کاله می دانی که چیست / قیمت خود را ندانی ز احمقی است » اگر  مردم به قیمت خودشان واقف بشوند تملق نمی­کنند .

4.در مرکز شخصیت ما کدام ارزش، ارزش نهائی است؟

شوارتزمطابق تحقیقی که در دهه نود منتشر کرد  از ارزشهای مرکزی متفاوت در اشخاص و جماعتها بحث کرده است. فرض او این است که ما ارزشهای زیادی داریم و لیکن یکی از آنها مرکزی است.  شوارتز می گوید که در مرکز شخصیت ما کدام ارزش، ارزش نهائی است؟ یا به عبارتی ارزش مرکزی است؟ در زیر به پارهای از این ارزشهای مرکزی از دیدگاه شوارتز نگاه می افکنیم.

-1 قدرت:

شوارتز میگوید بعضیها ارزش مرکزیشان قدرت است.  قدرت یعنی توانائی تأثیر بر دیگران. برای کسانی که ارزش مرکزیشان قدرت است، پرستیژ مهم است. کنترل برایشان مهم است. اقتدار برایشان مهم است. ثروت هم به همین دلیل برایشان اهمیت دارد.  حال اگر به سؤال اصلیمان برگردیم باید بپرسیم اگر ارزش مرکزی ما قدرت باشد،  این چقدر با حیات و زیست اخلاقی سازگار است؟

-2 موفقیت[20]:  

برای برخی دیگر ارزش مرکزی موفقیت است. اگر برای گروه فوق ارزش مرکزی قدرت بود، این دسته دوم تنها میخواهند موفق باشند. خواهان تأثیر بر دیگران نیستند و صرفاً خواهان ارتقاء شایستگیهای خود برای کسب موفقیت هستند. کسب عقل و دانائی و افزایش  و مهارت برایشان مهم است. اینها اغلب در دوره ها شرکت میکنند و درس میخوانند. مهم این است که صلاحیتی کسب کنند تا آبروئی داشته باشند. جویای نامند و میخواهند پیشرفت کنند.

-3 امنیت:

برای خیلیها ارزش مرکزی، امنیت است. در جامعۀ ایران در خیلی از دوره ها ارزش مرکزی برای ملت، امنیت بوده است.  روشنفکران هم خیلی  میگفتند همه چیز بجای خود، ولی نظم و ثبات میخواهیم. حال این نظم ممکن است آزادی را از بین ببرد، میگفتند مهم نیست ارزش مرکزیشان امنیت بود.عمل متقابل و کارکرد گرائی در واقع وقتی است که ارزش مرکزی شما امنیت است.مثلاً  با وقوع جنگ،  دفاع به عنوان یک عمل متقابل ارزش پیدا می کند.

-4 لذت:

ارزش مرکزی بعضیها لذت است.  کسب لذت و رضایت برای شخص مهم است. میخواهد نیازهای

حسی اش تأمین شود.

5. تهییج و انگیزش

 برای برخی لذت، برانگیختن[21] خود و دیگران است. اصلاً برای آنها ارزش نهائی انگیختن است. آنها تهییج و انگیزش میخواهند. در پی به هیجان درآوردن قومی هستند. آنها نوآوری میکنند تا مورد توجه دیگران قرار بگیرند. نیاز چالش خواهی دارند. جرأت دارند و ماجراجوئی )اجتماعی، علمی، فکری، هنری و سیاسی( می کنند.

6- سنت:

برای برخی ارزش نهائی سنت است. همنوائی با سنت است. اینها عموماً تقلیل گرا هستند و ارزش نهائیشان این است که در مواقع  بروز اتفاقی برایشان، میگویند که سرنوشت این بوده و صلاح این است. اینها معمولاً تواضع میکنند. تقلید، مقید بودن ، احترام به گذشته و احترام به تمام بزرگان ارزش نهائی اینها میباشد .

7-خیرخواهی و نوعدوستی:

خیر خواهی و نوع دوستی یک ارزش است و کسانی میخواهند از طرد شده ها حمایت بکنند.مثلاً در یک جلسه نشسته ایم و مشاهده میکنیم یک نفر مورد بی توجهی قرار گرفته است. کسانیکه ارزش نهائیشان خیرخواهی و نوعدوستی است، سریعاً انتقاد میکنند. حاشیه ها برای این افراد مهم است. لت وپار شده ها برای اینها مهم است. فراموش شدگان و غائبان برای اینها اهمیت دارد. مهربانی، یاوری، بخشایش وخیرخواهی برایشان مهم است.

8- خود جهت دهی:

برای برخی ارزش نهائی خود جهت دهی است. اینکه بتوانند خود را اداره کنند. یعنی استقلال داشته باشند و هدفهایشان را خود تعیین بکنند. اینها آدمهای منتقدند و ویژگیهای خاصی دارند.

-8 عامگرایی:

عامگرائی یک ارزش است. کسانیکه ارزش مرکزیشان عامگرائی است . دیگران  را فهم میکنند. به رفاه عمومی توجه دارند. از زیست بوم مراقبت میکنند. عدالت اجتماعی برایشان مهم است. برابری برایشان مهم است . اینها میگویند چیزی وجود دارد بنام عام. همه مان اجزاء یک پیکریم. یک کائنات است. همه به هم پیوسته ایم و در نتیجه صلح برایشان اهمیت دارد. همینطور میتوان ادامه داد مثلاً عدالت، معنویت و هماهنگی با هستی وبا خود  و ... شوارتز میگوید این ارزشهای مرکزی، شخصیت ما را تشکیل میدهد و مهم است بررسی کنیم که ارزشهای ما با حیات اخلاقی چقدر تناسب دارد.

5.هنجارها چیستند؟

من سعی می­کنم خیلی سریع بحث را ادامه بدهم وبه جایی برسانم .  هنجارها[22] در واقع الگوها و قالب­ها و شیوه­های مجاز برای کردار و پندار و گفتارهای ما هستند.  الگوهائی که جامعه به ما تعلیم می­دهد و می­گوید اینها معتبرند . شیوه­های مجاز برای کردار را جامعه به ما می­گوید نه بخشنامه نه اداره­ها نه بوروکراسی ، خود جامعه به ما می­گوید که این هنجار ، یک  نُرم است ، یک استاندارد است ، اگر اینجور رفتار بکنید معتبر است. ارزشها درونی­اند. وقتی شکل بیرونی پیدا می­کنند ،هنجار می­شوند . ارزشها  وقتی تبلور بیرونی پیدا می­کنند ، قالب هنجاری می شوند. قاعده­ای برای رفتار می­شوند . هنجارها در حقیقت گرامر اجتماعی­اند

یکی از موفقیتهای جوامع پیشرفته ( توسعه یافته ) در حدی که توسعه یافته­اند این است که قوانین­شان با هنجارهایشان یکپارچگی دارد . یعنی هنجارها قانون را بوجود آورده ، قانون رویشی از هنجارها و نوشتاری از هنجارهاست . یعنی هنجارها توسعه پیدا کرده­اند و در قانون هم نوشته­ شده­اند . اما در جوامع ناموفق، مققرات وقوانین ، پایه هنجاری وعرفی ندارند واز دولت واز بالا تحمیل می شوند.  من یک مثالی بزنم ببینید در مقررات دولتی ما  دیش ماهواره ممنوع است . دیش ماهواره الان طبق مقررات دولتی که متأسفانه قوانین مشروعی هم نیستند و از طریق صحیحی این قانونها نوشته نشده­اند ممنوع شده است ولی خود جامعۀ  عرفی وعقلایی ما دیش داشتن را  نابهنجار نمی­داند . پس در جامعه ما مقرراتی هست که پایه هنجاری اجتماعی وعرفی ندارند. این نمونه ای از فقدان یکپارچگی است که ما در مباحث اخلاقی این جامعه داریم.  اگر قانونها با هنجارهای عرف عقلایی تدوین بشوند و هنجارها هم از ارزشهای اصیل انسانی برویند و ارزشها نیز با  باورها تطابق داشته باشد  و باورها نیز باورهای مناسب برای زیست اخلاقی باشند ما به جامعه اخلاق مند نزدیک می شویم.  در نتیجه مناسبات ما را هنجارها تنظیم می­کنند نه پلیس . هزینه پلیس خیلی باید کم بشود هزینه دادگاه ها خیلی باید کم بشود قوه قضائیه و دادگستری نباید همه مسائل کشور را حل بکنند . بخشی از مسائل مهم کشور اول از فیلتر هنجارها حل می­شود و کسانی که هشتاد درصد مردم نیستند و جزء 20 درصد مردم هستند اگر در یک شرایط خاصّی کارهائی بکنند که سرکارشان با قانون پیدا بشود اینجا حقوق مطرح می­شود. نظام حقوقی نباید متکفّل همه مسائل بشود بخشی از مسائل را باید خود جامعه حل بکند. یکی از دوستان عزیزما در این جلسه طرحی دارند و بررسی می­کنند که آیا می­شود اصلاً مدیریت حداکثری را حذف کرد و اصلا این قدر برنامه نداشته باشیم .  اگر خودشان لازم دیدند در همین جلسه صحبت می­کنند .

کدام هنجارها برای زیست اخلاقی مناسب تر هستند؟

 

بخشی از هنجارهای اجتماعی به گونه ای هستند که زیست اخلاقی را حمایت می­کنند . مثلا اگر خشونت، یک نابهنجاری باشد این به اخلاق کمک می­کند. چرا در جامعه ما اخلاقی زیستن سخت است، چون در جامعه ما هنوز یک خشونت مقدس وجود دارد. می­گوید یک جایی خشونت لازم است، می­گوید جور استاد به ز مهر پدر . می­گوید تا نباشد چوب تر فرمان نگیرد گاو نر. عذرخواهی می­کنم یعنی تا نباشد خشونت ، تربیت نمی شوند  دانش آموزان ، مدیریت نمی شوند کارکنان . حکمرانی نمی شوند شهروندان . در روایت ها داریم که شلاق را از دیوار بیاویزید تا بچه­ها ببینند. می­گوئیم کتک از بهشت آمده است، یک گروهی نیز می­افتند جلو که جامعه را با یک ایدئولوژی خشنی،  مدینه فاضله ویک بهشت می کنند.  بسم الله الرحمان الرحیم نیز  بسم الله قاسم الجبارین  می شود. برعکس باور به حقوق بشر باشد،  احترام به حقوق دیگران نیز  یک ارزش می شود، این هم  با خود هنجار رواداری را ایجاد می کند.  در این صورت وقتی یک جوانی یک جور دیگر لباس بپوشد وسبک زندگی غیر از ما داشته باشد اذیتش نمی کنیم ودر نتیجه حیات شهری ما ، به حیات اخلاقی نزدیک می شود.

خلاصه ما نیازداریم که میان باورها وارزشها و هنجارهای مان ، حالتی از یکپارچگی به وجود بیاید که با زیست اخلاقی مناسب تر است.  مثلا باور به مسئولیت شخصی، با خود  ارزش مسئولیت­پذیری  را بوجود می­آورد و نتیجه اش نیز  هنجار پاسخگوئی می­شود . در آن صورت قدرت نیز اخلاقی تر می شود. چون کسانی که قدرت دارند،  پاسخگو وگزارش دهنده هم هستند. اما در غیر این صورت شکافی میان جهان بیرون و درون به وجود می آید واخلاقی زیستن دشوار می شود.

 ارزشها فقط در مقیاس فردی قابل توسعه نیست و جهان بیرون هم باید  اجازه ­دهد تا جهان درون توسعه پیدا کند . یکی از مشکلات فقدان یکپارچگی اخلاقی در جامعه ما شکاف افتادن میان جهان درون و جهان بیرون است یعنی درجهان درون تمنّاها و تقلاهائی برای تعالی هست ولی جهان بیرون بقدر کافی از آن پشتیبانی نمی­کند ، سیستم ها حمایت نمی­کند ، شرایطش را فراهم نمی­آورد .  اینها منشأ مناقشات بزرگ نظری در میان متفکران شده است. من به دو مورد از این ها اشاره می کنم:

مناظره نخست: مناظره اخلاقی هگل با کانت

کانت و هگل می­دانید هر دو در افق مدرنیته­اند و هر دو هم اتفاقاً از آلمان­اند. کانت می­گوید اراده آزاد مبنای اخلاق است.  یعنی چنان عمل کن که بتواند قاعده کلی پایدار برای زیستن باشد . این همان جهان درون است.  اما هگل می­گوید «هر آنچه واقعی است حقیقی است» . این جمله وحشتناک هگل است یعنی جامعه را باید دید. هگل می­گوید حیات اخلاقی در سیر دیالکتیک تاریخی به اخلاق مدنی رسیده است و  ما نمی­توانیم اخلاق را  بر یک قاعده ذهنی فردی بنشانیم وتصور بکنیم که اخلاق صرفا از  ذهن یک فرد برمی خیزد. به نظر هگل در سیر دیالکتیکی تاریخی این قاعده"اخلاقی" به صورت  زندگی مدنی ، بیرونی شده است. در نتیجه یک اخلاق مدنی بوجود آمده است و  فقط در جوامعی اخلاق اجتماعی بسط پیدا می­کند که حوزه مدنی توسعه پیدا بکند. دیگر در جامعه­های بزرگ امروزی نمی­شود بگوئیم که همه­تان شخصا اخلاقی بشوید و چنان عمل کنید که همیشه قاعده برای زندگی عمومی بشود. هگل می­گوید هر آنچه واقعی است حقیقی است. جامعه در سیر تطوّرش ،  عرصه مدنی را درست کرده و این ظهور اجتماعی اخلاق است واخلاق از این طریق توسعه پیدا می­کند . این مناظره­ای است که هگل با کانت دارد . حالا این پرسش دوباره بر هگل وارد است که  اگر فردی در یک جامعه­ای توسعه نیافته زندگی می­کند که عرصه مدنی توسعه یافته ای ندارد  آیا از مسئولیت شخصی اخلاقی مبرّاست؟ می بینیم که مناقشه نظری سختی است. آیا اخلاق را بر قاعده فردی بنشانیم یا بر قاعدۀ اجتماعی؟ پاسخی که ما از بحث امروز گرفتیم «یکپارچگی» است.کمال اخلاق وتمامیت اخلاقی وقتی است که میان جهان درون فردی وجهان بیرون اجتماعی وسیستمی  وساختاری یکپارچگی باشد.

مناظره دوم: مناظره دورکیم با کانت

دورکیم پدر جامعه­شناسی و تحت تأثیر فلسفه کانت بود. در عین حال یک مناظره دارد با کانت . تاریخ توسعه یافته را این مناظرات درست کرده است.  مناظره متفکران ، مناظره شهروندان در فضای عمومی . این مناظره­ها است که جامعه را  رشد می­دهد. دورکیم می­گوید این قانون اخلاقی کانت، جایش در ذهن نیست  بلکه در تحول جامعه از همبستگی مکانیکی به همبستگی ارگانیکی است. در جامعه قدیم همبستگی مکانیکی بود . در محلّه جمع می­شدند دور هم و همبستگی به شکل رو در رو و مکانیکی  بوجود می­آمد . دورکیم می­گوید جامعه امروزی جامعه تقسیم کاراست .جامعه کوچک تمام شد . جامعه امروز، جامعه بزرگ است . در اینجا همبستگی مکانیکی وجود ندارد همبستگی ارگانیکی وجود دارد یعنی لازم نیست فقیر را ببینیم و پول بدهیم بلکه باید رفاه اجتماعی و تأمین اجتماعی را سیستم بکنیم و این همان  اخلاق است.  اکنون  دوباره این پرسش پیش می­آید که اگر کسی در جامعه­ای به سر می­برد که هنوز تحوّل لازم را طی نکرده وسیستم رفاه اجتماعی دراو نیست آیا قادر به زیست اخلاقی نخواهد بود ؟

6.در انسان ظرفیت خودآگاهی  وخود گردانی و استدلال اخلاقی هست

به نظر اینجانب  با اطمینان و با اتّکا به یافته­های علوم شناختی که دانش میان رشته ای چند سال گذشته است ، برغم همه موانع در جهان بیرونی ، همواره ظرفیتی از خود آگاهی و خود مختاری و احساس مسئولیت شخصی در آدمی است . تحقیقات نشان می­دهد که برغم تمام موانعی که در بیرون هست همچنان آدمی ادامه دارد و یک خود آگاهی در سیستم عصبی امکان­پذیر است و ظرفیت  خودراهبری و احساس مسئولیت شخصی در آدمی است . انسان می­تواند التفات اخلاقی داشته باشد . انسان می­تواند توجه اخلاقی داشته باشد . انسان می­تواند استدلال اخلاقی داشته باشد حتی در بدترین شرایط انسان ادامه دارد. یک مازادی هست بنام انسان .

تمام سیستم­های اجتماعی  نیز مختل شده باشد ، سیستم خودآگاهی انسان و  ظرفیت شناختی انسان می تواند کار بکند.  هیچگاه جهان بیرون، جایگزین جهان درون انسان نمی­شود ، هیچگاه دستگاه دموکراسی جایگزین انسان با فهم دموکراسی و انسان با تربیت دموکراسی نمی­شود . هیچگاه سیستم­های توسعه یافته، جایگزین انسان توسعه یافته نمی­شود. هیچگاه بزرگترین دستگاه­های مدرن جایگزین انسانی که عقلانیت او توسعه پیدا کرده است نمی­شود . سیستم ها خوب ولازم اند  ولی جایگزین فرد انسانی نمی­شوند . سیستم ها  یار و یاور انسان هستند .کمک کار انسان هستند نه جایگزین .

 حیات اخلاقی شکوفان در هر حال موکول به خود آگاهی شخصی است. در ما ظرفیت شناختی هست. این را علم عصب­شناسی و رهیافتهای چند سال اخیر نشان می دهد. در بدترین شرایط نیز فرد انسانی می تواند برای خود استدلال اخلاقی داشته باشد و از خود خلاقیت اخلاقی  بتراود. «از خود به طلب هر آنچه هستی توئی»، تمنّا باید از درون باشد . ما می­توانیم تأمل اخلاقی داشته باشیم . حتی در بدترین شرایط ، شهود اخلاقی داشته باشیم ، نظاره­گر ِ خودِ آرمانی خویش باشیم. ناظر[23] بیرونی خود باشیم. یعنی فاصله بگیریم و تماشا کنیم

اخلاق در منتهای نگاه ، نوعی وضعیت ذهنی[24] است . ما می توانیم این حالت وجودی و ذهنی را در خود به وجود بیاوریم وتوسعه بدهیم. این من انسانی است  که می­تواند وضعیتش را عوض بکند . می­تواند یک جور دیگر نگاه بکند ، استدلال بکند وتصمیم و کنش اخلاقی داشته باشد. این خویشتن خویش، هیچگاه نباید حذف بشود . متأسفانه تمایلی در سیستم های ما هست که فرد انسانی حذف بشود . اما به تعبیر دکارت من فرد انسانی می­اندیشم پس هستم ، من هستم و تو هستی و باهم گفتگو می­کنیم ، باهم می­اندیشیم و حیات خود را اعتلا می بخشیم . برای این کار می توانیم  از جعبه ابزارهای شناختی[25] موجود در تاریخ بشریت نیز استفاده بکنیم . اگر من وتو و او  نخواهیم حذف بشویم و ادامه پیدا بکنیم وگفتگو و هم اندیشی و همکنشی بکنیم می توانیم با ظرفیتهای شناختی و اخلاقی که داریم، همچنان امید زیست اخلاقی را پی بگیریم.  حمله مغول را مراجعه­ای بکنید. ببینید چی شد و چه چیزهائی از دست دادیم . چند نفر کشته شده و چقدر از هستی اجتماعی ما آتش گرفت و سوخت . اینجا اما  مولانا ادامه دارد و معرفت و عرفان و اخلاق  ومعنا ادامه دارد.

ما هیچگاه از خودآگاهی اخلاقی و تجربه اخلاقی بی نیاز نیستیم.  دو حالت را در نظر بگیریم. حالت اول این است که  در جامعه توسعه یافته هستیم و شما همه­تان شهروندان مثلا دانمارک هستید. در این صورت، هر چه هم اخلاق در قوانین و سیستم­های رفاهی عمومی نهادینه شده باشد  ، هر چقدر هم احترام وحقوق فردی  نهادینه شده باشد، اما شهروند دانمارکی به تجربه اخلاقی نیاز دارد . شهروندان نیاز دارند  مستقیماً اخلاق را تجربه بکند والاّ در همه ساحتها قانون به جای شهروند نمی­نشیند . ارزش های اجتماعی جای کنش اخلاقی فردی را نمی­گیرد . تجربه اخلاقی و کنش اخلاقی در زیست روز­مره شهروندان لازم است  پیوسته  در اعماق جریان زلال خود را داشته باشد.  حالت دوم این است که ما در جامعه توسعه نیافته بسر می­بریم ، آنوقت هم شجاعت ذهنی فردی لازم داریم، آن وقت هم دلیری ، خود آگاهی ، شهامت اخلاقی ، اراده آزاد ، استدلال اخلاقی ، تصمیم اخلاقی، تمناها و تقلاّها و خلاقیت­های اخلاقی لازم داریم تا این جامعه را تغییر بدهیم .



[1]information:dataàclassificationàinformation                                             

[2] rarity of information

[3] rarity of attention

[4] intention

[5] attention

[6] (processing), (analysis) 

[7] knowledge

[8] metacognition

[9] integration  

[10] wisdom

[11] global community

[12] Social capital

[13] silence

[14] noise

[15] moral motivation

[16] integration

[17] synergy

[18] values

[19] preferences

[20] Achievement

[21] Stimulation

[22] Norms   

[23] bystander

[24] state of mind

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد