ایناگرام شخصیت (بخش دوم)



درسگفتارهای زیست اخلاقی

مقصود فراستخواه


تبریز، جلسه یازدهم؛ 14 دی ماه ۱۳۹۷

(اناگرام ؛ قسمت دوم)

 

گردش اناگرامی و رقص هستی آدمی

 

مقدمه ؛ چرا کنشگری برای جامعۀ ایران مهم است؟

یک اجماع جهانی در علم جامعه‌شناسی وجود دارد وآن این است که ساختار ها وکنشگر ها هر دو در وضعیت جوامع تعیین کننده اند. منتها در جوامعی که در آنها ساختارها هنوز توسعه کافی نیافته‌اند کنش کنشگران تعیین کننده تراست.  برای جوامعی که در حال توسعه اند، عامل انسانی  بسیار مهم است. واسطه های تغییر بسیار مهم است. چون ساختارها هنوز به قدر کافی توسعه نیافته و تثبیت نشده اند و سیستم ها هوشمند نیستند، رانت و حاکمیت ثروت و قدرت توزیع نشده ی نامتناسبی وجود دارد و انواع فسادهای سیستمی تا مغز استخوان نفوذ کرده و مردمان را کرخت می کند؛ در این گونه جوامع طبعا عاملان اجتماعی نقش مهمی می توانند در تحولات ودر شکل گیری جامعه ایفا بکنند.  پس باید به سطح اجتماع و کنش اجتماعی داوطلبانه برگردیم. برای محافظت از آینده ایران و ایرانیان باید به انسانهای کنشگر برگردیم. این ماییم که باید استعدادهای خود را به جامعه گسیل کنیم. انسانها باید هوش احساسی، عقلانی و اجتماعی پیدا کنند و کمی ابتکار عمل به‌خرج دهند. با اعمال وابتکارات وخلاقیت های کنشگرانۀ ایرانیان است که ایران دوباره باید ساخته بشود.

چرا از الگوی ایناگرام بحث می کنیم؟

به همین دلیل است که به مباحث شخصیت، وبه الگوهای رفتاری و به ذهن و تن و احساس برمی‌گردیم و امید اجتماعی خود را به درون شخصیت خودمان می بریم. در جامعه به اجتماع و به خانواده، این تنها نهادی که در ایران هنوز نیمه جان نفس می‌کشد، برمی‌گردیم. صحبت می‌کنیم که چگونه شخصیت ما توسعه پیدا می‌کند و چگونه می‌توانیم به بودن خویش معنا ببخشیم، انسان‌های خلاق، شاد و موثری باشیم و از زندگی لذت برده و تحقق ذات پیدا کنیم وجامعه ای برازندۀ شأن آدمی بسازیم. در این راه از جمله می‌خواهیم از الگوی ایناگرام نیز استفاده بکنیم

ظرفیت های الگوی ایناگرام چیست؟

مثل هر نظریه و الگوی دیگری ، در خصوص این الگو نیز می کوشیم از ظرفیت‌های آن برای بهبود زندگی و تعالی و تامین نیازها استفاده کنیم و به محدودیت‌هایش توجه کنیم چون هر نظریه ای ظرفیت‌ها (capability) و محدودیت‌های (limitation) خود را دارد. اگر بخواهیم قدری با اغراق بگوییم تمامی مدل ها غلط اندازند ودر آنها البته حقایقی هست .

از جمله ظرفیت‌های مدل ایناگرام می توان به مواردی اشاره کرد. زبان تا حدزیادی کاربردی دارد. قدمت وپیشینه دارد. ریشه در کهن الگو (Archetype) هادارد. آثاری از ایناگرام در سومر و فلات ایران و هند و آسیا و آمریکای لاتین بوده و امروزه هم در امریکا رونق دارد. کتابهای پر فروش، نشست های بزرگ، جلسات و کارگاه‌ها، پژوهشگاهها ودپارتمانها در رابطه با ایناگرام در اروپا و امریکای شمالی و لاتین و خیلی جاهای دیگر وجود دارد. وقتی مطلبی دارای رونق زیاد است، باید حدس زد که حتما ریشه ای دارد که به اینصورت همچنان حضور دارد. در کتیبه‌های بیستون، «کَل» (بز نر) بسیار دیده می‌شود. اسطوره‌ها ونمادهای «کَل» همه جا در تاریخ ایران دیده می‌شود و در فلات ایران هم این گونۀ جانوری خیلی زیاد هست. این حیوان موجودیست که از دمای منفی 40 درجه تا مثبت 40 را تحمل می‌کند. یکی از ویژگی‌های آن این است که صبح زود به بلندترین ستیغ کوه در منطقه می‌رود و با چشمان تیز‌بینش تمام آن دره را زیر نظر می‌گیرد تا مطمئن شود هیچ حیوان درنده و انسان شکارچی حضور نداشته باشد و وقتی مطمئن شد همه جا امن است، به گله‌اش خبر می‌دهد تا به چرا بیایند. در گرگ و میش غروب هم مجدد همین کار را تکرار می‌کند و وقتی مطمئن شد، به گله خبر می‌دهد تا به خواب بروند. این اتفاق آن‌قدر دیده شده که برای ملت ایران تبدیل به اسطوره شده و به کتیبه ها راه یافته است و یک نشانه شناسی اجتماعی شده‌است. این مثال به آن دلیل مطرح شد که ببینیم وقتی چیزی تکرار می‌شود، نشان می‌دهد که ظرفیتی دارد.

اناگرام نیز چنین است. مردمان در زمانها و فرهنگهای مختلف  از طریق این الگو می توانستند در کشف نفس خویش، در فهم نفس ،  در ضبط نفس، ادب نفس،  کمال نفس، در مدیریت تمایلات و استعدادها، مدیریت ذهن و در  خود شکوفایی (self-actualization) استفاده بکنند. از دیگر ظرفیتها آن است که با این مدل می توانیم ذهن و احساس خود را ویرایش کنیم . به ما کمک می کند که خود را مرور کنیم(self-review). افراد با اناگرام در خود تامل می‌کنند و در خانواده همدیگر را بررسی می‌کنند، اینها کوشش‌های امیدبخش برای سرزمین ایران است. سیستم‌ها نمی‌توانند به فکر ما باشد نه اینکه بگوییم سیستم اهریمنی است از آسمان افتاده. سیستم برامده از اوهام و احساسات و ایدوئولوژی‌ها و عقاید ما بودند که اکنون سایه ما هستند. ما نمی‌توانیم از سایه خود جلو بزنیم . ولی ما می‌توانیم خود را بهبود ببخشیم تا سیستم‌ها را بتوانیم تغییر دهیم. اگر در سیستم‌ها کارهای خوبی انجام می‌گیرد به دلیل وجود انسانهای خوبیست که کار می‌کنند که برخی حتی کنشگر‌های مرزی هستند. هم در جامعه و در ان-جی-او هستند و هم در شهرداری و دستگاههای دولتی و خدماتی فعالیت می‌کنند. آنها هم جزو ایران هستند ما آنها را هم جزو خود می‌دانیم. آنها کمک می‌کنند تا این سیستم‌ها و حکومت‌ها و دولت‌ها بهبود پیدا کنند. بسیاری از ملت‌هایی که تاریخ و تبار دیرینه ما را ندارند، خیلی بهتر از ما زندگی می‌کنند پس ما هم می‌توانیم. لازمه اش این است که به خودمان برگردیم و خود را غنا ببخشیم و به درجات عالی بلوغ برسانیم. حیات مدنی و حیات محلی فعالی داشته باشیم؛ چرا که همین همسایه‌ها نمونه کوچک شده ای شهر تبریز یا کل ایران هستند.

از دیگر ظرفیتهای اناگرام آن است که علاوه بر این که می‌توانیم با آن خود را ویرایش کنیم، می‌توانیم درک بهتری هم از دیگران پیدا کنیم و این مسئله بسیار مهمی است. با دیگران مهربان باشیم چون هر کس را که می‌بینیم، درگیر جنگی است و مشکلاتی دارد. ایناگرام در رسیدن به این درک به ما کمک می‌کند. منظور از دیگران کسانی هستند که با آنها زندگی میکنیم و ارتباط داریم؛ مانند همسرمان، مادر و پدر، فرزندنمان، همسایه، همکار و مدیرمان یا حتی مخالفانمان. مخالف را هم می‌توانیم بفهمیم که درگیر چه مسائل درونی است. به مخالف هم یک نگاه انسانی داشته باشیم نه فقط نگاه سیاسی. هرچند نگاه سیاسی ضروریست و کسی که به حق مردم  لطمه می‌زند، باید کنترل شده و تغییر داده شود. ولی این هم یک واقعیت است که باید نگاه انسانی داشته باشیم؛ حتی به مخالف خود. و احیانا به دیگران هم کمک کنیم که  آنها هم تحقق ذات پیدا کنند. آنها هم رابطه خوبی با خود پیدا کنند و ما رابطه تعالی بخش و سازنده با آنها داشته باشیم. این هم یکی از ظرفیت‌های ایناگرام است.

از ظرفیت های دیگر ایناگرام این است که از هر تیپ شخصیتی ایناگرام هزاران و میلیونها فرد در شهر تبریز یا در ایران زندگی می‌کنند که در عین داشتن شباهت‌های خانوادگی میلیونها نوع و نسخۀ متفاوت از یک تیپ شخصیتی هستند که ترکیبشان رنگین‌کمان عجیبی از تیپ های شخصیتی گوناگون ایجاد می‌کنند. از این کاربرد ایناگرام همبستگی را می‌فهمیم که ما چقدر اعضای یک پیکر هستیم. مهم این نیست که شعر سعدی را در سازمان ملل بنویسیم، مهم این است که بفهمیم چه می‌گوید. اینکه همه ما زیر یک آواریم و همه مسافران یک مسیر ناهموار هستیم. «پیش چوگانهای حکم کن فکان، می‌دویم اندر مکان و لامکان» یکی از مشکلات جامعه امروز ایران این است که همبستگی اجتماعی از میان رفته. غمخواری یکدیگر، اعتماد به همدیگر، همدلی و همدردی، مشارکت با هم و ... کم شده است:

§         منبسط بودیم یک جوهر همه/ بی‌سر و بی پا بدیم آن سر همه

§         یک گهر بودیم همچون آفتاب/ بی گره بودیم و صافی همچو آب

§         چون بصورت آمد آن نور سره/ شد عدد چون سایه‌های کنگره

§         گنگره ویران کنید از منجنیق/ تا رود فرق از میان این فریق

همه گرفتار یک گردونه ایم و اگر قرار باشد طور معانی گشوده شود با مشارکت جمعی است. همه ما سرگردان یک وادی و زائران یک حقیقت هستیم. از آمریکای لاتین تا استرالیا، از ژاپن تا امریکای شمالی و افریقا همه یک گوهر بودیم. این درک جهانی و شهروندیِ جهانی است. فرزندان ما می‌خواهند شهروند جهانی شوند. آنها را در محدودیت های ایدئولوژیک، مذهبی، فرقه‌ای و ناسیونالیستی به بند نکشیم و محدود نکنیم. در سرزمین خود ما کُرد و بلوچ و عرب وترک و قومیت‌های مختلف وجود دارد. این‌ها همه همان نور سره هستند که ظهور پیدا می‌کنند و این همان صلح جهانی است. «چون که بی رنگی اسیر رنگ شد/ موسی‌ی با موسی‌ی در جنگ شد»؛ این جنگ‌ها و ستیزها ناشی از همین توهمات است که سبب قبض حقوق دیگری و نابرابری شده و باعث انحصاری شدن قدرت گردیده است وبرپا کننده‌ی این جنگ‌ها و سوءتفاهم‌ها درونی هست. هیچ کسی شریر به ذات نیست و شرارت از سطح وجود انسان روزنه‌ای پیدا می‌کند و وارد عالم وجود انسان می‌شود. انسان به آیشمن تبدیل می‌شود که کوره های آدم سوزی راه می‌اندازد. «آنا هارنت» بعد از مطالعه بر روی آیشمن و حضور در دادگاه‌هایش می‌گوید او آدم خیلی محترمی بود و به همه احترام می‌گذاشت. دلسوز و با عواطف زیاد بود و حاضر نمی‌شد یک مورچه زیر پایش له شود. ولی همین آدم بود که این تعداد انسان را کشت.

پس مدل ایناگرام به ما می گوید که خود را ویرایش کنید و ویراستار وجود خود باشید. ببینید ذهن و بدن شما در چه وضعیتی است. توجه به بدن مهم است. فرض کنید غدد درون ریز دچار اختلال شده و پرکاری تیروئید پیدا کرده و در نتیجه خشم خود را نمی‌توان کنترل کرد. این مسئله را با یک قرص می‌توان مرتفع کرد پس باید به تن توجه کرد و همینطور به احساس خود. باید خود را از دست تعصبات ذهنی رها کرد. «چون به بی‌رنگی رسی کان داشتی/ موسی و فرعون دارند آشتی» آرمان بزرگ بشری این است که روزی برسد انسان ها همدیگر را بفهمند. باید انسان جهانی بود در کنار این که محلی نیز هستیم در واقع باید Glocal بود که ترکیبی از Local و Global است. باید به جهان بی‌اندیشیم و در کنار همبستگی‌های قومی و محله‌ای وشهری و ملی خود باید همبستگی‌های جهانی داشته باشیم. در غیر اینصورت با نازیسم و فاشیسم روبرو خواهیم بود.

گردش دایرۀ اناگرامی

یک معنای نفیس نهفته در ایناگرام این است که ببینیم چگونه در عین کثرت، وحدت داریم. لطف هر رنگی را در خود بپرورانیم. هر یک از این تیپ‌های شخصیتی لطف و مزیتی دارند. باید از نقاط قوت هر طیف گرفته و به خود بی‌افزاییم تا رنگین کمان شویم و سیاه و سفید نباشیم. «دل هر ذره را که بشکافی، آفتابیش در میان بینی». گردش دایره ایناگرامی بدین معنی است که می‌توانیم از ظرفیت‌های هر تیپ شخصیتی بهره‌مند شویم. درکی  که از ایناگرام می‌توان داشت، این است که باید بچرخد و نباید آنرا ثابت در نظر گرفت. در این صورت یک شخصیت پویا و روان و چند ساحتی خواهیم داشت و متوقف و متحجر  ومتجزّم نخواهیم بود. «زندگانی آشتیِ ضد هاست». باید دقت کرد که دایره ایناگرامی نیز به ایدئولوژی تبدیل نشود تا با استفاده از آن افراد را بر اساس تیپ شخصیتی‌شان تفکیک کرد و به خودی و ناخودی رسید و انسان‌ها را کد‌گذاری کرد. از ایناگرام باید فهمی عمیق بدست آورد و از ظرفیت هایش استفاده نمود.

پس هر تیپ شخصیتی یک موهبت است. به عنوان مثال فرض کنید که فردی در نقطه اول دایره ایناگرامی قرار داشته پس یک شخصیت اصلاحگر کمال طلب دارد. داشتن این نوع شخصیت،  موهبتی برای کمال‌گرایی است. قابلیت های داوری و نقد دارد و میتواند به خوبی عارضه ها را ببیند. اما اگر دایره ایناگرامی این فرد ایستاد و کمال گرایی نقطه پایانی برای فرد شد، همین کمال گرایی رسوب می کند و متعفن می‌شود. نتیجتا ویژگی مثبتی به نام کمال گرایی و قدرت داوری تبدیل به صفت ناپسند قضاوت‌گری می‌شود و فرد بصورت مداوم رنج می‌برد. از تثبیت، رسوب، تصلب و ته‌نشینی کمال‌گرایی و خشم به‌وجود می‌آید. این حجم از عصبیت موجود در جامعه ناشی از تثبیت کمال‌گرایی است. غیریت سازی، نفرت پراکنی، خود برتر بینی و وشخصیت نوروتیک... همه حاصل توقف دایره ایناگرامی در تیپ اول شخصیتی یعنی کمال گرایی است.

مدل ایناگرام توانایی پیش‌نگری به افراد می‌بخشد. به عنوان مثال می‌دانیم که امروز به چه مکان‌هایی خواهیم رفت و امکان قرار گرفتن در چه موقعیت‌هایی وجود دارد. پس می‌توانیم پیش‌نگری داشته باشیم. این مدل به ما اشعار می‌دارد که نسبت به رفتارهای محتمل خود در موقعیت‌های مختلف پیش‌آگاهی داشته باشیم تا بدانیم چه ضعف‌هایی ممکن است از خود بروز دهیم. مثلا موقعیت خرید نان را در نظر بگیرید. اگر پیش نگری داشته باشیم متوجه خواهیم بود که در نانوایی موقعیت ایستادن در صف وجود دارد. حال اگر این ذهنیت را داشته باشیم که چند دقیقه تاخیر برای خروج از نانوایی امر مهمی نیست، در این صورت رفتار خود‌آگاهانه از خود بروز خواهیم داد و با طیب خاطر در صف نان منتظر خواهیم بود.

اگر در نقطه 2 ایناگرام باشیم آنگاه گشاده دست و یاری‌گر خواهیم بود. این نیز یک موهبت است. مادران نمونه گشاده دستان عالم و دوستی بی دلیل‌اند. مراقبت مادرانه نمونه اعلایی از شخصیت 2 ایناگرام است. بخشندگی و بخشایندگی، داد و دهش، گشودگی و فراوانی، شخصیت پر‌مهر، اجتماعی، عاطفی و بزم‌آرایی همه از ویژگی‌های این تیپ شخصیتی است. این افراد دارای هوش هیجانی بالایی هستند. این افراد در سخت ترین شرایط نیز بزم‌‌آرا هستند و افراد را دور هم جمع می‌کنند. این یک موهبت است چرا که برای انجام هر کاری از جمله نقد، مبارزه، غم‌خواری بشری و ... باید شاد بود. افراد افسرده نمی‌توانند غم‌زدایی کنند.

اما اگر نقطه دو ایناگرامی نقطه پایان وجود بی پایان انسان باشد و دایره ایناگرامی بایستد، رقص هستی متوقف می شود. اگر تیپ دو شخصیت ، نقطه پایان وجود بی انتهای ما باشد و رقص هستی ما متوقف شود از تثبیت آن استعدادهایی  کژتافته ، وارونه و به هم ریخته در ما سر بر می آورد ، مثلِ فلذا دایره ایناگرامی رقص هستی است. ترجمۀ سطحی نظریات به درد نمی خورد. مثل اینکه ذهن ما زونکنی است ومرتب برگی تازه به این زونکن اضافه می کنیم. تأثیری در منش ما نمی گذارد. نظریه های جهانی باید عمیقا درک شوند ونقد شوند واز همه مهمتر جای ترجمه سطحی، باید تمرین و تجربه بکنیم. تجربه من از دایره ایناگرامی «رقص هستی» است. پس اگر دایره ایناگرامی در نقطه دو متوقف شود تعارفات در حد دروغ، تملق، رو در بایستی و ... پیش می‌آید. این افراد نمی‌توانند روابط خود را قطع کنند در حالی که این یک مسئله بسیار مهم است که انسان زمان‌هایی بتواند روابط خود را قطع کند و نه بگوید. افرادی که بخشنده هستند، خود را فراموش می‌کنند و دچار توهم بی‌نیازی می‌شوندکه اصلا صفت ما نیست. در مرکز وجود می ایستیم در حالی که خود یک ذره ناچیزیم  وباید برویم به واقعیت ذرگی خویش خود و به پویش چرخ وار خویش ادامه بدهیم. در بهترین حالت قمری بیش نیستیم و دعوی خورشیدی و شمسیت و محوریت از سر بیرون کنیم.

 یک نشانه‌شناسی نهفته دیگر در ایناگرام وجود دارد که دارای مرکز دایره و محیط آن است. این نشانه بیان می‌کند که شخصیت ما تا حد زیادی با زمینه‌ها از جمله، فرهنگ، جامعه، ژنتیک و ... شکل می‌گیرد. هویت اصیل ما در واقع یک نقطه که همان مرکز دایره است[1].

 

دایره یک شکل هندسی کامل است. ایناگرام نمادی از چرخ زدن و حرکت جوهری است. الهام بخش فراوانی است. می گوید که نقطه های فراوانی در این دایره وجود دارد پس بچرخ وبه گردش وجودی خویش در ساحات مختلف ادامه بده. بی‌کرانگی نقاط در چرخش عالم هستی، پیچش حلزونی، اوج گیری غیر خطی، از خود به در آمدن، دور مجددی از هستی خود شروع کردن، از هستی خویش مرتب بالاتر آمدن، سطح دیگری از هستی در خود پیدا کردن، به سطوح وجودی بیش‌تری از خود رسیدن، کشف مدام خویش و به قول سعدی «طیران آدمیت» همه و همه نماد دایره ایناگرامی است. «طیران مرغ دیدی تو ز پای‌بند شهوت/ به در آی تا ببینی طیران آدمیت». اندر غزل خویش نهان شدن و  به تعبیر مولانا: سرمستک ودستک زن خویش شدن.

آنچه در ایناگرام اهمیت دارد، معرفت نفس و ذهن آگاهی و بودن در لحظه هوشیاری‌های معنوی است. دایره ایناگرام همان وجد و سماع و جست و خیز و دست افشانی است. این همان گردش دایره ایناگرام هست. پس ایناگرام رقص وجودی است و نگذاریم که این رقص وجودی در ما متوقف شود. «جهان پر سماع است و مستی و شور(سعدی)». «کمتر از ذره نه ای پست مشو مهر بورز، تابه خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان(حافظ)»

§         ناله سرنا و تهدید دهل، چیزکی مانَد بدان ناقور کل

§         پس حکیمان گفته‌اند این لحنها،   از دوار چرخ بگرفتیم ما

§         بانگ گردشهای چرخست این که خلق، می‌سرایندش به طنبور و به حلق

§         مؤمنان گویند که آثار بهشت، نغز گردانید هر آواز زشت

§         ما همه اجزای آدم بوده‌ایم، در بهشت آن لحنها بشنوده‌ایم

§         گرچه بر ما ریخت آب و گِل شکی، یادمان آمد از آنها چیزکی

نگذاریم این رقص وجودی تنها آن وجد و سماعی باشد که در آیین‌ها و سلسله مراسمات بماند. رقص آیینی در دوره های مختلف، از ابوسعید ابوالخیر تا مولانا مرسوم بوده‌است. نباید این مناسک ما را محدود به خود کند. وجد و سماع عارفان نمونه‌ای است از رقص وجودی که در هر جنبه از زندگی ما مانند کلاس، خانواده و محیط کار باید وجود داشته باشد و فقط منحصر به خانقاه و جلسه زیست اخلاقی نباشد. «مطربانشان از درون دف می زنند/ بحر‌ها در شور شان کف می‌زنند»

§         رقص اندر خون خود مردان کنند، رقص و جولان بر سر میدان کنند

§         چون رهند از دست خود دستی زنند، چون جهند از نقص خود رقصی کنند

§         تو نبینی لیک بهر هوششان/ برگ ها بر شاخه ها هم کف زنان

§         تو نبینی برگ ها را کف زدن/ گوش دل باید نه این گوش بدن

§         گوش سر بربند از هزل و دروغ/ تا نبینی شهر جان با کو

وقتی خودسرشار و خود شکوفا و مسرور می‌شوید، این همان سماع کردن حقایق با گوش جان، و به وجد آمدن و جست و خیز و دست افشانی است. چرخ وجودی و همدلی و همراهی خلاق با چرخه کائنات است. دایره نمادی از چرخ وجودی موزون است و همه چیز ظهوراتی از یک وحدت است. هر نقطه‌ای شروع تازه‌ای برای حرکت به سمت دیگری است. این در واقع یک سیرت است و نه فقط یک صورت. این وجد و سماع خلاقیت وجودی و نشانی از خلاقیت زندگی است. «عاشق شو، ارنه روزی کار جهان سر آید»

تیپ سوم؛ پای کار و  کُننده[2]

پیشتر گفته شد که هر تیپی یک زمینۀ هیجانی(emotive context)  دارد که با بهانه‌ای آن هیجان شروع می‌شود و در واقع یک ترکیبی از هیجان شکل می گیرد. هر تیپی کانون تمرکزی (Focus Attention) دارد. اطلاعات زیادی به ما روی می آورد، مهم این است که به چه چیزی توجه می‌کنیم. هر کدام از تیپ‌ها زمینه‌های هیجانی دارند. تحت تاثیر آنها بیشتر آشفته می شوند. نقطه کوری دارند و چیزهایی را نمی‌بینند، یک نیمه تاریک دارند .

افراد با تیپ شخصیتی میخواهند در کاری که انجام می دهند موفق باشند. تیپ عمل هستند. هر محله ای تیپ های عمل  دارد. ممکن است در بحث های فلسفی ونظری خیلی خود را نشان ندهند ولی آنها هستند که زمینه های کار ایجاد می کنند. زمینه هیجانی این افراد غیرت است. مثلا ابن‌خلدون می‌گوید جوامع را غیرت ایجاد کرده است. کانون توجه این تیپ افراد عملگرایی است. نیاز افراد تیپ اول کمال طلبی بود، نیاز افراد تیپ سوم نیاز به موفق شدن یعنی  توفیق طلبی(The need to success)  است. یعنی در  کاری که شروع کرده اند باید موفق شوند. همین  روحیات هستند که جوامعی مثل اسکاندیناوی و ژاپن و کره جنوبی را توسعه داده‌اند.

اما نقطه کورشان این است که زندگی را در کنار کار نمی‌بینند. اگر از این تیپ افراد بپرسید زندگی هم می کنید؟ می گویند زندگی آنها همان کارشان است. این افراد ممکن است گرفتار احساس نا امنی دارند و شاید برای گریز از این احساس نا‌امنی است که مدام کار می کنند و می خواهند موفق بشوند، برای مردم شغل  و کار ایجاد می‌کنند و این همان زندگی آنهاست.نقاط قوت آنها رقابت، سخت کوشی، خود انگیزه بودن، پر دستاورد و پاسخگو هستند.

نقاط نیازمند به بهبود در این افراد  آن است که در معرض خودنمایی هستند (تا کسی موفق نشود در معرض خود نمایی قرار نمی‌گیرد). همچنین این تیپها احتمالا در معرض فرصت طلبی، حذف دیگران، جاه طلبی، بی رحمی در مقابل حریفان و محصول‌گرایی قرار بگیرند که از دیگر نقاط نیاز به مراقبت و بهبود آنهاست. باید مراقب باشند که فریفته  شهرت نشوند و  استثمار نکنند. نابرابری و استثمار ارزش افزوده در سرمایه داری اینگونه به وجود آمده است. همچنین یک معرض مهم در این تیپ ها،  رقابت فردی افراطی است که نیازمند مراقبت وهشیاری هست. اگر این مراقبت ها صورت بگیرد ، تیپ سوم می تواند در وضع نرمال خود ظاهر شود.

وضع نرمال تیپ سوم، شخصیتهایی فعال، پرانرژی، مدیریت پذیر است. پروژه ای را که می گیرند جوابگو می شوند، به موقع تحویل می دهند، انجام دادن کار و پاسخگو بودن را مورد توجه قرار می دهند. همکار خوب و عضو موثر گروه هستند، چون حس موفق[3] بودن  دارند. چون می خواهند موفق شوند، معمولا اینان عضو موثر گروه می‌شوند.......«فراوان باشید، تا کمبودهای جامعه را جبران کنید.»

 


[1] در این خصوص  می توانید از جمله رجوع کنید به : بحثی از مقصود فراستخواه ، در خانه اندیشمندان علوم انسانی، تالار حافظ، 28 آبان : https://t.me/mfarasatkhah/472

 

[2] Performer

[3] achiever

ایناگرام شخصیت (بخش اول)

 

تبیین زیست اخلاقی

تبریز، جلسه دهم

9 آذر ماه ۱۳۹۷

ایناگرام شخصیت (بخش اول)

 

مقدمه

ما همچنان پرسش «چگونه؟ » را که جلسه گذشته بحث شد دنبال می‌ کنیم. یکی از مدلهایی که به این پرسش جواب می دهد مدل «ایناگرام شخصیت»[1] است. در ادامه بحث به این مدل خواهم پرداخت. مقدمتا یاداوری کنم که اخلاق ادامه‌ی رنج ها و شادی‌های ماست. وقتی که رنج‌ها و شادی‌های روزمره ما توسعه و تعالی پیدا می‌کنند، به سطح وساحت اخلاق می رسیم؛ کسی که زیست اخلاقی دارد یعنی غم ها و شادی‌های تعالی یافته و توسعه یافته دارد . انسانی است که می داند چگونه به دنبال شادمانی برود واز چه غم هایی برکنار باشد. ارسطو می‌گوید انسان همه چیز را برای شادمانی1 میخواهد و شادمانی را برای خود شادمانی. انسان به دنبال شادمانی و مطلوبیت2 و به دنبال فائق آمدن بر محنت‌ها و دردها و رنج‌ها است. حالا وقتی این ، از حالت پیش پا افتاده‌ی رنج‌های حقیر و شادی های حقیر (که البته برای خودشان ارزشمند هم هستند )فراتر برود و توسعه یابد ، اینجاست که اخلاق3 بوجود می‌آید.

تنش، بخشی از زندگی است. کار و دوندگی انسان قرین تنش‌های مختلف است مثل تنش فرزند و خانواده و شغل و مسکن و بقیه امور معمولی. حالا اگر از این تنش های عادی، به سطح تنش‌های متعالی تر مثل تنش محله، تنش همنوع، تنش محنتها و حقوق انسانها، حقوق مرغابیان و ماهیان و گرسنگان برسیم این می شود اخلاق. این همان تنش است ولی تنش های مان بسط یافته و توسعه پیدا کرده است. تنش‌ها و دغدغه‌ها و مطلوبیت‌های ما به سطحی بالاتر از فایده و ضرر معمولی می رسد، احساس نیاز عمیقی می کنیم که شادی‌های توسعه یافته داشته باشیم. شادی از اینکه به کسی آزار ندادیم یا انرژی منفی به کسی وارد نکردیم، همسایه را اذیت نکردیم و این همان زیست اخلاقیست.

فردی که کار می‌کند و رنج می‌کشد، وقتی تمام این رنج ها و کوشش‌ها برای بدست آوردن پول باشد، اصلا ایرادی ندارد و عین عزت نفس و روی پای خود ایستادن است ولی هنوز نتوانسته‌است به آن شادی پایدارتر وژرف تر که مثلا تولستوی می‌گوید، برسد. اگر همین فردی که کوشش می‌کند برای بدست آوردن پول، همین کسب درآمد به طور روزمره اش را از راه های عادلانه دنبال کند وتولیدی وخلاقیتی مفید بکند ومایحتاج عمومی را رفع بکند، در آن صورت این کسب درامد، به سطح  اخلاقی می رسد. وقتی ما کار وکوشش می کنیم و بخشی از درآمد ودسترنج خویش را صرف تامین نیازهای مردم می کنیم و به فکر بی‌نوایان هستیم و تولید ارزش افزوده اجتماعی وخیر عمومی می‌کنیم. در این صورت بروشنی احساس می کنیم که چگونه وارد ساحت اخلاق می شویم و می‌توانیم مسرت‌های درونی و باطنی عمیق و پایداری را تجربه بکنیم. برای همین است که ارسطو می گوید « اخلاق یعنی همان شادمانی».  آن شادی پایدار وقتی است که انسان غمخواریِ  همسایه می کند و غمخواری فامیل، همشهری ها و هموطنان، وغمخواری بشر و نسل های آتی را می کند ودر این صورت است که به ساحت معنا وفضیلت می رسد، واجدِ حس‌های پرورش یافته  واصیل ِ بشری می شود.

اخلاق چگونه ساخته میشود؟

(مدل ایناگرام)

چند پاسخ را مرور کردیم این جلسه به پاسخی می‌پردازیم که مدل شخصیتی اینیاگرام به این پرسش داده است. ایناگرام می‌گوید اخلاق از طریق آشنا شدن سه بُعد «ذهن و دل و تن» به وجود می آید[i]. وقتی این سه با هم آشنا شوند، به یک هارمونی دینامیک و جاری و سازنده که پایدار و مفید هم هست می‌رسیم و این گونه است که اخلاق شکل می‌گیرد. این هارمونی پر ثمر سبب می‌شود ذهن؛  سرشار، دل؛  پرطنین و تن؛  هوشیار شود. وقتی در دل حسی هست، طنینش تکرار می‌شود و این دل سنگواره و متحجر نشده و همچنان پژواک دارد. وقتی ذهن سرشار است می‌بیند، آگاهی دارد، بررسی می‌کند و دغدغه‌ی حقیقت دارد و وقتی تن هوشیار است، با ذهن و دل همراه می‌شود.

پس اخلاق کیفیتی است در ذهن[2] . اخلاق تولید مکرر کیفیتی در ذهن و ارتعاشی در دل است. وقتی دل ارتعاش مداوم ایجاد می‌کند، این دل در مقابل دردها و محنت‌ها می‌لرزد و از شادی و آزادی انسان‌ها شاد می‌شود. از شکستن یک انسان، یک زن یک سیاه‌پوست، و از مردن ماهی‌ها در آب رنج می‌کشد چنین دلی  سنگواره نیست. همچنین اخلاق حالتی از فعالیت بدن است. بدن هم با این کیفیت در ذهن و ارتعاش در دل همراه می‌شود و حتی در این کیفیت و ارتعاش سهیم است. در واقع دل حس می‌کند، ذهن می‌اندیشد و تن عمل می‌کند. طبق مدل ایناگرام همانگونه که در شکل زیر نشان داده شده است، یک بخش از وجودما،  مرکز غریزه و بخشی مرکز احساسات و بخشی دیگر مرکز تفکر است:

 

 

 

 

 

 

 

 


این بخش‌ها به ترتیب مرکز ذهنی ، عاطفی و بدنی (منتال، اموشنال و فیزیکال )هستند؛ یعنی ذهن، هیجان و بدن. وظیفه ذهن این است که فکر کند، تحلیل کند، سبک سنگین کند، ارزشیابی کند، داوری کند و ..... . اما دل هم باید بخوبی احساس[3] کند و بدن هم باقدرت انجام[4] بدهد. ملاحظه می‌شود که چقدر اینها باهم هماهنگ هستند. می‌گویند « ز دست دیده و دل هر دو فریاد، هر آنچه دیده بیند دل کند یاد» یعنی با هماهنگی این سه است که عشق پیدا می‌شود. پس این سه حوزه هست که ما را می‌تواند سامان دهد و یا تخریب کند. اینها وقتی با هم ترکیب پیدا می‌کنند، انواع ترکیبها که از این سه (از حالات ذهن، دل و بدن) شکل می‌گیرد، از این ترکیب طبایع و اندازه‌ها، شخصیت‌های مختلف به وجود می آید. هر شخصیتی ترکیبی خاص است از این سه. از ترکیب مختلف این ضرائب و مقادیر، جهان انسانی واجتماعی و شخصیت‌ها پدید می‌آید مثل جدول مندلیف که از ترکیب عناصر آن جهان طبیعی شکل می‌گیرد. همان گونه که مواد از ترکیبات مختلف عناصر بوجود آمده است، شخصیت‌ها هم از ترکیبات مختلف این سه مرکز بوجود آمده‌اند.

 

 

 

 

 

 

 

 


ساخته شدن اخلاق در ترکیبات شخصیتی مختلف

از گردش دایرۀ ایناگرامی  وترکیب ضرایب مختلفت ذهن و دل وتن،  حد اقل نُه تیپ شخصیتی بوجود می‌آید که در واقع تیپ های ایده‌آل[5] هستند(اینیاگرام به معنی نه گانه است). این نه تا شخصیت پایه هستند یعنی فقط این نه تا نیست، از ترکیب آنها نهصد تا و هزاران تیپ شخصیتی بوجود می‌آید. اما طبق مدل ایناگرام،  پایه همه آن ها همان نه تیپ پایۀ شخصیتی است که گفته شد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


از ترکیبات مختلف کیفیت ذهنی، هیجانی و بدنی، حالات مختلف شخصیتی به وجود می آید که اینیاگرام آنها را نه تیپ شخصیتی نامگذاری کرده است. این نه تیپ شخصیتی در مقیاس‌های بزرگتر اجتماعی کم و کیفها و اندازه‌ها و ترکیبات متنوع‌تر پیدا می‌کند و این نه تیپ شخصیتی صدها و هزاران حالت می‌شود.

«تو یکی تو نیستی ای خوش رفیق،  بلکه گردونی و دریایی عمیق، آن تویی زفت استت که آن نهصد تواست، قلزم است و غرقه‌گاه صد تو است».  مولانا صدایش در درون می پیچد و ما را غافلگیر می کند . نبوغی که در ادبیات او و ذهن او هست ما را غافلگیر می کند.

گفته شد که از این نه تیپ شخصیتی، نهصد و بلکه هزاران تیپ شخصیت اخلاقی خوب و بد و زشت شکل می‌گیرد. ولی اینها ثابت نیستند و تغییر پیدا می‌کنند و می‌توانند تحول پیدا کنند. تعلیم و تربیت و نهادهای اجتماعی و نهادهای مدنی و آگاهی و فرهنگ و عمل اجتماعی و کوشش و همدردی و نوع دوستی همه می‌توانند کمک کنند که شخصیت‌های خوب در عالم بیشتر شوند و همینطور که در کوچه و خیابان و زندگی خودتان می‌بینید، همه شخصیت‌ها از این چرخش دایرۀ اینیاگرامی، از ترکیب و بهبود ویا اختلال  این نه تا حالت ، به وجود می‌آیند.

همانطور که نقاشی قهار از ترکیب رنگ‌ها، نقش ونگارهای بسیار متنوع و زیبائی پدید می‌آورد، این نه تیپ شخصیتی هم ترکیب میشوند و ترکیبات آنها با دوزها ، آلیاژها و درصدهای متفاوت، صدها و هزاران شخصیت را ایجاد می‌کنند. ما می‌توانیم درست مثل آن نگارگران ماهر، نقش خلاقیتهای شناختی وعاطفی وبدنی خود را بر ترکیب شخصیتی بزنیم، خودمان را ویرایش کنیم و بدین ترتیب می‌توانیم ویراست‌های جدید از خودمان بوجود آوریم، شخصیتی تازه پیدا بکنیم، پیراسته  آراسته ومهذب یشویم .

در ادامه به بررسی تیپ ها  زمینه‌های هیجانی هر کدام می‌پردازیم.  بدین ترتیب می توانیم خودمان را مروری کنیم که در کجای کار هستیم. به هر حال ایناگرام نیز در جای خود نظریه ای است که ظرفیت ها ومحدودیت هایی دارد . ما فعلا می خواهیم از ظرفیتهای این مدل برای بیان چگونگی ساخته شدن اخلاق  استفاده کنیم. این مدل بیان می‌کند که در هر شخصیتی یک «زمینه هیجانی» وجود دارد و نوعی هیجان غالب است . بعد ازآن نوبت به «کانون توجه ونیاز» می رسد.  هر شخصیتی به مسائل منحصر به فردی توجه دارد و کانون توجه متفاوتی دارد. همه ما نیاز‌هایی داریم ولی در این نظریه گفته می‌شود که هر تیپ شخصیتی به چه چیزی بیشتر نیاز دارد. سومین ملاک، « زمینۀ رفتار [6]» است. هر شخصیتی یک زمینۀ رفتاردارد. سرانجام هر شخصیتی «نقطه‌ی کور»[7] هم دارد مثل آینه ماشین که برخی نقاط را نمی‌بیند، ما هم جاهائی را نمی‌بینیم. یعنی شخصیتمان طوری است که برخی نقاط را نمی‌بینیم و نیز هر شخصیتی یک «نیمه تاریک» دارد. بحثی هست که ما باید نیمه گم شده خود را در دیگران پیدا کنیم. مثلا من نیمه گم شده خود را در همسرم جستجو می‌کنم یا در خواهرم یا نیمه گم شده خودم را در فرزندم جستجو می کنم و ما نسلهایی متفاوت هستیم که نیمه های گمشده خودمان را جستجو می‌کنیم. ما سیاهان و سپیدان و ما مسلمانان و مسیحیان و یهودیان و بی‌خدایان همه نیمه‌های گمشده خودمان را در یکدیگر جستجو می‌کنیم. اصلاً اغراقی در این سخن من نیست ممکن است صورت بندی بنده اشکال دارد ولی حقیقت جاری است و وجود اندر کمال خویش جاری است. تعیین‌ها اموری اعتباری است این تعین سخن من است اعتباری است، شما کمال وجود را ببینید کمال وجود جاری است و اصالت دارد

ملاکهای پنجگانه ای که در فوق بیان شد، در ستون  های جدول زیر  آمده است، سطور نیز هر یک از تیپ های شخصیتی اند. این مدل به نوبه خود ظرفیتهایی دارد که به ما در خصوص ظرایف اعمال واحوال وصفات اخلاقی که شاید برای هرشخصیت فرق می کند توضیح بدهد:

الان می‌خواهیم تیپ‌ها را از اول تا آخر مرور کنیم. ابتدا لازم به یاداوری است که هر یک از نُه حالت می تواند اتفاقا موهبت باشد. مراقبت کنیم اخلاق به تعدادی تابوها و دگم‌های اخلاقی تقلیل نیابد و اینها به ایدئولوژی اخلاقی بدل نشوند. من می‌ترسم یک روزی هم در این جامعه گروه های تازه ای به وجود بیایند واین بار نیز به نام اخلاق حکومت بکنند، این همان اخلاق محتسبانه است . این هم ترسی است که بنده دارم و آن این است که یک روزی ،  دین تمام شود و حالا یک دسته ای بیاید و بخواهد بنام اخلاق حکومت کند.

باری هر شخصیتی از شخصیت های نه گانه می تواند یک موهبت است. در هر شخصیتی موهبتی است که همان موهبت می‌تواند منشأ زندگی، سازندگی و تعالی و رشد شود. اخلاق این نیست که به طرزی عصبی وارد شویم و بگوئیم این بد و آن خوب است، و چکش قضاوت به دست بگیریم ومحکم بر این یا آن بکوبیم. این اخلاق نیست. بایستی چکش‌های قضاوت را کنار بگذاریم. اخلاق به معنای این نیست که همه چیز را رها کنیم وقاضی القضات محیط شهر و کار و مناسبات خود با این وآن باشیم. اخلاق می گوید هر کس آمده است زندگی بکند و در زندگی هرکس زیبائی‌هایی هست. در هر نفسی نغمه ای از زندگی است و در هر وجودی حقی برای زیستن و استعدادی هست و زیبائی‌هایی هست، پس ببینید هر تیپی می تواند موهبتی باشد.

 بنابراین اول باید تیپ شخصیتی خودمان را بپذیریم وآن را تعالی ببخشیم. یکی از دانشجویانم آمده بود پیش بنده و می گفت من تیپ شخصیتی ام تیپ پنج است! گفتم عزیزم صبر کن و زود روی خودت اسم نگذار. اجازه بده تا همچنان دایره شخصیت تو گردش بکند و طومار وجودت باز شود. هر شخص باید ابتدا تیپ شخصیتی خودش را بپذیرد و با شخصیت خودش مهربانانه رفتار بکند. کودک درون خودش را بنوازد، شخصیت خودش را پرورش بدهد، بهبود ببخشد و ویرایش بکند. نازش را بکشد و استقبال بکند و ستیز با خود نکند بلکه نقد تعالی بخش دربارۀ خود داشته باشد. به تعبیر اریک فروم علیه خود نباشد بلکه برای خود باشد و برای خود زندگی کند و خود را تعالی بدهد. هرکس تیپ خود را بپذیرد و به طریق اولی تیپ دیگران را هم بپذیرد. تیپ متفاوت همسایه، فرزند، همسر یا همکار را بپذیرد و با او هم با احترام برخورد کند. وضعیت بالغ شخصیت این است که هرکس به دیگری، نخست با زبان حال بگوید : من خوبم و تو هم خوبی[8].  بعد با مهربانی به دیگری  برای شکوفایی بیشترکمک کند و بدون خشونت رفتار کند. بنام اخلاق جنگ نکنیم نه با خود ونه با دیگری. خود را پرورش دهیم و بهبود ببخشیم وبه دیگری نیز راه را بازکنیم تا رشد وتعالی پیدا بکند به جای اینکه چکش قضاوت در دست بگیریم.  باید بدانیم که هم در خودمان و هم در هر تیپ شخصیتی دیگر همچنانکه نقاط قوت است، نقاط قابل بهبود ونیازمند مراقبتی نیز هست.

از سوی دیگر مراتب نیز متفاوت است. هر شخصیتی حد نرمال دارد که یک مقدار عمومی‌تر است و در خدمت بهبود فردی و اجتماعی زندگی قرار می‌گیرد، هر شخصیتی یک نقطۀ متوسط نرمال دارد که میتواند در خدمت زندگی بشر قرار گیرد و همینطور هر تیپ شخصیتی یک اوجی نیز دارد. آن اوج خویش را فراموش نکنیم بدون اینکه کمال گرایی منفی در پیش بگیریم. اما اوج بشر خود یک عالَمی دیگر است. گاهی شخصیتها یا همان تیپ ها اوج میگیرند و بلوغ پیدا می کنند. می‌شوند سقراط، می‌شوند نلسون ماندلا و می‌شوند مادر ترزا، اوج می گیرند و مسیح و محمد می‌شوند. بودا و کنفسیوس می شوند. در هر جامعه‌ و آیینی هم هست و اختصاص و انحصار به هیچ فرهنگ خاصی ندارند. این شخصیت‌ها در اسطوره‌ها و در داستان‌ها می‌آید. شخصیتی را که به تجربه های اوج دست یافته است، می‌شود ستارۀ قطبی و فانوس دریایی دانست. این اوج را علمای تعلیم و تربیت و علمای اجتماعی نشان می‌دهند. مصلحان اجتماعی آن اوج را توضیح می‌دهند.

اما در هریک از ما همچنانکه اهریمنی است، فرشته ای نیز هست. مهم این است که بگذاریم آن فرشتۀ درونی خویش آزاد شود و این وقتی است که ذهن و دل و تن مان در یک ترکیب خلاق و سازنده و سطحی از بلوغ هارمونیک به پایداری برسد که قبلاً بحث شده است. پس چکش‌های قضاوت را زمین گذاریم و بجای آن روح مهربانی و طرز فکر تعالی خواه و معطوف به رهائی و شکوفایی در پیش بگیریم، کمک به همدیگر برای آزاد شدن آن فرشته های به بند کشیده شده.

ابتدا در خود تأمل کنیم که چقدر از آن ریتم در ما هست و آیا هارمونی هست؟ مولانا، در دیوان شمس می گوید: «ساعتی میزان آنی،  ساعتی موزون این» یک وقتی شما چکش قضاوت به دست دارید، دیگران را با ترازوی خودتان نشان می دهید  و یک وقتی اعتماد را در چشم دیگران جستجو می کنید و می خواهید با این وآن  موزون شوید . در این حالت نخواهید توانست به ریتم پایدار  وهارمونی پایدار برسید، چون از بیرون می آید) مولانا به جای آن پیشنهاد می کند: «بعد از این میزان خود شو،  تا شوی موزون خویش»  حالا این دفعه میزان خود شو  و موزون خود. در اینجا به پایداری می رسیم.

اکنون این نه تیپ را که مرور می کنیم، می‌توانید کاغذی وقلمی داشته باشید ،حضور ذهن و تمرکز داشته باشید و همه تأمل کنیم که تیپ شخصیتی ما بیشتر در چه ترکیبی از این گردش پرگار ایناگرامی شکل گرفته است، عناصر تیپ ما چیست مراقبت بکنیم و ببینیم چه زمینه‌های هیجانی داریم؟ کانون توجه ما چیست؟ عموماً به چه چیزهائی نیاز داریم؟ و چه زمینه های رفتاری در ما هست؟ و نقطۀ کور شخصیت ما چیست؟ نیمۀ تاریک شخصیت ما کدام است؟ و نقطه‌های قوت و ضعف( و بهتر است بجای ضعف بگوئیم نقاط قابل بهبود، نقطه‌ای که می‌شود مراقبت بیشتری کرد نقطه ای که نیازمند توجه ومراقبت است). تأمل کنیم که در کجای کاریم و سطح نرمال و بلوغ یافته ما چیست؟ این چنین است که مدل ایناگرام به ما درباب ساخته شدن اخلاق ممکن است کمک هایی بکند.

تیپ یک.  اصلاحگر کمال طلب

نقطه کور

ونیمه تاریک

زمینه رفتاری

کانون توجه ونیاز

زمینه هیجانی

تیپ

طیف خاکستری

برضد خویش

رنج بردن

عیب ونقص

The Need to Be Perfect 

برآشفتن

1.

اصلاحگر

کمال طلب Perfectionist/Reformer

محققان ایناگرامی به نحوی که در منابع پایان بحث می بینید، می‌گویند که شخصیت اول تیپ اصلاح‌گر و شخصیت کمال طلب هست. این تیپ شخصیت زمینۀ هیجانی اش این است که زود برمی‌آشوبد، یعنی برآشفتگی زیادی دارد. "این کج است"  "این زیادی راست است"  " این نباید اینجا باشد"  پی در پی برآشفتگی است.  این شخصیت کمال طلب همیشه جامعه را که نگاه می‌کند می‌گوید "آن باید بیاید اینجا" ، "این باید برود آنجا" ، انصافا برآشفته می شود وقتی می بیند "کوتوله‌ها بر ما حکومت می‌کنند" همۀ اینها برآشفتگی است چون شخصیت، کمال طلب است. اتفاقاً برعکس همین کمال طلب می‌تواند بگوید " آقا یک نفر باشد  که بر سر ما بزند و بر ما حکومت کند" این هم کمال طلب است. ببینید هیچ وقت تضمینی وجود ندارد که یک شخصیتی یک وضعیت خیلی خوب یا خیلی بد داشته باشد. بستگی دارد به آن ترکیب ِ« آگاهی، احساس، و هوشیاری تن» که به چه طرزی شکل بگیرد. به هر حال ما باید بدانیم که در شخصیت اصلاح گر، استعداد برآشفتنْ زیاد است. برآشفتن نسبت به هر چیزی که می‌بیند، ملاحظه و یا تجربه می‌کند. چنین شخصیتی  لازم است مراقبت کند که نورتیک نشود. چنین تیپ شخصیتی یک کانون توجه دارد و آن این است که معمولا به عیوب توجه می‌کند. این اگر بد شکل بگیرد می‌شود آدمی منفی و عیب‌جو ، و اگر خوب شکل بگیرد، می‌شود آدمی منتقد که به دیگران وبه محیط جامعه کمک می‌کند تا عارضه‌ها پیدا شود،  و امور با عارضه ‌یابی دقیق، بسامان شود .

در این تیپ شخصیتی همیشه نیاز به کامل بودن به نحوی سر بر می آورد . این شخصیت‌های کمال طلب سیاسی می‌دانید که منشأ بسیاری از حکومت‌های استبدادی بودند. کمال طلبی منشأ استبداد است. یک حالت کمال طلبی است که استبداد بوجود می‌آورد ولی در عین حال می‌تواند اصلاح طلبی نیز باشد و به بهبود جامعه کمک کند. عیب‌های ساختاری جامعه را پیدا کند و نقد کند. یک زمینۀ رفتاری در این تیپ شخصیت هست وآن  رنج آگاهی، و رنج دیدن نواقص است ودر آن نقطۀ کوری نیز هست. این شخصیت‌ها معمولاً طیف را نمی‌بینند یعنی خاکستری را نمی بینند بیشتر سیاه و سفید می‌بینند پس اینان لازم است حواسشان جمع باشد و گرنه در صورت عدم مراقبت چون معمولاً طیف خاکستری را نمی‌بینند و همه چیز را سیاه و سفید می‌کنند ممکن است از همین معرض سقوط کنند وابتلائات اخلاقی پیدا بکنند. در این شخصیت‌ها یک نیمۀ تاریکی وجود دارد که جنگ با خود می‌کنند و بر ضد خویشتن می شوند.

نقاط قوت شخصیت اصلاح گر و کمال طلب این است که اینان خود اثر بخش اند. کشورهائی که در آنها شخصیت‌های اصلاح طلب تعمیم پیدا کرده است توانسته اند پیش بروند. اینان در محله ها، در سازمان‌های اجتماعی، در اداره‌ها، در زندگی‌های کوچک و بزرگ و استان‌ها و سطح ملی‌ شان معمولا منشأ آثار می شوند. مثلاً در نظر بگیرید کشورهائی که توسعه پیدا کرده اند مانند ژاپن، وقتی تاریخشان را مطالعه می‌کنیم متوجه می‌شویم که خود اثربخشی مردم شان بالا بوده است می گویند که باید جدی باشیم و همه چیز را درست بکنیم، عیب‌ها را برطرف بکنیم. پس یکی از نقاط قوت این تیپ شخصیتی خود اثر بخشی و خودانگیختگی است. نقطۀ قوتش فعال بودن است. آدم هائی که کمال طلب و اصلاح گرند می توانند آدم های جدی و فعال باشند، تآثیرگذار و کنشگر باشند؛ وارد هرجائی که می شوند شروع به انجام اصلاحاتی می‌کنند که اینها همه نقطه قوت آنها است. آنها تحول خواه‌اند و تحولات عالم از آنها ناشی شده است و در تغییرات عالم نقش بسیاری داشته‌اند. این امر مهم است چرا که اگر عالم تغییر پیدا نکرده بود ما هم مثل دایناسورها از بین رفته بودیم. اگر انسان تغییر پیدا نمی‌کرد، نوع بشر منقرض می شد. اینکه نوع بشر مانده، بخاطر این است که تغییر پیدا کرده و برای اینکه بینشان آدمهای اصلاح طلب وجود داشت. روح انتقاد در این تیپ شخصیتی، محیط ما را همواره پاکیزه نگه می دارد و نمی‌گذارد راکد شویم و از تعفن جلوگیری می‌کند. پس این نقد یک موهبت است. همان اضطرابی که از آن می‌گریزیم و خوب نیست، در اینجا بجا و زیبا می شود.  اضطراب سبب می شود که محیط شان وخودشان از خطرها در امان بمانند.

البته هم می تواند یک چکش دلخراش و آزار دهنده بشود و در عین حال می‌تواند یک موهبت نیز باشد و می‌تواند مرتب محیط را پالایش کند. اینان کمک کرده‌اند که پایداری ایجاد شود چرا که نقدشان باعث پایداری است. همچنین این تیپ شخصیتی کمک می کند که فرد، مسئولیت پذیر باشد. این تیپ ها مسئولیت‌پذیری اجتماعی و مشارکت اجتماعی سطح بالائی دارند.

حال به نقاط نیازمند به بهبود ومراقبت در این تیپ های شخصیتی میپردازیم. یکی از نقاط نیاز به بهبود در اینان ایرادگیری زیاده از حدّ است. ایرادگیری در آنها تبدیل به یک خلقیات و عادتواره می‌شود و آنها را به یک گروه آدمهای ایرادگیر تبدیل می‌کند. این ایرادگیری گاهی در محیط زندگی جمعی، انرژی منفی ایجاد می کند  و نمی‌گذارد روابط سازنده شکل بگیرد. تا یکی شروع بکار می‌کند، ایرادگیری می‌کنند و طوری می‌شود که انگیزه ها از بین می رود. ایرادگیری بیجا چون زیادی می شود و از آن مقدار معمول متعارف می گذرد و از مقیاس‌های کافی بیرون می رود، اثر مثبتش تبدیل به اثر منفی می شود. لازم است این ایرادگیری‌ها به نقدهای سازنده تبدیل شوند. نقدهائی توأم با روشهای عملی، نقدهائی بجا و بموقع، سازنده و با ترکیباتی صحیح‌تر.

قضاوتگری یکی از مواردی است که این تیپ های شخصیتی زیاد انجام می دهد. معمولاً اضطراب دارند و اگر مراقبت نکنند آدمهای پیوسته مضطربی می‌شوند. در آنها وسواس و سخت‌گیری رشد سرطانی پیدا می کند. «سخت گیری وتعصب خامی است ، تا جنینی کار خون آشامی است»  اینها خون آشام و سختگیر می‌شوند و به آن کمال ذهنی خویش می‌چسبند. تبدیل به افراد کنترل کننده می‌شوند و این کنترلرها آدم‌های سردی می شوند و در محیطشان اسباب سرخوردگی ودلزدگی می شوند و در نتیجه مانع رشد فرهنگ همکاری و یادگیری جمعی می شوند. چون همواره می‌خواهند جلو بیفتند و تکلیف همه چیز را مشخص کنند و نمی گذارند که دیگران نیز تجربه بکنند و همه اشتراک مساعی بکنند و  با هم کار بکنند و با هم بفهمند .

معلمی که چنین شخصیتی دارد نمی‌گذارد که بچه ها سؤال و صحبت  ومشارکت وبحث بکنند و همیشه می ترسد که وقت تلف شود و کسی منحرف شود وسخنی به خطا رود و مویی لای درز بشود . همیشه می خواهد آن حقیقت هائی را که در ذهنش به کلاس آورده است به خورد بچه ها بدهد. مدام با زبان حال می گوید که ساکت باشید وفقط باز کنید ذهن هایتان را تا واریز کنم حقیقتها را به ذهن هایتان. او واریز می‌کند ولی فایده‌ای پایدار ندارد و به تعبیر فریره[ii]، «آموزش بانکی» اتفاق می افتد. انسان شدن بشر اتفاق نمی افتد بلکه فقط ذهنها پر می‌شود. باید کسی به این تیپ های شخصیتی بگوید لطفا بگذارید کمی نیز مردم خطا بکنند، لختی نیز خودشان تجربه بکنند بیازمایند وببینند چه می کنند.

این تیپ شخصیت ها ، اگر مراقبت نکنند مداخله جو و غرغرو می شوند. این نیز  حالت نابسامان کمال طلبی است، حالت ویراسته نشده‌اش هست، باید رتوش و ویراسته شود. این افراد معمولا استعداد اندرزگویی دارند. می‌دانیم اندرزی که به سه سطر می‌رسد طولانی می‌شود. امروزه در و دیوار شهر ما پر از اندرز است چرا که کمال طلبی نامنقح و نتراشیده ای در جامعه ما وجود دارد. یک کمال طلبی که ما را تا اینجا آورده و هنوز هم مثل اینکه هل من مزید می‌گوید. هنوز گویا می خواهیم به آن کمالی که در ذهنمان هست برسیم و فرزندان مان را هم با زور می بریم. این خیلی مهم است .  اندرز گوئی زیاد سبب می شود که این مزیت از حالت بهینه خارج شود.

زمینۀ ایدئولوژیک شدن نیز در این تیپ های شخصیتی زیاد است. ایدئولوژیک به این معنا که فرو بسته می‌شوند و انسداد شناختی پیدا می کنند. یک معرفت کاذب پیدا می کنند و می گویند که حقیقت این است وجز این نیست . منظومه ای از باورها و ارزشهای خویش بدقت رسم می کنند و می گویند ببینید همه چیز سر جایش است و منظم هست ومویی لای درزش نمی رود. این تیپ های شخصیتی وقتی مورد انتقاد قرار می‌گیرند، برمی آشوبند که شما چرا با اصول متقن ما ناسازگارید؟! از شواهد عینی چشم می پوشند،  پیش داوری می‌کنند و واقعیت‌ها را با معیار خودشان می‌سنجند.

این تیپ ها لازم است مراقبت یکنند چون استعداد غیریت سازی هم دارند. آدم‌های کمال طلب یک نقطه شدیدا نیازمند مراقبت دارند و آن غیریت سازی آن‌ها است. یعنی «دیگری» هایی در مقابل خود  می سازند. فوکو خیلی خوب این ها را توضیح داده است. خود و دیگری مثل یونان و بربر، ایران و توران، غرب و شرق،  انقلابی وضدانقلاب ، اسلام ناب و التقاطی، مؤمن و منافق، حزب اللهی و لیبرال، مرد و زن ، عرب و عجم، بزرگ و کوچک و.... کد گذاری‌هایی می‌کنیم. مانند جوانان که در جامعه‌ی ما که توسط سالخوردگان سیاسی نوعا کمال طلب نسل های قبل، تبدیل به دیگری شده‌اند. مرتب راجع به جوان گفت و گو می‌شود نه اینکه با جوان گفت و گو شود.

 پس می بینیم چگونه چنین تیپ های شخصیتی نیازمند ویرایش روحی و فکری وهیجانی هستند و باید تحول پیدا بکنند و منقَّح بشوند و توسعه یابند واین نیز به نهادهای حرفه ای و مدنی میسر می شود. برای مثال در نروژ، این حوزه ی عمومی و تعلیم و تربیت و نهاد های اجتماعی است که مدام کمک می کنند بچه ها از کودکی یاد بگیرند، همدیگر را ویرایش کنند و آینه‌ی هم شوند. در کارهای گروهی به هم کمک کنند و در نتیجه صفت آیینگی پیدا می‌کنند (شفافیت). گفت و گو می‌کنند و سازنده‌ی خود و دیگران می‌شوند.

تیپ دو.  گشاده دست، یاری‌گر

نقطه کور

 

ونیمه تاریک

زمینه رفتاری

کانون توجه ونیاز

زمینه هیجانی

تیپ

خودْ

 

انتظارتوجه

دست

ودل بازی

دیگران

The Need to be Needed

سرافرازی

وافتخار

2. گشاده دست

یاریگر

Giver/Helper

 

این‌ها زمینه‌ی هیجانی‌شان سرافرازی است. با داد و دهش به دیگران و رسیدگی به دیگران افتخار می‌کنند. شخصیت‌های بزم آرایی هستند. کانون توجه آن‌ها دیگران‌اند. فرهنگ تعارف بیجا و متداول در جامعه‌ی ما ریشه در همین شخصیت ها دارد. چون ما رنج و محرومیت زیاد کشیده ایم، میخواهیم به هم رسیدگی کنیم. گاهی این تعارف‌های دم دری از اندازه خارج می‌شوند و حالت تصنعی و دروغی می‌گیرند ولی در پسِ آن جریانی از زندگی و ارتعاشی از همبستگی و مهربانی وجود دارد. آن را نیز نباید نادیده گذاشت.

 اینان توجهشان به دیگران است. نیاز دارند که دیگران به آن ها نیاز داشته باشند. دست و دل بازند. درون آن‌ها فرشته‌ای است که میل به آزادی دارد. انرژی مثبت دارند، کمک می‌کنند، داد و دهش را دوست دارند و نیاز خودشان را فراموش می‌کنند «تشنگان جویند آب اندر جهان،  آب هم جوید به عالم تشنگان». اما نقطه ی کور اینان، التفات به خود است، چه بسا از بس به نیاز دیگران چشم دوخته اند که  خود و نیاز خود را فراموش می‌کنند، خود را نمی‌بینند. گاهی در شکل ویراسته نشده اش، دائما می‌خواهند توجه دیگران را جلب کنند. نیمه تاریک آنها این است که انتظار توجه و توقع از دیگران دارند. اگر دیگران به آنها توجه نکنند از خود با ناراحتی می پرسند : آه! چرا مردم این همه سرد شده اند. 

نقطه ی قوت اینان آن است که اجتماعی اند، خونگرم، همدل، همدرد، مردم دار، انرژی مثبت، مهربان، به درد بخور، دلسوز و پشتیبان‌اند. اما اگر مراقبت نشود تعارفی و اسیر محبت دیگران می‌شوند. نیاز به توجه دارند که نوعی کمبود است. چون انسان نباید زیاد به دیگران وابسته باشد. ترس از طرد شدن دارند و زود مضطرب می‌شوند. نیاز به تایید دیگران دارند ولی ما انسان هایی به بلوغ رسیده لازم داریم که نیازی به تایید الکی دیگران را نداشته باشد. شخصیت های بالغی که موج سواری نمی‌کنند و پوپولیست نیستند و تنهایی را تحمل می‌کنند.

این تیپ های شخصیتی اگر مراقبت نکنند در قبال تعارفات خویش، از دیگران نیز توقع متقابل دارند. عجیب است ای کاش اینهمه دست ودل باز نبودند ولی از دیگران هم تا این حد توقع محبت نداشتند. زود رنج می‌شوند، از سردی دیگر خشمگین می شوند و زود قهر می‌کنند. همچنین در این شخصیت‌ها فریبایی و اغواگری نیز ممکن است لانه بکند.

نتیجه گیری

دست آخر باید گفت هر تیپ شخصیتی از این نُه گانه که تا اینجا دوتای آن را مرور کردیم، در وضع نرمال می تواند بخشی از فرهنگ عمومی وزندگی روزمرۀ اجتماعی ما را تشکیل بدهد. وضع نرمال تیپ شخصیتی نخست‌، کارآیی و جدیت است. سختکوش، قابل اعتماد و منضبط‌ اند .این شخصیت‌ها قابل پیش‌بینی‌اند، تعهد پذیرند، تیم می‌سازند، نهاد ساز می‌شوند، در کارهای جمعی مشارکت می‌کنند حساس‌اند و نسبت به مشکلات دیگران اضطراب دارند. پس مقداری بهینه شده از اضطراب نیز که در اینان یافت می شود، برای زندگی روزمره مردمان لازم است. همانگونه که وضع نرمال تیپ شخصیتی دوم نیز آن است که برونگرا، انجمن آرا، جذاب و بزمی، منبع سرور و خوشحالی‌اند. بسیاری از ادبیات فرهنگ و بخشی از طنز در عالم با آن‌ها ساخته شده‌است. میزبانی می‌کنند و گرم و صمیمی‌اند. پذیرا و دلگرم کننده‌اند.

پس  می بینیم که چگونه در این تیپ های شخصیتی؛ ملَک در دیو ، وشیطان در فرشته در هم تنیده است . مهم این است که به آن نقطه بهینه برسیم. زندگانی آشتی ضدهاست و زیبایی آن در ریتم و در توازن ودر  ترکیب است و این است رنگین کمان فرهنگ وجامعه وزندگی عمومی. افراد نرمال از هر تیپ شخصیتی، همان ۷۰- ۸۰ درصد جمعیت را تشکیل می دهند. جامعه بیشتر از انسان های متوسطی متلق به هر یک از تیپ ها تشکیل می شود. ابن سینا میگوید: الغلبهَ فی الدارین للمتوسطین . دنیا با متوسط ها کار می کند و جلو میرود..این چنین می بینیم که چگونه در هر شخصیتی زیبایی و موهبت‌هایی هست و البته حالات مرضی نیز هست. چیزهایی در هر تیپ شخصیت از این نُه گانه هستند که نیازمند مراقبت و شایستۀ ویرایش اند و نقاط قوتی نیز در هریک از آنها هست که فرهنگ وجامعه را پیش می برد. نقطه های اوج وحضیضی در هر شخصیت هست، و منطقه متوسطی که از جنس متن زندگی است. اوجها شکوه زندگی وکمال مستور و نهفته وبه بند کشیده شده در انسانیت هستند، چنانکه حضیض ها خبر از شرارت نهفته در بشریت می دهند.



[1] Enneagram of Personality

[2] state of mind

[3] feeling  

[4]doing

[5] Ideal Type

[6] behavioral context

[7] blind spot

[8] I am ok and you are



[i] برای تفصیل بنگرید به :

 Enneagramworldwide, 2007-2014 Enneagram Studies in the Narrative Tradition and Peter O’Hanrahan, Enneagram  Work.https://www.enneagramworldwide.com/

همچنین برای مطالعه بیشتر نگاه کنید به :

§  Baron, R. and Wagele, R. 1995. Are You My Type, Am I Yours? Relationships Made Easy through the Enneagram. SanFrancisco, CA: Harper.

§  Ichazo. O. 1982. Interviews with Oscar Ichazo. New York, NY: Arica Institute Press.

§  Issacs, A. & Labnauskas, J. 1998. A conversation with David Daniels (Part I). Enneagram Monthly: 4 (3).

§  Naranjo, C. 1990. Ennea-type structures. Nevada City, CA: Gateway.

§  O’Hanrahan, P. 2000. The Defense System. Enneagram Monthly: 6(2)

§  Palmer, H. 1988. The Pocket Enneagram: Understanding the 9 Types of People. Harper & Row.

§  Palmer, H. 1995. The Enneagram in Love and Work. New York, NY: Harper Collins.

§  Riso, D.R. 1992 Discovering Your Personality Type. Boston, MA: Houghton Mifflin.

§  Riso, D.R., & Hudson, R. 1996. Personality Types: Using the Enneagram for Self-Discovery. Boston, MA: Houghton Mifflin.

§  Riso, D.R.1990 Understanding the Enneagram. Boston, MA: Houghton Mifflin.

§  Sheppard, L. 2000. The Everyday Enneagram. Nine Points Press: CA. Vroom, V.H. 1964. Work Motivation, Willey: New York.

[ii] فریره، پائولو(1358) آموزش ستم دیدگان. احمد بیرشک و سیف‌الله داد، تهران: انتشارات خوارزمی، چاپ اول.

نشست نهم

تبیین زیست اخلاقی

تبریز، جلسه نهم

۲۷ مهر ماه ۱۳۹۷

 

مقدمه ای معرفت شناختی

کنفسیوس حکیم گفت: اگر واژه ها سامان بگیرند شهر نیز سامان می یابد. از نظر فیلسوفان تحلیلی، کلمات و مفاهیم باید دقیق باشند. ما با کلماتمان گرد و غبار ایجاد می‌کنیم و راه را نمی‌بینیم. کوآین[1] یک فیلسوف تحلیلی است و پیشنهاد می‌کند که به جای متوقف شدن در پرسش چیستی[2] ، به پرسش چگونگی[3] نیز بپردازیم. پس باید مفهوم اخلاق را هم به طور دقیق تحلیل بکنیم. این اخلاق که گفته می شود؛ چگونه به وجود می آید؟ یا چگونه ویران می شود؟

دربارۀ چگونگی ساخته شدن اخلاق

معرفت واحساسات اخلاقی چگونه ساخته می شود و چگونه زوال می یابد؟ اخلاق، یک سازۀ اجتماعی[4] است، اخلاق به شکل اجتماعی ساخته می‌شود. انسان موجودی اجتماعی است، نه فردی منفک در جامعه. عواطف و اخلاق به صورت اجتماعی ساخته می‌شوند و اگر ویران شوند به صورت اجتماعی ویران خواهند شد. ترنر[5]، جامعه شناس آمریکایی، که قبلا از کتاب «عواطف بشر»[6] مباحثی آوردیم،  در اثر دیگر خود در مورد اخلاق بشر و نحوه ساخته شدن اجتماعی آن (Turner, 2010) صحبت می‌کند و توضیح می‌دهد که چگونه اخلاق از طریق کدهای فرهنگی[7] ساخته می‌شود. به عنوان مثال راستگویی وصداقت و احساس مسؤولیت جمعی وهمکاری گروهی یک کد فرهنگی است. طبق گفته ترنر، برای ساخته شدن کدهای فرهنگی چهار شرط لازم است:

1.داشتن کدهای فرهنگی عمومیت یافته[8]  و دارای وضوح: در جامعه امروزی ما کدهای فرهنگی اخلاقی اگر هم موجود باشند، وضوح ندارند و مردم دچار ابهام شده‌اند. معلوم نیست بالاخره آیا از دروغ باید اجتناب کرد یا لازمه بقا و زندگی است! از مرحوم حسابی نقل شده‌است: ایران جامعه‌ای است که اگر بخواهی جامعه را آباد کنی خودت ویران می شوی، و اگر بخواهی خودت را آباد کنی باید جامعه را ویران کنی. اگر این کد فرهنگی موجود در ذهن حسابی باشد، این یعنی کدهای اخلاقی در ایران ابهام دارند. ترنر می‌گوید کدهای فرهنگی عمومیت‌یافته باید ارزش‌ها و ضد ارزش‌ها[9] را بوضوح دربربگیرند. این کدها در حال حاضر در جامعه ما دچار ابهام هستند در حالیکه در دهه ی ۴۰ و ۵۰  تا این حد مبهم نبودند.

2.این کدها در افراد نفوذ داشته باشند: زمانی یکسری فضیلت ها در عواطف مردم نفوذ داشتند. اکنون این نفوذ کم شده‌است. مثلا در یک جامعه آن چنانکه در کتاب ما ایرانیان (بخش مم ها) توضیح داده شده است ، مم خشونت در اذهان نفوذ می یابد و مسائل خود را با خشونت حل می کنند  در حالی که در جامعه‌ی دیگر ذهنیت اجتماعی به آنها دستور می دهد که : مشکلات خود بدون خشونت و به صورت صلح آمیز حل کنند. پس کدهای عمومیت یافته فرهنگی باید در گروه های اجتماعی نفوذ یابند و تمایل عاطفی و هیجان ایجاد کنند.

3.احساس شادمانی و خرسندی و رضایت از رعایت هنجارها

4.احساس ناشادمانی و نا‌خرسندی و نارضایتی از عدم رعایت هنجارها

این کدها از طریق پند و اندرز و ابلاغیه­ها ودستورات به وجود نمی­آید بلکه از طریق سنت­های نیرومند ونافذ، تجربه های زیست، معانی، نمادها و اسطوره­ها شکل می­گیرند و از طریق نهادها و ترتیبات و قواعد واقعی و عوامل ساختاری و اقتضائات موقعیتی تقویت و نهادینه می­شوند.

بدین ترتیب «اخلاق اجتماعی» به زندگی درونی[10] و ذهنیت جمعی[11]   و زبان و رتوریک[12] جامعه تبدیل می­شود. مردمان به این کدهای اخلاقی وارزشها وضد ارزشها حساس می شوند، دلبستگی عمومی به ارزشها به وجود می آید و همبستگی اخلاقی ایجاد می­شود.  برعکس اگر این کدها ساخته نشود اصولاً تردیدی درونی درجامعه هست که اخلاق چقدر با منطق رئال ِ زندگی ما سازگار است، اصلاً ارزش­ها و ضد ارزش­ها واقعاً چیستند و چقدر برای زندگی من اولویت دارند.

مثالی از ساخته شدن اجتماعی اخلاق

در ابتدای ساخته شدنِ اولیه ایالات متحده، رؤیای آمریکایی در ذهن پیشگامان بود، امثال توماس جفرسون از طریق اعلامیه استقلال آمریکا در دهه 70 قرن هجده ، بر ارزشهای برابری وحقوق بشر واحترام پای فشردند، این ارزشها از سنت­های پیوریتنی[13] مشروب شدند، فضیلت های سبک زندگی آمریکایی رواج  یافتند[14]، اعتماد به اثربخشی وکارامدی خود، فردگرایی نهادینه توأم با میل فراوان به انجمن کردن، عضو شدن در کلوپ ها، مشارکت محلی، باور نداشتن به بخت واقبال از کدهای فرهنگی آن دورۀ آمریکا بود و اینکه اگر من مشکلی دارم لابد در محاسبات عقلانی  وعملکردم خطایی وجود داشت. 

بدین ترتیب ملاحظه می کنیم اخلاق اجتماعی آمریکایی البته در دوره نخست رشد آمریکا،  بر اثر یک پویش و پویایى ساخته‌شده و این ایالت ها متحد شدند و تبدیل به یک تمدن بزرگ و موفق شدند. نگاه نکنید که الان آمریکا بازبر اثر عوامل مختلف اجتماعی دچار مشکلات و تنزلی شده است ودر حقیقت ، اخلاق شان همانطور که به صورت اجتماعی ساخته شد ، به صورت اجتماعی هم دچار تهدید می شود. در ابتدا، یک سلسله از ارزش‌ها اهمیت اجتماعی برای عموم آنها داشتند. پیوریتن‌ها می‌گفتند: دعوت خدا را وقتى لبیک می‌گوییم که کار و اشتغال براى مردم ایجاد شود و این یعنی همان «عبادت به جز خدمت خلق نیست». انسان‌هایى به‌وجود آمدند که به خیر عمومى توجه داشتند، براى نزدیکى به خدا بیش از مناسک ، بشردوستی لازم است. خدا نیازمند مناسک نیست. آن‌ها آمدند و با توکل به خدا، کار خلاق تولید کردند. و در این شرایط ارزش‌هایى در جامعه نهادینه شدند. آمریکا ساخته شد و در آن هاروارد ساخته شد و آمریکا توانست از بحران‌هاى بزرگ و عمیق اقتصادى عبور کند. این پویش‌ها منجر به شکوفای اولیه آمریکا شدند،  باور به ارزش‌هاى معنوى و اخلاقى چون احترام به انسان توسعه پیدا کرد. یکى از ارزش‌هاى اخلاقی آمریکا، حقوق بشر و احترام به دیگری بود. ارزش دیگر «فردگرایى تؤام با انجمن کردن» به وجود آمدمآمد، اینکه من به تنهایى مهم هستم و استقلال وازادی انتخاب باید داشته باشم، اما نباید به تنهایى کار کنم و کلوپ کردن ارزش شد. در بررسى‌هاى تاریخ آمریکا متوجه مى‌شویم که افراد فردگرا هستند اما مایلند انجمن کنند و این یک ارزش محسوب مى‌شود. ایالت‌ها در آمریکا چگونه مستقل شدند؟ در ابتداى رشد آمریکا، مردم به این نتیجه رسیدند که باید ایالت‌هایمان را خود تغییر دهیم، محله‌مان را خود تغییر دهیم، کالج و نهاد اقتصادى درست کنیم، درباره مشکلات محله‌مان بررسى به‌عمل آوریم. مشکلات کیفیت زندگى، اضطراب مردم محله، مشکلات مدرسه را خود حل کنیم. بهترین مدارس را پیوریتن‌ها ساختند؛ مدارسى با برنامه‌هاى کیفى خوب و جدى، با توجه به تعلیم و تربیت درست، توجه به رفتار معنوى و اجتماعى بچه‌ها توسط پیوریتن‌ها در آمریکا ساخته شد. آنها به این نتیجه رسیدند که «بخت» وجود ندارد، اگر من نتیجه بدى گرفتم، مشکل در محاسبات من بوده‌است. باید آن‌ها را اصلاح کنم. آنها اعتماد به اثربخشى در خود پیدا کردند. همچنین نوعی اخلاقیات  اجتماعی عمل گرا و کثرت گرا و دموکراتیک به وجود آمد و چنانکه گفته شد اخلاق آنها به صورت اجتماعی ساخته شد و کدهای فرهنگی عمومیت یافت.

نمونه ای از ساخته شدن اجتماعی اخلاق را شما در داستان سرمایه اجتماعی می­بینید که باید بتوانید به دیگران اعتماد بکنید ، اعتماد داشته باشید که آنها با شما اخلاقی رفتار می کنند تا شما هم با اعتماد لازم، طریق اخلاقی با انها در پیش بگیرید. در مقیاس اجتماعی برای اینکه مردمان اخلاقی باشند لازم است باور یا امید داشته باشند که دیگران هم به اخلاق قائل­اند. در این صورت است که احساس پیوند و همدلی و مشارکت اخلاقی به مردمان دست می دهد و کدهای فرهنگی ارزشها وضد ارزشها عمومیت ونفوذ می یابند و درونی یک جامعه می شود.

مسألۀ اخلاق در ایران

اخلاق در جامعه ما دچار مشکلاتی شده است.

§                      یک.تزویر/ یک رنگی

 بعد از انقلاب،کد فرهنگی «تزویر» بوجود آمد  و تا حدی عمومیت یافت. خیلی ها دارای ظاهر و باطن دوگانه شدند. کد فرهنگی «شفافیت» در مقابل «تزویر» قرار دارد.

§                      دو. نق زنی/ انتقاد

کد فرهنگی دیگری که این روزها در کشور ما عمومیت یافته است «نق زنی» است. نق زنی کد فرهنگی ناکارامدی است در مقابل نقد جدّی و خلاق و مسئولانه. نقد مسئولانه یعنی سهم من از مشکلاتی که جامعه دارد چیست؛ مسئولیت من برای بهبود وضعیت سازمانی که در آن کار می کنم یا محله ای که در آن زندگی می کنم چیست. آنچه که امروز به صورت نق‌زنی در همه جا مثل فضای مجازی باب شده، ارزشی ندارد و به‌عبارتی جامعه نیاز به فالوور ندارد، بلکه نیازمند کنش‌گر است.

§                      سه. فردگرایی خودمدار / فردگرایی نهادینه شده

طبق کد فرهنگی عمومیت یافتۀ «فردگرایی خودمدار» ، هرکس گلیم خود را از اب می‌کشد. در مقابلش کد فرهنگی« فردگرایی نهادینه شده» هست که فرد می‌گوید که من منافعم را از طریق خیر رساندن به دیگران به دست خواهم آورد. همچنان که آدام اسمیت[15] گفته است: آن قصاب محل به مردم گوشت خوب می دهد تا همیشه بتواند در آن محل قصابی کند.

§                      چهار. «دیگری» غیر قابل اعتماد/دیگری قابل اعتماد

کد فرهنگی عمومیت یافته در جامعه ما «دیگری  غیر قابل اعتماد است!» . ای کاش روزی برسد که کد فرهنگی تعمیم یافته ما چنین باشد :«دیگری قابل اعتماد است مگر این که شواهدی مستند از غیر قابل اعتماد بودن او در دست باشد.». الان اصل بر بی اعتمادی شده است در حالی که برا یاخلاق اجتماع لازم است اصل بر پیوند و اعتماد باشد.

§                      پنج. حس ناکارامدی و یأس از اصلاح امور/ حس اثربخشی و روحیه کار جمعی برای اصلاح امور

اگر فردى را می بینید که کارهاى داوطلبانه و خیرخواهانه انجام می‌دهد، لابد توانسته است انرژی ها و خیالات و هیجانات خویش را مدیریت نماید و حسّ «خوداثربخشى» خویش را حفظ کند. «خوداثربخشى فردى» این است که فرد به خود بگوید که من می‌توانم کارى را آغاز کنم و می‌توانم در هر موقعیتى مؤثر باشم، حتی اگر لازم باشد یک تنه وارد میدان می شوم و برای تغییراتى در محیط با دیگران همکاری ایجاد می کنم. گاهى این نوع طرز تفکر و هیجان را از دست می دهیم و هیچ کاری برای جامعه انجام نمی دهیم چون تصور مى‌کنیم که دیگران با ما همراهی نخواهند کرد. در حقیقت یک کد تعمیم یافته ای در ذهنیت وفرهنگ عمومی ما هست که« مگر از دست من یکی یا ما چند نفر چه کاری ساخته است ».  در مقابلش تصور کنید آن کد عمومیت یافته فرهنگی که در برخی جوامع هست  وآن «تیم سازى» است. به نتیجه هم می رسند.

§                     شش. من هم خوبم و توهم خوبی :(با تو اخلاقی رفتار می کنم چون باور دارم توهم با من اخلاقی رفتار می کنی)/ من هم بدم و تو هم بدی(با تو اخلاقی عمل نمی توان کرد چون تو پایبند به اصول اخلاقی نیستی و در نتیجه اگر کسی با تو راه اخلاق در پیش بگبرد کلاه سر او می رود)

من می‌خواهم در در یک سازمان اخلاقى کار کنم. ولی اعتماد ندارم که آیا همه نیز آیا اخلاقی عمل خواهند کرد؟ مهم این است که باور داشته باشید که دیگران هم اخلاقى رفتار خواهند کرد. یکى از علل اخلاقى بودن همین است که باور داشته باشیم که دیگرانى هم وجود دارند که مقید به اخلاق هستند. اگر به این نتیجه رسیدیم که هیچ کس اخلاقى بازى نمى‌کند، اخلاقی بودن ما دشوار می شود . چون فکر می کنیم اگر اخلاقی عمل کنیم شکست خورده و تنها باقى خواهیم ماند.اخلاق وقتى در جامعه رشد مى‌کند که مشارکت اخلاقى موجود باشد.

آسمان ایران  اخلاقی است وزمینش غیر اخلاقی

در بخش های قبلی بحث حاضر گفته شد که  کدهای فرهنگی اخلاق از طریق پند، اندرز، ابلاغیه یا دستورات به وجود نمی‌آیند. بلکه اخلاق توسط سنت‌هاى نیرومند ساخته مى‌شود. باید معانى نافذى در ذهنیت جامعه براى پیدایش اخلاق وجود داشته باشد. نمادها و اسطوره‌هایى باید در ذهنیت اجتماعی نفوذ کنند تا بتوانند منجر به پیدایش اخلاق شوند. اخلاق از طریق سنت‌هاى عمیق درون جامعه پیش می رود اما ساختارهای واقعی اجتماعی هم باید به این ذهنیت مدد برسانند وگرنه به تنهایی این سنت ها ونمادها کاری پیش نمی برند. یعنی هم باید آسمان مان خوب باشد وهم زمین مان. در ایران این حالت دچار مشکل شده است.

 اسطوره‌هایى مانند کیخسرو، فریدون، آرش، کاوه آهنگر، گردآفرید، سیاوش و... در سرزمین ما نمادهایی از سنت‌های عمیق جامعه ما هستند. کیخسرو اسطوره‌ای ایرانی است که در اوج قدرت، آنرا وانهاد و بر حس کام‌گیری قدرت فائق آمد. «فریدون فرخ فرشته نبود/ زمشک و زعنبر سرشته نبود/ به داد و دهش یافت آن نیکویى/ تو داد و دهش کن فرشته تویى». در هر یک از ما ایرانی‌ها تکه‌هایى از ضحاک و فریدون وجود دارد.

 ما با اسطوره‌اى چون آرش بزرگ شده‌ایم. در زمان محاصره ایران توسط تورانیان، براى تحقیر ایران پیشنهاد داده شد تا تیراندازى براى تعیین مرز، تیرى رها سازد. و آرش بود که پا به میدان گذاشت و تیر را رها کرد که در شعر سیاوش کسرائی از او به زیبایی یاد شده: « دختران بنشسته بر وزن، مادران غمگین کنار در ، کم کمک در اوج آمد پچپچ خفته، خلق چون بحری برآشفته، به جوش آمد؛ خروشان شد؛ به موج افتاد؛ بّرش بگرفت و مردی چون صدف از سینه بیرون داد؛منم آرش.. » او اسطوره‌ی ایرانى است که ذهنیت اخلاقى را در جامعه مى‌سازد:« آری، آری، زندگی زیباست، زندگی آتشگهی دیرنده پا برجاست، گربیفروزیش، رقص شعله‌اش در هر کران پیداست 
ورنه، خاموش است و خاموشی گناه ماست. پیرمرد، آرام و با لبخند،
کنده‌ای در کوره‌ی افسرده جان افکند، چشم‌هایش را در سیاهی‌های کومه جست و جو می کرد؛زیر لب آهسته با خود گفت و گو می‌کرد ؛ زندگی را شعله باید برفروزنده،شعله‌ها را هیمه سوزنده، جنگلی هستی تو، ای انسان!
جنگل، ای روئیده آزاده...»

 گرد‌آفرید اسطوره «به آیین بودن» است. عشق خود را مدیریت کرد تا به ارزش‌هاى متعالى دست‌یافت. در واقع ما اسطوره کم نداریم اما باورها و اسطوره‌ها و سنت‌هاى خوب از طریق نهادها و ترتیبات و عوامل واقعى و ساختارى تقویت مى‌شوند. اسطوره‌ها وجود دارند اما اگر در روى زمین قواعدى براى عملیاتى شدن آنها وجود نداشته باشد که نهادینه شوند، در این صورت در لابلاى کتاب‌ها خاموش باقى خواهند ماند. حیات اسطوره‌ها در حاشیه ذهن‌ها و در داستان‌ها مى‌ماند و وارد کف زمین جامعه، زندگى و مناسبات و حیات روزمره ما نمی‌شود. اسطوره‌ها و باورها باید در زیست و مناسبات ما نهادینه گردند. اگر اسطوره‌ها از طریق موقعیت‌ها و نهادها و ترتیبات واقعى زندگى نهادینه شوند، در آنصورت «زبان و گرامر اخلاقى» در جامعه به وجود مى‌آید و همان طور که زبان را با دستور زبان‌اش صحبت مى‌کنیم، اخلاق هم دستور زبان خود را دارد و باید با گرامر اخلاقى زندگى کنیم. اگر اخلاق در شکل نهادى ایجاد نشود، حساسیت اخلاقى و دل‌بستگى و مشارکت اخلاقى به‌وجود نمى‌آید. با وجود تمایل به رفتار اخلاقى، مشارکت اخلاقى اتفاق نمى‌افتد و در نتیجه چون رفتار پاداش نمی‌گیرد، نهایتاً خاموش شده و نمی‌تواند رشد و توسعه یابد. اگر این کدها ساخته نشوند، و تردیدى در جامعه وجود داشته‌باشد که «دیگران چقدر با اخلاق زندگى مى کنند که من هم با آن‌ها اخلاقى عمل کنم؟» در آن صورت حیات اخلاقى در زندگى مخدوش شده و ارزش‌ها و ضد ارزش‌ها دچار ابهام گردیده و فضیلت‌ها فراموش مى‌شوند.

در ایران از دهه 50 تا 90 پیمایش داشتیمه و آخرین گزارش را در سال 95-96 دکتر جوادی یگانه باعنوان موج سوم پیمایش های ایرانیان را از 31 استان گزارش کردند. در سال 53 مرحوم اسدی با منوچهر محسنی و مجید تهرانیان در پیمایشی که انجام داده‌اند، 45 درصد پاسخگویان مردم «دیگران» را غیر قابل اعتماد دانسته‌اند (عبدی و گودرزی، 1395)  در حالی‌که در موج سوم پیمایش‌ها که در سال 95 صورت گرفته، با نمونه آماری 15000 نفر در 31 استان، 68.2 درصد پاسخگویان جواب داده‌اند که صفات اخلاقی منفی در حال رواج‌اند و مردم غیر قابل اعتماد هستند و همچنین آینده مبهم می‌باشد.

 بنابراین کدهای فرهنگی عمومیت یافته در ایران بر اساس داده‌های ملی در حال تنزل است. یعنی روز به روز کدهای فرهنگی مربوط فضیلت‌ها و ارزش‌ها از عمومیت ساقط می شوند و مبهم می‌شوند. البته بودجه این پیمایش‌ها توسط نهادهای دولتی تامین شده و با روش‌های کمی انجام گرفته‌است که به نظر می‌رسد به صورت کامل هم نمی‌تواند بیانگر وضعیت حقیقی جامعه باشد و نیازمند تحقیقات مستقل عمیق‌تری است. ولی نشانه‌هایی وجود دارد که تغییراتی در حال روی دادن است. از دهه 50 تا 90 ابهام در ارزش‌ها بیشتر شده و نفوذ این ارزش‌ها کاهش یافته است. به این دلیل که تحقیقات نهادینه‌ای که در جامعه انجام می‌گیرند، نه تنها مورد توجه قرار نگرفته‌اند، بلکه سرکوب نیز شده‌اند. پس زمین اهریمنی شده، و آسمانِ اهورایی غبار گرفته ‌است.

ترومای فرهنگی در ایران ، اخلاق را نابود می کند

با در نظر گرفتن موارد اشاره شده، اکنون دوباره به پرسش نخست برمی گردیم: «اخلاق چگونه آباد یا ویران می شود» . چگونگی ساخته شدن جهان‌های اخلاقی را الکساندر[16] در نظریات خود به خوبی توضیح داده است. افرادی که در NGOهای مختلف فعالیت می‌کنند، در واقع به‌دنبال ایجاد معانی و جهان‌های اخلاقی هستند. باید در نظر داشت که جهان ایران به طور ناگهانی اخلاقی نمی‌شود. ابتدا باید جهان‌های کوچک اخلاقی در ایران مزه مزه شده و شکل بگیرد تا از بهم پیوستن جهان‌های کوچک، جهان ایران بتواند تحت تاثیر قرار گیرد.

الکساندر در مورد جهان های اخلاقی بحثی به عنوان «ترومای فرهنگی»[17] مطرح می‌کند. واژه «ترومای فرهنگی» را جامعه‌شناسان از پزشکی گرفته‌اند. ترومای فرهنگی وضعیت آسیب دیده‌ای است که گروه‌های اجتماعی به این نتیجه می‌رسند و احساس می‌کنند که وضع نابسامانی دارند. تروما وضعیتی است که این احساس بر سطح آگاهی ما سنگینی می‌کند. در واقع در وضعیت ترومای فرهنگی، افراد تجربه‌های شخصی و مسائل روزمره خود را نیز با احساس ترومایی تحلیل می‌کنند و احساس قربانی شدن به افراد دست می‌دهد. انسان‌ها در وضعیت ترومایی مشکلات شخصی را به محاسبات غلط خود نسبت نمی‌دهند و همه مسائل را به این احساس نابسامانی ارتباط می‌دهند. لذا حس ناامیدی بصورت زیادی فراگیر می‌شود و همه به دنبال مهاجرت هستند و ...

در شرایط ترومایی همبستگی اجتماعی به شدت پایین می‌آید و مردم در طرح‌های اجتماعی مشارکت نمی‌کنند. در پی مطالعات می‌توان به این نتیجه رسید که در ایران طرح‌های خوب زیادی وجود داشته‌اند؛ مثل طرح کاد در نظام آموزشی کشور. ولی مردم با طرح‌های ملی همکاری نمی‌کنند. چون حس اعتماد و اعتقاد به اثربخشی این طرح‌ها در بین مردم بسیار پایین است. در شرایط ترومایی، با تصرف مکان‌های سیاسی و اصلاح آن‌ها لزوماً به سعادت نخواهیم رسید. باید عمیق تر تأمل کرد، باد سازمان‌یابی درونی خود را توسعه داد و به بلوغ رسید و این هم از طریق عمل اجتماعی امکان پذیر است.

امید اخلاقی در ایران در حال فرسایش است. در ایران انتظار اخلاقی زیاد، ولی امید اخلاقی کم است. نهاد اخلاقی در ایران در حال شکست است. در واقع سیستم در ایران اخلاقی نیست ولی افراد انتظار عمل اخلاقی دارند. جامعه‌ای که مدام در حال غر زدن است و دارای انتظار اخلاقی بالاست. نهادها و ساختارها اجازه نمی‌دهند که امید و انتظار اخلاقی به حالت تعادل برسد. پس کدهای فرهنگی اخلاقی عمومیت نمی یابند  و به شکوفایی نمی‌رسند.

از این مسئله باید ترسید خیلی‌ها به این نتیجه برسند که ما همیشه طرف بازنده ماجرا هستیم. ترس از آن است که استان‌های پیرامونی به این نتیجه برسند که طرح‌های ملی هیچ سودی برایشان ندارند. از این که مردم تصور کنند که ما سهیم در فرصت‌های این جامعه نیستیم. اقوام، جوان‌ها و زنان این‌گونه فکر کنند که هیچ عایدی از مزایای موجود در کشور ندارند حس  بازنده بودن به انها دست دهد. می‌ترسم تهی‌دستان مخاطب مطالب اخلاقی ما نشوند ودرک هم می کنم.

این ترومای فرهنگی در نهایت به یک حافظه جمعی تبدیل می‌شود، به بحران معنا و هویت می‌رسد و در فولکلور و ادبیات ما و در فضای مجازی منعکس می‌شود و متاسفانه پخش این مطالب در فضای مجازی اسباب خنده می‌شود. در واقع تراژدی در ایران کُمیک شده‌است.

در جامعه شاهدیم که مرتبا «ارزش‌های بقا» (Surviving Values) در مقابل ارزش‌های «خود ابرازی وخودشکوفایی» (self-expression values) مهم می‌شود. طبق تعریف هانتینگتون دو سر طیف ارزشهای اجتماعی عبارتند از : ارزشهای معیشتی و بقا در برابر ارزشهای مشارکتی و خلاقیت و کارآفرینی. متاسفانه جامعه ما بیشتر به سمت ارزش‌های بقا متمایل شده‌است. طوری شده‌است که همه افراد در منصسب‌های مختلف سعی در سرپا نگه داشتن خود دارند. ترس از این است که روشن‌فکر نیز بخواهد خود را سر پا نگه دارد. در این جامعه جریان معیشت بر جریان فضیلت رجحان یافته است و افراد تمایل بیشتری برای بحث بر روی معیشت دارند تا فضیلت.

            حیات طبیعی (بقا) برای ما از حیات فرهنگی مهمتر شده است. طبق تعبیر آرنت از حیات مدنی و اخلاقی، یک Zoo و در مقابل یک Bios وجود دارد. یک Zoology و متقابلا یک Biography. طوری شده که برای ما بیوگرافی و زیست‌نامه مهم نیست بلکه جانداری مهم است و ما زیست‌نامه نداریم. جامعه ایران زیست‌نامه‌ای به خودش فکر نمیکند بلکه خود را به عنوان جاندار در نظر گرفته است. در حالی که اسطوره‌ی ما برخلاف این است. فردوسی «به نام خداوند جان و خرد» آاز می کند.

چه باید کرد؟

 اخلاق باید از درون کسانی آغاز شود ومنتظر شرایط مناسب بیرونی نباشند.

در بحث های پیش از برنامه قوی اخلاق[18] سخن گفتیم. برای فهم این، می توان از «جامعه‌شناسی فرهنگی» استفاده کرد. ابتدا باید «جامعه‌شناسی فرهنگی» را با «جامعه‌شناسی فرهنگ» تمایز داد (Alexander, 2003, Alexander et al 2004 ).

در «جامعه‌شناسی فرهنگ»، همه جریان اعمال از بیرون به درون است یعنی ساختار‌ها و نهاد‌ها مهم اند و از بیرون زندگی و فرهنگ ما را نظم می‌دهند. نتیجه گرفته می‌شود که فرهنگ، معانی، ارزش‌ها و اخلاق ناشی از بیرون هستند و آنگاه روی ما اثر می‌گذارند. یعنی ساختار‌های سخت و نهاد ها باید وجود داشته باشند تا ما را اخلاقی کنند. مثلا این که بگوییم آموزش و پرورش باید ما را اخلاقی کند. نتیجه این است که که دیدی اثبات‌گرایانه و ارجاع به بیرون[19] داریم. نهاد‌ها فاسد‌اند پس ما هم فاسدیم. صنعت درو در جامعه شکل گرفته وما هم بناگزیر دروغ می گوییم. این همان بحث قدیمی زیربنای مارکس است که می‌گفت اقتصاد زیربنا، و فرهنگ روی آن بنا شده‌است. امروزه توسط متفکران و جامعه‌شناسان به این نوع نگاه نهاد گرایی گفته می شود. وبر در مقابل بیان کرد که «معنا»‌ها هم مهم‌اند. یعنی معنا میتواند یک متغیر مستقل باشد. وبر پروتستانتیسم را تعریف کرد و بیان نمود همین که درک مردم مسیحی انگلستان از رستگاری عوض شد، تجارت در اروپا پیشرفت کرد. پس همیشه اینگونه نیست که تاثیرات از بیرون به درون است. بلکه معنا‌ها که عوض شوند، بیرون را اصلاح می‌کنند.

            بر این اساس جامعه‌شناسان فرهنگی می‌گویند که اعمال مردم یکسره از بیرون ناشی نمی‌شود بلکه این اعمال از محیط درونی هم جوانه میزند. یعنی محیط درونی معانی ما مهم‌اند. معانی که در ذهن و دل مردم وجود دارند نیز بخشی از زندگی‌اند. این معنا ها سر بر آورده و رشد میکنند و جامعه را تغییر میدهند. پس همانطور که محیط و نهاد‌ها مهم‌اند، معنا‌ها نیز اهمیت دارند. ساختارهای در سطح عموم اثرگذار ترند ولی گروهایی نیز باید باشند که تابع نهادها وساختارها نشوند ومعانی اخلاقی را از درون به بیرون گسیل بکنند. ایده‌آل‌ها، آرمان‌ها، اسطوره‌ها و در نتیجه معانی حیات اجتماعی(Meanings of Social Life) نیز مهم‌اند. ما چه معنایی برای زیستن قائلیم؟ -

            محیط درونی ما کارهای زیادی میتواند انجام دهد. فرهنگ یکسره متغیر وابسته نیست بلکه متغیری مستقل است پس اخلاق هم همینطور. یعنی اخلاق به صورت فردی، خانوادگی وگروهی وان جی اویی و مدنی  میتواند در جامعه جاری شود و در تغییرات جامعه نقش داشته باشد و آنرا اصلاح کند. اخلاق فردی به این معناست که هر فرد برای خود معنا‌هایی دارد که با آنها زندگی میکند. اگر فرد بتواند این معنا‌ها را حفظ کند، با افراد دیگر میتواند جامعه را تغییر دهند. پس معنا و درون مهم‌اند.

            پس اخلاق تا حدی خود ارجاع (Self-Reference/Self-Designing) است (یعنی وابسته به بیرون نیست). میتوانیم در اخلاق کارهایی را شروع کنیم و لازم نیست حتما از بیرون به ما مدد برسد. اخلاق تا حدی خود سامان دهنده و خود تنظیم دهنده است. یک فرد میتواند یک حالت ذهنی وروحیِ اخلاقی داشته باشد و آن را در جامعه جاری سازد. حتی اگر محیط بیرون کمکی نکند، وقتی معنا‌ها را در درون خود وبین خود حفظ کنیم، میتوانیم به خوبی زندگی کنیم.به نظر می رسد باید از کنشگران مدنی وفرهنگی ونخبگان اجتماعی وروشنفکران انتظار داشته باشیم  معانی اخلاقی خود را بپرورانند و عمل بکنند واز درون به بیرون نشت ونفوذ دهند ولی برای اینکه کل جامعه اخلاقی باشد لازم است ساختارها ونهادها توسط این فعالانپیشرو اصلاح شوند.

 

 

 

منابع برای خواندن:

دفتر طرحهای ملی (1396) ارزش ها و نگرش های ایرانیان: گزار کشوری  موج سوم. پژوهشگاه فرهنگ هنر و ارتباطات.

عبدی، عباس، گودرزی، محسن ( 1395) صدایی که شنیده نشد : نگرش‌های اجتماعی-فرهنگی و توسعه نامتوازن در ایران، گزارشی از یافته‌های طرح آینده نگری علی اسدی و مجید تهرانیان، نشر نی، چاپ اول

Turner, Jonathan (2016), Natural Selection and Evulation of Morality in human Societies, in : Hitlin Steven and Vaisey Stephen (6616) Hand book of sociology Of Marality, Springer.

Jeffrey C. Alexander(2002 ) On the Social Construction of Moral Universals The ‘Holocaust’ from War Crime to Trauma Drama . European Journal of Social Theory 5(1): 5–85

Alexander, Jeffrey (2003) The Meanings of Social Life. New York: Oxford University Press.

 Alexander, Jeffrey (n.d.) ‘A Theory of Cultural Pragmatics’, unpublished manuscript, Yale University.

Alexander, Jeffrey, Eyerman, Ron, Giesen, Bernhard, Smelser, Neil and Sztompka, Piotr (2004) Cultural Trauma. Berkeley: University of California Press.

 



[1] Willard Van Orman Quine

[2] What question

[3] How question

[4] Social Construction

[5] Jonathan H. Turner

[6] Human Emotions: A Sociological Theory

[7] Culture Codes

[8] Generalized

[9] Values and Disvalues

[10] . Inner life

[11] .Collective Mentality

[12] . Rhetoric

[13] Puritans

[14] این اخلاقیات  چنانکه گفته شد از شرایط اجتماعی و تجربه های زیست در آمریکا  برمی آمد. چنانکه در نوادا تنسی اکلاهما آلاسکا ، به سبب شیوع بیشتر جرم وخشونت در آنها، نفوذ اجتماعی ارزشهای اخلاقی نیز ضعیف ترند

 

[15] Adam Smith

[16] Jeffrey C. Alexander :YALE UNIVERSITY, USA

 

[17] Cultural Trauma

[18] Strong Program of Morality

زمانی برای دشواری اخلاق دراین سرزمین

تبیین زیست اخلاقی

زمانی برای دشواری اخلاق دراین سرزمین

تبریز، جلسه هشتم

26 مرداد ماه 1397

 

مقدمه ای درباب اهمیت غایت وفضیلت

عنوان بحث حاضر از تماشای فیلم «زمانی برای مستی اسبها» ساخته بهمن قبادی برگرفته شده است (ماجرای فیلم مربوط می‌شود به تلاش بی‌امان کودکی که پدر از دست داده و درنقش یک مرد برای تامین هزینه درمان خواهر بیمارش مجبور به کولبری در کوه‌های برفی روستاهای کردنشین مرزی است). اکنون نیز می‌شود گفت زمانی برای کرخت شدن انسانهاست . در ایران زمانی برای فراموش شدن اخلاق است. شما بدون استدلال ادعای مرا نخواهید پذیرفت چون خلاف اخلاق است ـ فضیلت ذهن به این است که انسان چیزی را بدون دلیل نپذیرد. پیروی از جهالت رذیلت ذهن است.

غایات اخلاقی برای بشریت و سیاره مهم اند. اگر غایات اخلاقی را فراموش کنیم دیگر چیزی برای معنای بودن ما باقی نمی‌ماند. «بی باده کشید بار تن نتوانم». با غایات است که هر ارزش دیگری در زندگی معنی پیدا می کند؛ هر ارزشی مثل دوست داشتن فرزند و میهن، داشتن اعتماد بنفس و... . اگرغایت اخلاقی نداشته باشیم از معنی تهی می‌شویم. حتی ارزش‌های عمیق‌تری چون معرفت، دانایی و دانش نیز در غیاب حساسیت اخلاقی با تمام اوج‌شان فرو می‌ریزند. آنچه که به هستی و دانش ما ارزش می‌دهد، اخلاق است. تفکیک اثبات گرایانۀ ارزش و دانش از پرتگاه‌های فکری و تله ای معرفت شناختی بود. نتیجه تفکیک مطلق دانش و ارزش منجر به دانش ابزاری شد و این دانش ابزاری بر فضیلت سایه انداخت و چنین شد که می‌بینیم. در پسِ بحث زیست اخلاقی؛  حسی نهفته و شهودی ، یک تجربه، یک درک عمومی، یک تنش و استرس جمعی وجود دارد که به ما هشدار می‌دهند غایت اگر از دانش بشر گم بشود؛ علم به دانش ابزاری تحویل پیدا می کند.

مک اینتایر که جماعت گراست در کتاب خود به نام «بسوی فضیلت» از گم شدن فضیلت  بحث می کند. رهیافت جماعت گرایی این است که فرد مهم است ـ آزادی و استقلال ، حق اوست ـ اما فرد در خلا وجود ندارد ـ فرد در جماعت است ـ اگر جماعتی منحل و مضمحل شود، فرد هم ازبین می‌رود ـ فرد بدون جامعه و جماعت وجود ندارد. فرد مستقل از دیگری و اجتماع وجود ندارد. متفکرانی مثل هابرماس و راولز نیز به این امرکه ـ غایت مهم است ـ التفات دارند. برهمین اساس ، راولز «نظریه عدالت» را پدید آورده است و مک اینتایر «بسوی فضیلت» را.

فضیلت مهم‌ترین کیفیتی است که هستی ما به آن نیاز دارد. انسان برای ارزشمندی وجود خود به این کیفیت بسیار اساسی نیازمند است. بدون فضیلت تهی می شویم  و فرو می‌ریزیم. تهیگی و خلوّ ذاتی در مقابل ملأ ذاتی. خالی بودن، اجوف بودن و تهی بودن شخصیتی در مقابل پر بودن و سرشار بودن. فضیلت کیفیتی است که ما را بر آن می‌دارد تا نگران شأن بشر باشیم. انسانیت، صاحب شرف و شان و کرامت است. فضیلت ما را بر آن می‌دارد که به فکر منافع عمومی باشیم و خود را در منافع عمومی به اشتراک بگذاریم. در غیر این صورت از معنا وارزش خالی می‌شویم و رفته رفته بشریت تهی می‌شود. این تهی شدن قضیه‌ای جدی و قابل توجه است. کیفیتی در ماست به نام فضیلت که می‌گوید اوجی در انسان هست. ما نیازمند اوجی هستیم. فضیلت؛ اوج یک دانش آموز، اوج یک رفتگر شریف و اوج یک حکمران است. اگر فضیلت از اوج حیات حکمران افول کند، تبدیل به هیتلر می‌شود. هیتلری که نماد سقوط بشری است ومنشأ نابودی میلیونها انسان می شود. فضیلت، کیفیتی است که ما را می‌سازد و نباید تن بدهیم به اینکه این اوج افول کند و ناپدید شود. باید نگران اخلاق خود باشیم و این استرس اصیلی است. باید نگران انسان و شرف و مرارت‌های او بود. امانوئل لویناس[1]، فیلسوف فرانسوی می‌گوید اخلاق، شنیدن صدای دیگریست : «آی آدمها که بر ساحل نشسته شادان خندانید!/ یک نفر در آب دارد می‌سپارد جان (نیما یوشیج)». اوج است که دانش و ادبیات و شعور اجتماعی را معنا می بخشد. سمفونی معانی بلند وارزش های بلند باهم اوج بشریت را می سراید. به نام این اوج،  نهادهای مردم بنیاد برپا می شود، کاری آفریده می شود و اشتغال ایجاد می‌شود .این اوج است که به این‌ها معنا می‌دهد. یک اوج اگر نباشد ادبیات، دانش و اقتصاد و کسب‌وکار همه فرو می‌ریزند و آن اوج، فضیلت است

عوامل اجتماعی مؤثر بر دشوار شدن اخلاق

در جلسه پیش از مدل‌هایی بحث شد که عوامل زمینه‌ای در بیرون و متغیرهای علّی در درون ما، مثل نگرش را برای کسب اخلاق توضیح می دادند. گاهی شرایط به گونه‌ای می‌شود که عوامل زمینه‌ای برای اخلاقی بودن ما یا اخلاقی ماندن ما خیلی سخت و راه دشوار می‌شود. جلسات پیش برخی از این عوامل زمینه‌ای توضیح داده شدند که عبارت بودند از ۱. اتمسفر فضای اجتماعی ۲. شرایط محیطی منتهی به خود مداری ۳. ابهام در موقعیت ها انتخاب برای فاعلان ۴. مناسب نبودن ساختار قدرت. حالا می رسیم به ادامه بحث و به این می‌پردازیم که اخلاق آنقدر هم که به نظر می رسد فردی نیست، قوام اخلاق فردی، به  نظم اخلاقی (Moral Order) در جامعه است.

مشکلی که امروزه در جامعه ایران داریم، به هم خوردن نظم اخلاقی[2] است ومنشأ آن نیز ناکارکرد شدن[3] نهادهاست (شده‌اند). امیل دورکیم[4] ، جامعه شناس فرانسوی، می‌گوید که «نهاد» مهم است و نهاد های اجتماعی برای ما قاعده[5] ایجاد می‌کنند و شاید اصلی ترین حرفی که دانش جامعه شناسی زده است همین است. چون خانواده تولید قاعده می‌کند، می‌گوییم خانواده یک نهاد است. نهادها هنجارهای[6] اجتماعی  را ایجاد می‌کنند و در صورتی که این نهادها ضعیف و یا مختل شوند و کارکرد‌های خود را از دست بدهند ، زیر پای اخلاق خالی می شود.

 مثل نهاد خانواده که تا حدودی ناکارکرد شده‌است. البته خانواده در ایران جزو نهادهای جان سختی است که هنوز نیمه جان باقی مانده  است. محققان و جامعه شناسان برجسته ایرانی و یا جامعه شناسان خارجی که درباره مسائل ایران مطالعه می‌کنند، بر این باورند که در ایران نهادی در حال سو‌سو زدن است و آن هم خانواده است. با این حال خانواده هم کارکرد سابق خود را ندارد و دچار مشکلاتی است. مثلا وقتی پدری سه پیشه دارد تا منابع مالی خانواده را تامین کند، این خانواده قطعا بدکارکرد و کرخت می‌شود. یا خانواده گسترده تبدیل به خانواده هسته ای شده و ... .

طبق نظر اجماع جامعه شناسان، دین نیز یک نهاد اجتماعی است. البته یک دستگاه نیست بلکه نهادی مثل خانواده است. امروزه در ایران یکی از نهادهایی که مضمحل و بد کارکرد شده، دین است. نهادی که قرار بود معنای غایی و نظم اجتماعی ایجاد کند اتفاقابی معنا شده و  بی نظمی اجتماعی ایجاد کرده است. نهاد آموزش و پرورش نیز ناکارکرد شده است. خلاقیت‌ها را سرکوب می‌کند و کارکرد اجتماعی کردن بچه ها را از دست داده است؛ در حالی که در گذشته مدرسه شخصیت کودکان را می‌ساخت و یکی از نهادهای اجتماعی کردن افراد بود، امروزه کارکرد خود را از دست داده است . اقتصاد، دولت و دانشگاه نیز تبدیل به نهاد‌های ناکارکرد شده‌اند. همه این عوامل سبب شده‌اند که اخلاق بی یار و یاور شود. در یک جمله، اکنون زمانی برای دشوارگشتن اخلاقی بودن در این سرزمین است (زمانی برای مستی اسب‌ها).

دانشگاه استنفورد پروژه‌ای به نام ایران 2040 دارد. بیشتر محققین هم ایرانی هستند و در ابتدا اعلام کرده‌اند که این یک پروژه  سیاسی نیست، بلکه یک مطالعه آکادمیک درباره ایران است. نمونه‌هایی از این تحقیق قابل توجه است، داده ها دربرگیرنده سالهای 1990 تا حدود 2015 است شامل چهار دوره هاشمی، خاتمی، احمدی نژاد و روحانی:

§         سرقت های کشف شده (سرقت‌های ثبت و کشف شده):

سرقت های کشف شده مرتب بیشتر شده‌است واین نشانه‌ای از به هم خوردن نظم اخلاقی در جامعه است.

  • مواد مخدر(کشف و ثبت شده‌ها)

  • پرونده های حل اختلاف و دادستانی (نه همه اختلافات جامعه)

با بررسی داده‌ها می‌توان پیش‌بینی کرد که در سال 2040 روندها چگونه خواهند بود و وضعیت به چه شکلی پیش می رود و این اجتناب ناپذیر است مگر اینکه کاری انجام شود.

  • شاخص رضایت از زندگی[7]

 بر اثر ناکارآمدی حکمرانی در کشور شاخص رضایت از زندگی روز به روز افت پیدا میکند. در سال 2006 رتبه ایران در نیک بختی جهانی 54 از 100 بود و سپس در سال 2015 به رتبه 67 سقوط کرد. به تعبیر علم جامعه‌شناسی وقتی رضایت از زندگی نباشد، اختلال در رفتاراجتماعی[8] ایجاد می‌شود. اختلال دو حالت دارد. یک.اختلال درونی‌سازی شده مثل افسردگی، اضطراب در جامعه، علایم بدنی مثل تیک، علائم مرضی مثل بیماری‌های گوارشی، کناره‌گیری و انزوا و نبودن نشاط اجتماعی. دو. اختلال برون‌سازی شده مثل قانون شکنی، پرخاشگری و و سرقت و وندالیسم[9] یا همان تخریب اماکن عمومی. نتیجه همه این اختلالات دشوار شدن زیست اخلاقی است.

§         پنجره‌های شکسته

جامعه ایران دچار وضعیتی به نام «پنجره‌های شکسته» است. تئوری پنجره‌های شکسته در علوم مختلف مثل جامعه شناسی، مدیریت و بقیه تعریف می‌شود. خانه‌ای متروکه را تصور کنید؛ اگر بر حسب اتفاق یکی از پنجره‌های این خانه شکسته شود، احتمال شکستن پنجره‌های دیگر افزایش پیدا می‌کند و این حالت بصورت فاکتوریل افزایش می یابد. وقتی سیستم بهم خورده باشد، همه به آن سنگ می‌زنند. امروزه ایران دچار چنین وضعیتی شده است. وقتی درباره وضعیتی علائمی منفی از سیستم می‌رسد همه منتظر علائم بد بیشتری هستند و امید به بهبودی کم میشود.

§         روندهای نامتجانس در ایران

روند‌های جامعه ایران نامتجانس و ناهمگرا شده و باهم در حال جنگ‌اند. یعنی روندها با هم«نا همداستان‌» اند و به اصطلاح یکی استخوان لای زخم دیگریست و این خیلی دهشتناک است. دو نمونه از همان تحقیق استنفورد که در بالا یادکردیم ذکر می شود:

ü      شاخص توسعه انسانی (Human Development Index) و برابری قدرت خرید PPP:

شاخص توسعه انسانی نشان‌دهنده میزان تحصیلات و امید به زندگی می‌باشد. و بر اساس ثبت موالید و مرگ و میر‌ها، میانگین سن افراد توسط آن پیش بینی می‌شود. اکنون در ایران یکی از شاخص‌های عمومی و ظاهری که به طور مرتب پیش میرود، شاخص‌های سلامت است. مثلا آب بهداشتی و آشامیدنی در روستا‌ها بیشتر می‌شود. همچنین روندها بطوریست که جمع تحصیل کرده‌ها بیشتر می‌شود. در واقع «شاخص توسعه انسانی» به مجموعه روند تحصیلات، درآمد پایه و سلامت گفته می‌شود وتاحدی در ایران پیش می رود. اما اکنون خواهیم دید که شاخصی دیگر درست ناهمساز با این است. شاخص دیگر طبق این جدول PPP یا برابری قدرت خرید است. ایران جامعه ایست که دو سیر در جهت متفاوت دارد. در واقع حالتی پیش آمده که جامعه از لحاظ سوادآموزی مردم در یک جهت پیش میرود (افزایش)، اما به لحاظ برابری قدرت خرید سیر دیگری دارد (کاهش). به عبارتی مردم درس می‌خوانند اما حس موفقیت اقتصادی بالایی ندارند. به زبانی دیگر اگر درس نمی‌خواندیم و بیکار می‌شدیم، این قدر ناراحت نبودیم.


 

در جدول زیر می بینیم که بیکاری دارای روند متزلزلی است (بیکاری با جامعه ایران بازی می‌کند). مثلا بیکاری در پایان دوره‌ی آقای خاتمی، نسبت به دوره‌های قبلی بهبود پیدا کرد اما بعد دوباره رو به افزایش بود و سپس دوباره بهتر شد و اخیرا بسیار افزایش پیدا کرده است. ملاحظه می‌شود که در جامعه ایران روند‌هایی وجود دارند که با اعصاب مردم ایران می‌جنگند. از یک جهت به جامعه یک نوع پالسی وارد می‌شود و از جهت دیگر پالسی متفاوت.

 

 

             

ü      شاخص تجدید پذیری آب، درآمد نفتی و پهنای باند:

 میتوان گفت شاخص تجدید پذیری آب یک سقوط واقعیست. با بررسی‌هایی که در دانشگاه استنفورد انجام گرفته، داده‌ها نشان می‌دهند که آب ما در حال از بین رفتن است. شاخص دیگر نشان دهنده درآمد نفتی است. سرانه درآمد نفتی ایرانی‌ها مدام کم و زیاد شده و در دوره‌ی روحانی دوباره کم شده‌است. می‌بینیم که از یک طرف آب مان در حال اتمام است، و از طرفی بهره‌برداری از چاه های نفتی سخت خواهد شد و فروش نفت وجود نخواهد داشت. اگر جامعه ایران در این جدول فقط دارای این دو منحنی بود، گرفتاری‌هایی وجود داشت اما نارضایتی شاید خیلی حاد نبود. اما وجود منحنی سوم، منشأ بحران شده‌است. سرانه پهنای باند، ارتباطات و فناوری اطلاعات و اینترنت و در واقع ارتباط با جهان در ایران، روز به روز در حال افزایش است و روند آن به بیانی take off کرده‌است. این جامعه‌ای که به ارتباط با جهان بیرون اصرار می‌ورزد، و این روند اوج گرفته‌اش با روند‌های دیگر متناسب نیست، به هم می‌ریزد. در اینجا نظم اخلاقی دچار تزلزل شده و جامعه دیگر نظم اخلاقی ندارد.

 

           

  • ناهمسازی جهان زندگی ایرانی با ساختارهای رسمی

فرانسیس فوکویاما[10] ، نویسنده کتاب پایان تاریخ[11] ، بر این عقیده است که در ایران یک انقلاب اجتماعی در اعماق جامعه در حال روی دادن است و آن تحصیلات بچه‌ها و خانم‌هاست. به تعبیر فوکویاما خانم‌های تحصیل کرده و دارای اطلاعات، جمعیت جوان که دائم در حال ارتباط با دنیا هستند، تغییرات در اعماق جامعه ایران ، زنان و کودکان و جوانان تحصیل کرده که مرتب  با جهان  در ارتباط اند و این انقلاب زیر چادری زن ها که دارای آگاهی ها و سوداهای جدید شده اند، همه وهمه جهان زندگی ایران را بسیار پویا ساخته است اما ساختار رسمی در ایران روستایی است و به این جهان زندگی در اریان جواب نمی‌دهد. این گفته فوکویاما که ساختار ها در ایران روستایی است، به گوش ایرانی‌ها خوش نمی‌آید ولی سخن تلخ را باید قبول کرد هر چند درباره‌ی آن ملاحظه داریم. هرچند می‌توان گفت فوکویاما شناخت خیلی درستی هم از ساختار‌های ایران ندارد. چون در خود ساختارهای ایران هم از این زیست‌جهان، چیزهایی  چکه می کند منتها سرکوب می‌شوند. در خود ساختار‌های ایرانی کسانی هستند که کم و بیش از جنس این زیست جهان اند ولی کل ساختار روستاییست و مشکل دارد. هسته سخت ساختارها و قدرت روستاییست. میانگین سنی افرادی که در ایران تصمیم‌های سرنوشت ساز میگیرند و ایدئولوژی آنها با سبک زندگی و هنجارها و درک مردم ایران با هم جور نیستند. ایران دارای یک ساختار محافظه‌کار[12]  غیر قابل بازخواست ملی می‌باشد. در نهایت به این نتیجه می‌رسیم که جامعه ایران دچار ناهمگنی روندهاست. و در این میان چیزی که لطمه می‌خورد نظم اخلاقی است.

نتیجه گیری

            سرزمین ما در شرایط بسیار دشواری قرار گرفته و آینده تا حد زیادی برای این جامعه مبهم است. مشکلات زیست بومی به یک نقطه بحرانی رسیده اند. این بحران‌ها در ابتدا مشکل بوده‌اند، سپس به معضل تبدیل شده، و سپس چالش و در آخر به بحران مبدل شده‌اند. مشکلات زاد و ولد می‌کنند. نابسامانی‌ها‌ی اقتصادی، مشکلات کارآمدی و مشروعیت نظام حکمرانی، بروکراسی فاسد دولت و شکاف بین دولت و ملت از بحران‌های جامعه ایران اند. امروزه در دنیا معدود کشوری وجود دارد که شکاف میان دولت و ملت تا این حد عمیق باشد. شکنندگی همبستگی اجتماعی، مسئله حقوق گروه‌های اجتماعی، آسیب‌پذیری نظم اخلاقی و ترس از وضعیت استثنایی از عواقب بحران «شکاف میان دولت و ملت» است. ما در پی پیامد‌های تحریم، شکست دیپلماسی و ضعف طبقه متوسط به مرثیه اخلاق نگاه می‌کنیم. تشدید نابرابری‌ها، افت شدید کیفیت زندگی، بوجود آمدن نوکیسه‌ها، فساد، استیصال ، بحران همبستگی اجتماعی، شورش‌های کور، افزایش پوپولیسم و لومپنیسم، ضعف جامعه مدنی و مسائل دیگر از پیامدهای ضعف طبقه متوسط هستند و در اینجاست که ما به برنامه قوی اخلاق نیازمندیم.

جامعه ایران طبق تئوری‌هایی که در جلسات گذشته توضیح داده شد، به برنامه قوی اخلاق نه برنامه ضعیف یا متعارف اخلاق نیازمند است. وضع علایم مرضی جامعه به نحوی است که کاری از دست برنامه های متعارف اخلاقی که در سوئیس، مالزی یا ترکیه در حال اجرا است، بر نمی‌آید. بلکه دوز بالایی از برنامه قوی اخلاق لازم است که دو مورد «قابلیت شخصی» و «فعالیت و توسعه شخصی» در جلسات گذشته گفته شد. موارد «مسئولیت شخصی اخلاق» و «فضیلت اخلاقی» توضیح داده خواهند شد.

در این موقعیت «انسان» باید به صحنه بیاید. برنامه اخلاقی قوی بدین معنا که جامعه مدنی باید خیلی بیشتر از این کار کند. NGO‌ها، نهاد‌های محله‌ای و همسایگی، نهاد‌های مدنی و اجتماعی و همچنین خود انسان و فرد ایرانی باید بیشتر از قبل فعالیت داشته باشند. مهمترین خاستنگاه برنامه توسعه شخصی خود فرد است. هر فردی باید برای خودش برنامه توسعه شخصی داشته باشد؛ همانگونه که برای اشتغال و درآمد خود برنامه‌ریزی می‌کند. انسان به پس انداز معنوی و معرفتی نیز احتیاج دارد. ذهن ما و خودآگاه اخلاقی ما مهمترین جای پای ما برای برنامه توسعه شخصی است. ما باید خودآگاهی اخلاقی خود را بیدار کنیم. در انسان میل به کمال و خیر عمومی وجود دارد که باید بیدار شود. همچنین باید میل به غمخواری و در غم انسان نشستن را نیز در خود بیدار کنیم. اگر فاقد غایت اخلاق باشیم، تهی و پوچ خواهیم شد. اگر اوجی نباشد که به آن چشم بدوزیم، تهی خواهیم شد. باید در پی فضیلتی بدویم تا سرشار از معنا شویم. «خالی هر لحظه را سرشار باید کرد از هستی/ زنده باید زیست در آنات میرنده/ با خلوص ناب‌تر مستی/ چیست جز این؟/ نیست جز این راه/ زنده دارد زنده دل دم را/ هر کجا هر گاه... (م.امید)».

همه‌ی ما آن کیفیت را باید در خود تولید کنیم. و درجه اول آن پروراندن درکی استعلایی از خودمان است: پروراندن یک ادراک استعلایی از خود و کشف ارزش‌های نهایی در خود. گام اول تولید کیفیت خلاق در ماست. این ارزش‌ها را در خود کشف کنیم، آهسته آهسته تجربه و زیست کنیم و برای ایستادن در این عالم تکیه‌گاهی در خود داشته باشیم. اکنون در ایران همه تکیه‌گاهی لازم داریم که بایستیم و لازمه آن تولید کیفیتی در خود و با وجه مسیحایی خود آشنا شدن است. در شهر پیتزبورگ پنسیلوانیا، بر سر در کلیسایی نوشته شده است: «دیدید که شیطان در را محکم می‌کوبد، مسیح را پشت در بفرستید.» یعنی مسیح آسا برخیزید و در را بگشایید. مسیحای درون خود را بیدار کنیم. همانطور که درون ما دجالی هست، مسیحی هست. «فیض روح‌القدس ار باز مدد فرماید/ دیگران هم بکنند آن‌چه مسیحا میکرد (حافظ)». در همه‌ی ما «فیض روح‌القدس»ی وجود دارد که همان درک استعلایی ما از خودمان است. «شاید که عشق من گهواره تولد عیسایی دیگر باشد (فروغ فرخزاد)». عشق به محله، وطن و انسان‌ها، به تعبیر فروغ همان عشقیست که گهواره تولد عیسایی می‌شود. «می‌بایست از لحظه/ از آستانه زمان/ بگذرد/ و به قلمرو جاودانگی قدم بگذارد (مرد مصلوب|شاملو)». یعنی از این لحظه گذشتن و به یک ابدیت رسیدن. «ابدیت در دل لحظه کنونیست.» در همین لحظه ای که می‌رود، ابدیتی هست و آن ابدیتی است که مسیح در آن زنده می‌شود. «از لجه سیاه بی خویشی درآمد دیگر بار (شاملو)». از اینجاست که انسان‌های کنش‌گر، قوی و غمخوار برمی‌خیزند. انسان‌هایی با عضلات تصمیم‌گیری نیرومند برای جامعه‌شان و شهرشان و برای ایران و برای بشریت.

در مناطق طالقان و اورازان درختانی وجود دارند که در طول سال سبزند. مردم محل به این درختان «اَوْرس» می‌گویند. «اَو» به معنی آب و «اورس» به معنی «رسیده به آب» است. در این مناطق خشک، این درختان تقلا کرده و به داخل خاک نفوذ می‌کند. ریشه‌های خود را تا شصت متر درون زمین فرو کرده و به آب می‌رسند و در طول سال سبز می‌مانند. در اینجا آیه «وَ أَن لَوِ استَقَاموا عَلَی الطَّرِیقَةِ لَأَسقَینَاهُم مَاءً غَدَقاً (آیه 16 سوره جن)» به ذهن انسان می‌آید. اگر در طریقت ، استواری به خرج دهند، از آب فراوان سیرابشان می‌کنیم. اگر انسان در سلوک اخلاقی خویش استقامت به خرج دهد به یک فراوانی در هستی خویش می رسد برکت وکفایت پیدا می کند.  



[1] Emmanuel Levinas

[2] Moral Order

[3] Disfunctional/ Missfunctional

[4] Emile Durkheim

[5] Rule

[6] Norms

[7] Life Satisfaction

[8] Social Behavior Disorder

[9] vandalism

[10] Francis Fukuyama

[11] The End of History and the Last Man

تبیین زیست اخلاقی؛ نظریه «رفتار برنامه ریزی شده»(TPB) (جلسه ششم)

تبیین زیست اخلاقی

نظریه «رفتار برنامه ریزی شده»(TPB)

جلسه ششم: 14 اردیبهشت ماه 1397

 

معادله ای برای تولید التفات اخلاقی در ما

اخلاق ادامه غم ها و شادی های ماست، ادامه ی زندگی ماست، ادامه ی تنش های ماست. وقتی که تنشهای آدمی تعالی پیدا می کنند انسان وارد ساحت اخلاق می شود، وقتی شادی ها و غم های ما تعالی پیدا می کنند، لذت ها و رنجهای ما به بلوغ می رسند  وسطح تنشها و نگرانیهای ما بالا می رود وارد ساحت اخلاق می شویم.

در این قسمت از بحث می خواهیم زیست اخلاقی را تبیین بکنیم، البته نه اثبات گرایانه . تبیین بدین معنا که عوامل ومتغیرهایی را شناسایی کنیم که موجب می شوند اخلاقی یا غیر اخلاقی عمل بکنیم.  اخلاق از یک «التفات» درونی در ما نشأت می گیرد. می خواهیم ببینیم چه موجباتی سبب می شوند که چنین التفاتی در ما به وجود می اید واخلاقی عمل می کنیم. به عبارت دیگر می خواهیم ببینیم تابعِ تولیدِ  التفات اخلاقی از چه قرار است.

 چه التفاتی در شما هست وقتی که مهر می ورزید، چه التفاتی در شما هست وقتی  که غم انسان میخورید، غمخوارگی بشر دارید؟ فکر دیگران را میپذیرید،  سبک زندگی متفاوت را روا می دارید؟ این التفات اخلاقی چگونه تولید می شود؟ کدام متغیرها سبب می شود هوشیاری اخلاقی در شما بیدار و فعال می شود و درنتیجه مثلا به جای رفتار خشونت آمیز، رفتار صلحآمیز میکنید.  چرا عمل اخلاقی می کنیم یا عمل غیر اخلاقی می کنیم؟

 آیا می توانیم زیست اخلاقی را تبیین بکنیم؟ یعنی علت ها و عوامل موثر در حیات اخلاقی یا غیر اخلاقی را توضیح بدهیم و معادله ای برای تولید التفات اخلاقی در خودمان داشته باشیم مثلا به این صورت :

 یعنی اگر  ضرایبی  معین از متغیر های  ایکس 1 و ایکس 2 وایکس 3 باشد ، انتظار داشته باشیم که التفات اخلاقی (Y )  در ما به وجود بیاید. «اخلاق پژوهی» کوششی است برای توضیح عمل اخلاقی[1]. نظریه های علمیِ اخلاق پژوهی کمک می کنند تاحدی بفهمیم  که مردمان در چه شرایطی اخلاقی عمل می کنند ودر چه شرایطی غیر اخلاقی عمل می کنند. در روشنی نظریه ها می توان عوامل و علتهای زیست اخلاقی را توضیح بدهیم.  بر اساس علل و عوامل مشخص پیش بینی بکنیم که چقدر امید ریاضی عمل اخلاقی بیشتر یا کمتر میشود. چقدر احتمال دارد که شما رفتار اخلاقی داشته باشید؟ چقدر امید می توان داشت فرزندان، دانش آموزان، دانشجویان، شهروندان، مدیران، کارکنان و حکمرانان، اخلاقی عمل خواهد کرد. برای این کار نظریه لازم داریم. نظریه ها بر اساس استقرا ها، تجربهها، تاملات بسیار عمیق و خلاقیت های متفکران و دانشمندان به دست می آیند. علم یک پدیده تاریخی و اجتماعی و بشری است. علم یک ثروت مشاع است که به طور تاریخی ساخته می شود. در علم نظریه ها به وجود می آید. نظریه ها میخواهند امور را توضیح بدهند. نظریه ها می گویند که امور چرا و چگونه به وجود می آیند. مثلا در بحث ما  زیست اخلاقی چگونه به وجود می آید؛ زیست غیر اخلاقی چگونه شکل می گیرد؟

نظریه «تی پی بی»

تا کنون برای توضیح اخلاق و فهم چرایی عمل اخلاقی یا غیر اخلاقی از انواع نظریه ها استفاده کرده ایم مثل نظریه رست و بقیه. یک نظریه دیگر «نظریه رفتار برنامه ریزی شده[2]»(TPB) است . البته هر نظریه محدودیتهایی و ظرفیت هایی دارد هیچ نظریه ای در دنیا نیست که ظرفیت بی پایان داشته باشد. حتماً هر نظریه ای کرانه هایی دارد. نظریه ها پیش می روند، می روند ، می روند و در یک کرانی می ایستند ومحدودیت های شان معلوم می شود. آنجا لابد جای نظریه دیگری است. نظریه «رفتار برنامه ریزی شده» («تی پی بی»)هم مثل سایر نظریات ظرفیتها ومحدودیت هایی دارد. این نظریه در چند دهه گذشته توسعه پیدا کرده است. متون ومنابع این نظریات از حدود دهه 70  و80 توسط فیشبن و آجزن به میان آمد و بعد محققان  ونظریه پردازان دیگر  آن را بسط وتوسعه دادند(Watson, et al , 2014;  Zemore & Ajzen, 2014; Ajzen, 1985 &1991; Armitage& Conner, 2001; Nigbur, et al , 2010; Liao, et al, 2007; Kaiser, F.G., & Scheuthle,2003)

از نظریه «تی پی بی» در موضوعات مختلف استفاده شده است مثلا در حوزه سلامت برای  پیش بینی رفتارهای سالم یا در حوزه های مربوط به اعتیاد یا در حوزه های مربوط به تصمیم گیری و بقیه موارد. مردم چه جوری تصمیم می گیرند؟ چرا ما قصد عمل این یا آن کار میکنیم؟ تصمیم افراد چگونه شکل می گیرد. از این نظریه برای توضیح عمل اخلاقی نیز می توان استفاده کرد. چه می شود که انسان ها تصمیم اخلاقی می گیرند، به جای اینکه تصمیم غیر اخلاقی بگیرند، یا برعکس؟ برای ما مهم است بدانیم که چرا و چگونه اخلاق در زندگی روزمره مردم توسعه پیدا می کند یا نمی کند.

اخلاق در زندگی روزمره

ما در این بحث دنبال اخلاق نخبه گرا نیستیم. اخلاق نخبه ها داستانی دیگر است. ولی ما اینجا دنبال اخلاق الیت نمیرویم. اخلاق منصور حلاج و بایزید بسطامی و مولانا هرچند باشکوه است اما در بحث کنونی در مد نظر ما نیست بلکه اخلاق مردم کوچه وبازار را بررسی می کنیم. چون ما در تاریخ خود ستاره به قدر کافی داشتیم. ایران سرزمینِ آسمان پر ستاره ولی زمین سنگلاخی است. آسمان مان هیچوقت خالی از ستاره نبوده است. همیشه ما ستاره داشتیم. تابناک هم بوده و هستند. زکریای رازی، محمد بن موسی خوارزمی، ابوریحان بیرونی. ما ستاره داشتیم. اما سرزمین مان خشک  بود. آسمانمان خوب بود ولی مشکل ما در زمین بود. خاکِ تفتیده، خاک تشنه، سرزمینِ پر سنگلاخ و تاریخ دشوار داشتیم. مشکل ما مناسبات مان بود؛ ساختارهای مان بود وهست؛ آسمان ادبیات ما زیباست؛ تابناک است و نخبه های خوب در تاریخ کم نداشتیم  اما نهادهای بدی داشتیم. چرا جامعه ای نخبه هایی دارد؟ افراد باهوش و شیدا دارد؟ اما خیابان هایش و کوچه هایش، محیط زندگیش محیط حقیری است؛ محیط عقب مانده ای است؛ محیط مشکل داری است. چرا چنین است؟ درنتیجه باید یک مقدار از این آسمان نخبه ها بیاییم پایین وببینیم که در زمین چه خبر است. آنها را بگذاریم در آسمان بمانند و همچنان بدرخشند و زیبا باشد و استفاده بکنیم و نوری برای ما ایجاد می کنند برای حرکت کردن در شب های تاریک. اما باید از آن نور برای این زندگیمان  ومناسبات واقعی اجتماعی مان نیز قبسی برگیریم.

پس ما در پی اخلاق شهروندِ معمولیِ پوست و گوشت و استخوان دار هستیم. شهروندی با عقل معمولی، با هوشبهرِ مثلا 100در شهری زندگی می کند. معامله میکند؛ او قصاب است؛ نجار است؛ معلم است؛ برزگر است؛ درودگر است؛ کسبه است؛ کارمند یک قسمتی از سازمانهای دولتی است،  مدیر پایه است؛ مدیر میانی است. این ها چطور می شود که  اخلاقی عمل می کنند یا غیر اخلاقی عمل می کنند؟ چه عواملی سبب می شوند که این مردم عادی به طرز اخلاقی مدیریت بکنند؛ اخلاقی درس بدهند؛ اخلاق در کوچه ها راه بروند؛ جلوی در خانه شان را تمیز نگه بدارند؛ در آپارتمان ها با همسایه ها  به صورت اخلاقی رفتار بکنند؟ آپارتمان اخلاقی، زندگیِ آپارتمانیِ اخلاقی و شهروند اخلاقی و پارک های اخلاقی و گفتگوهایی اخلاق مدار در حوزههای عمومی که گروه ها و  افرادی متفاوت با دیدگاه های مختلف با هم زندگی میکنند ، زن و شوهری که بر مبنای اخلاق باهم رفتار میکنند و مابقی قضایا.

اینجا از ویلیامز وام می گیریم. ویلیامز از اصحاب مطالعات فرهنگی است. او توضیح داد که فرهنگ همان امر معمولی در زندگی مردم است[3] ، فرهنگ را باید در  حیات روز مره جست(Williams,1989). فرهنگ  همین هنر، دانش، نقاشی، ادبیات ، فنون، موسیقی ، زبان و دین و آیین و مراسم در زندگی کوچه و بازار مردم است. فرهنگ همین است. باید گفت اخلاق نیز همین امر معمولی است؛ اخلاقِ معمولی. ما دنبال همان اخلاق معمولی هستیم  عدالت ورزی های معمولی، راستی ودرستی و وظیفه شناسی و خوش قولی و مهربانی وخوش معاملگی معمولی . اخلاق مردم عادی مثل راننده تاکسی، مسافر، لوله کش، نقاش، بنا، خریدار، فروشنده، طرفین معامله، کارمند، ارباب رجوع، همسایگان، فامیل ها، دوستان، مخالفان، موافقان ، اعضای حزب، روزنامه نگاران، مدیران، شهرداران، فرمانداران، قاضیان، وکلا ، ناشران، نویسندگان، دانشجویان در کلاس درس، معلم آن گاه که امتحان می گیرد ، ورقه تصحیح می کند و مردمانی که  می خورند و می آشامند در ساعات کار، دراوقات فراغت، درجمع خانواده، میهمانی. اگر همین روابط معمولی در زندگی روزمره به طرزی معمولی اخلاقی بشود بسیاری از مشکلات حل می شود.

اخلاق به مثابۀ راه حل مسأله ها

یک پرسش مهم این است که آیا اخلاق اصولا راه حلی برای مسائل واقعی زندگی ماست یا چیزی تفننی است. اگر اخلاق مهم است برای است که راه حل اساسی نیکبختی بشر و شکوفایی انسان وتحقق ذات ماست. اگر اخلاق باارزش است برای این است که می توانیم آن را در زندگی روزمره، زیست کنیم، مزه مزه کنیم، تجربه کنیم،  تمرین کنیم و عمل [4]کنیم. اگر اخلاق اهمیت دارد برای این است که  با آن ، لحظه های خالی زندگی مان را پر کنیم واز بودن لذت ببریم و تعالی پیدا کنیم و مصائب زندگی فردی واجتماعی مان را و  مسئله های حیات مان را حل کنیم. اخلاق برای آن است که مسأله های خودمان را و جامعه مان را با آن حل بکنیم.[5]

به هر حال ما به حیات روزمره توجه داریم. اخلاقی بودن را در مهمانی، کار، کلاس، تحقیق ، تفریح، بازار، مبارزه، سیاست، خرید، بدهی، قرض، شراکت وسرمایه گذاری دنبال می کنیم. آدام اسمیت، کتاب های زیاد دارد مثل ثروت ملل و ... . اما مهم ترین کتابش «نظریه احساسات اخلاقی» است.  اقتصاد وسیاست و علم وآموزش وتعلیم وتربیت و فرهنگ و کیفیت زندگی و کل اجتماع همه متکی به اخلاق اند. سیاست هم بر می گردد به اخلاق. روابط بین الملل نیز بر می گردد به اخلاق. داعش بر می گردد به اخلاق. نه اینکه بگوییم، موعظه بکنیم که مساله صلح جهانی حل بشود وعدل برپاشود. منظور من این نیست. اخلاق اصولا موعظه نیست. اخلاق یعنی درک قانونمندی های رفتار اجتماعی و اعمال انسانی با این جهت گیری که به خوبی ها و بدی هایش حساس باشیم، ارزیابی وداوری بکنیم؛ و توضیح بدهیم که چطور می شود که از انسانها اعمال  اخلاقی و یا غیر اخلاقی سر می زند.

مقایسه نظریه رست با نظریه «تی پی بی»

پیش از این از نظریه های مختلف اخلاق پژوهی بحث شد . برای مثال نظریه رست که عناصر مهم زیست اخلاقی را  در چهار امر توضیح داده است: 1.حساسیت اخلاقی، 2.داوری اخلاقی ، 3. انگیزش اخلاقی، 4.خوی اخلاقی.  رست بیشتر به چیستی اخلاق نظر داشت؛ اخلاق چیست؟ او گفت اخلاق همان حساسیت است وداوری است و انگیزش است و مابقی چیزها. یعنی اجزای اخلاق راتوضیح می دهد. ولی این کافی نیست و نظریاتی نیز لازم داریم که چرایی اخلاق را توضیح بدهند. نظریه رفتار برنامه ریزی شده (تی پی بی ) از این دست نظریات است.

این نظریه بیان می کند که چرا قصد عمل اخلاقی می کنیم یا نمی کنیم ؟ چرا تصمیم اخلاقی یا غیر اخلاقی می گیریم؟ چرا عمل اخلاقی می کنیم. التفات اخلاقی در ما از کجا سرچشمه می گیرد؟ چه متغیرهایی در پیدایی این التفات دخیل اند و چگونه؟  علل وعوامل عمل اخلاقی یا غیر اخلاقی چیست؟ چگونه تصمیم اخلاقی می گیریم یا برعکس اصلا درصدد تصمیم اخلاقی نیستیم؟ چرا قصد اخلاقی داریم یا نداریم؟ چرا من  و شمادر حیات روزمره مان در بانک یا داخل مترو در محیط کار ومعاملات یا درزندگی مدنی مان وفعالیتهای جمعی ودر NGO ها ودر احزاب مان ودر قدرت ودر استفاده از امکانات عمومی و در نسبت با ثروت مشاع ملی ؛ در مشارکت سیاسی و مدیریت وحکمرانی التفات اخلاقی داریم یانداریم ؟ چطور می شود وچه علتهایی وجوددارد که در ما التفات اخلاقی به وجود می آید یا به وجود نمی آید؟ چطورمی شود التفات اخلاقی ضعیف یا  قوی می شود ؟ چه متغیرهایی و چگونه درپیدایی التفات اخلاقی دخیل  هستند؟

سه گروه متغیرها که در تولید التفات اخلاقی دخیل هستند

التفات اخلاقی پدیده ای است که باید در ما پدید بیاید . حداقل سه گروه متغیرها در پدیدایی التفات اخلاقی دخیل هستند: 1. متغیرهای علّی 2. متغیرهای زمینه ای و نهادی 3. متغیرهای مداخله ای. متغیرهای علّی ، عامل اصلی به وجود آمدن التفات اخلاقی در ما هستند یعنی آنها هستند که موجب پیدایی حساسیت اخلاقی، داوری اخلاقی، انگیزش اخلاقی و خوی اخلاقی ما می شوند . اما یک رشته عوامل زمینه ای ونهادی نیز لازم است تا مساعدت کنند که متغیرهای علّی بتوانند کارخودشان را خوب وکامل انجام بدهند. از سوی دیگر متغیرهای مداخله  نیز هستند که جریان تأثیر علل و عوامل بر پیدایی التفات اخلاقی را کم یا  زیاد می کنند. پس التفات اخلاقی (Y)تابعی است از متغیرهای علّی( X1)، زمینه ای(X2) و مداخله (X3).

تا این فرایند که گفته شد ، اتفاق نیفتد قصد اخلاقی به وجود نمی آید. اخلاق با وعظ و اندرز تولید نمی شود.  ما جامعه ای واعظ ایجاد کرده ایم. جامعه ای وراج و لفاظ هستیم. از در و دیوار جامعه ما اندرز می بارد و شاید یکی از بی اخلاقی ترین جوامع دنیا هستیم. این قدر تابلوها و پیام های اخلاقی داریم اما در جامعه یک ریای اخلاقی و مقدس نمایی اخلاقی وجود دارد و تظاهر به اخلاق وجود دارد. حاکمان هم به جای اینکه کار خودشان را انجام بدهند درس اخلاق می دهند. این واقعا بدبختی یک جامعه است. در حالی که شکوفایی اخلاقی نیازمند علل و عواملی است. اکنون ما از متغیرهای علّی آغاز می کنیم. اولین علت پیدایی التفات اخلاقی ، نگرش است.

اولین متغیر عِلّی : نگرش ها

نگرش چیست؟ نگرش از باورهایی شکل می گیرد که در پشت آنها احساسات وعواطف وهیجاناتی وجود دارد. نگرش عبارت است از باور و بیشتر از باور.  نگرش وقتی است که باوری داشته باشیم و برای آن باور ارزش قائل شویم، قضاوت گرمی از آن باور داشته باشیم. باوری که بار هیجانی و احساس دارد دو ر ذهن شدت و اهمیت پیدا می کند.  باور وقتی به سطح نگرش می رسد که ارزیابی موثری از آن باور داشته باشیم و انتظار ارزش از آن باور داشته باشیم. مثلا باور به عدالت را باارزش بدانیم واحساس و هیجان کافی نسبت به ضرورت عدالت داشته باشیم. در این صورت است که عدالت جزو نگرش ما می شود. هرباوری این شانس را ندارد که وارد زندگی ما بشود بلکه لازم است  ارزیابی بالایی نسبت به اهمیت آن باور داشته باشیم ونسبت به آن باور حسی و علاقه ای وهیجانی داشته باشیم. از این طریق است که مجموعه ای از باورهای منتخب و ممتازی در ما با هیجانات و احساسات کافی آمیخته می شوند و نگرش هایی به ما می دهند واین نگرش ها در حقیقت نوعی آمادگی در ما برای قصد اخلاقی و تصمیم اخلاقی و عمل اخلاقی پدید می آورند . بنابراین نگرش، آمادگی آموخته شده  و زیسته شده ای است که ما را در آستانۀ التفات اخلاقی و قصد اخلاقی قرار می دهد، چیزی که پیش از این، از آن به عنوان « باورخواست» بحث کردیم.

به عبارت دیگر نگرش غیر از اطلاعات و محفوظات ماست بلکه آن بخش از اطلاعات ما که به درستی آنها باورداریم و علاوه براین برای آنها ارزش کافی نیز قائلیم و از این طریق باورهایی پیدا می کنیم که سرشار از هیجان و احساسات هستند. در واقع اینها  باورهای احساس شده ما هستند و اینها هستند که در ما آمادگی برای فعل اخلاقی را به وجود می آورند. در واقع باورها وقتی که با هیجانات وتأثراتی "احساس شده" قرین باشند تبدیل به نگرشی در ما میشوند و در ما آمادگی آموخته شده ای برای عمل اخلاقی یا غیر اخلاقی پدید می آورند.

یک مثال ذکر می شود. مردم همیشه اطلاعاتی نسبت به بدن و  ترکیب اعضای اندام و صورت وپوست و بینی داشتند اما مدتی است که در بسیاری از گروه های اجتماعی توجه به بدن زیاد شده است. خودشان را همین سروصورت وبینی می دانند و باور به اینکه ما همان هستیم که دیده می شویم. این باور ارزش بالایی نزد برخی پیدا کرده است و تأثرات و هیجانات و احساساتی در پشت این باور جمع شده است وتبدیل به نگرش به شکل خاصی از صورت به عنوان عامل تشکیل دهنده هویت فردی شده است تا بدانجا که این نگرش آنها را وا می دارد که خرج زیادی بکنند وزیر تیغ جراحی بروند و مدتها باند پیچی بکنند و مابقی قضایا. این است که می گوییم نگرش عبارت است از باورخواست هایی که ما را آماده عمل خاصی می کنند.

حالا اگر به همین صورت در ما باور به حقوق دیگران  و حرمت و اختیار دیگران ایجاد بشود و این باور با سطحی از  هیجان و احساس همراه شود تبدیل به نگرش خاصی در ما نسبت به دیگری می شود وهمین نگرش در ما اخلاق مدنی به وجود می آورد و آماده فضیلت های مدنی می شویم و فکر مخالف و سبک زندگی متفاوت با سبک زندگی خود را می پذیریم  و اخلاق رواداری از این رهگذر توسعه پیدا می کند.

یک مثال دیگر ذکر می شود. دو باور  الف و ب  را در نظر بگیریم. باور الف این است که  بسیاری از نابرابری های اقتصادی در این جهان غیر طبیعی و تصادفی است وباور ب این است که نابرابری ها طبیعی اند وآنها که دارند مستحق ثروت بودند وبقیه که ندارند مستحق نداشتن بودند و از تنبلی خودشان بوده است. طبق باور الف چنین نبود که ثروتمندی یک عده و فقر گروه بسیاری دیگر لزوما ناشی از کار زیاد دسته اول و تنبلی دسته دوم باشد. بلکه انواع علل تصادفی و تاریخی وساختاری سبب شده است که یک عده آدم ها جزو گروه بدبخت ها قرار گرفته اند. حالا اگر ما در گروه دارایان یا طبقه متوسط باشیم و  باور به تصادفی بودن نابرابری ها نیز پیدا بکنیم و این باور سرشار از هیجان واحساس کافی بشود وبه سطح نگرش برسد  در این صورت است که  رنج انسانهای ندار  را درک  می کنیم  و می فهمیم که واقعا آنها مستحق این بدبختی نبودند . این همان  نگرش برابری خواهانه و عدالتخواهانه است که با خود اخلاق بخشش و اخلاق محروم نوازی  واخلاق بذل مال در ما تولید می کند وهمین طور اخلاق مبارزه برای عدالت. برعکس اگر باور ب را داشته باشیم و به طبیعی بودن نابرابری ها قائل باشیم و این باور نیز با نوعی خاموشی عاطفی نسبت به نابرابری  ها همراه  بشود ، نگرشی فردگرایانه  و بی تفاوت نسبت به فقر در ما شکل می گیرد. هرچه داریم فقط درخدمت رفاه خود وخانواده قرار می دهیم و اخلاق بی تفاوتی به فقر ونابرابری، بی تفاوتی به محنت تهیدستان واخلاق رفاه زده در ما ایجاد می شود.

دوباره به بحث نگرش بر می گردیم. گفته شد که نگرش ها عبارت اند از باورهایی که حس وهیجان کافی در پشت آن باورها داریم و برای شان ارزش زیاد قائلیم. معمولا باورها زیادند اما فقط بخشی از آنها به سطح نگرش می رسند. تنها باورهایی که شدت و بار هیجانی بیشتری پیدا می کنند تبدیل به نگرش می شوند.  از میان نگرش ها نیز فقط انها که از شدت بیشتر برخوردارند  در موقعیت های زندگی ما  چراغ راه می شوند و ما را به عمل اخلاقی وا می دارند.در موقعیت های مختلف تصمیم گیری تنها نگرش هایی راهنمای عمل می شوند که شدت لازم را داراهستند.

در ذهن ما نوعی ساز وکار غربال هست. گاهی از این به اقتصاد ذهن تعبیر می شود. باورهای مان غربال می شوند و فقط بخشی از آنها  به سطح نگرش می رسند. برای همین است که در موقعیت های زیست مان به همه باورهای مان حاضر الذهن نیستیم وفقط برخی از باورهاکه به سطح نگرش رسیده اند در موقعیت های زندگی در مرکز ذهن ما حضور پیدا می کنند وما به آنها التفات داریم. بررسی ها نشان داده است که ما در آن واحد معمولا به تعدادی یک رقمی از باورها حضور ذهن داریم ونه همه باورها (  Woodworth and Schlosberg,1954; Mandler, 1967). نگرش ها نیز چنین اند و غربال می شوند و طیفی از آنها که از شدت لازم برخوردارند به موقعیت های زیست ما جاری می شوند ودر تصمیم گیری های ما دخالت می کنند.  در آنِ واحد همه نگرش ها در مرکز ذهن ما نیستند ، در حاشیه ذهن هستند و در زندگی ما تأثیری چندان نمی گذارند . بلکه بیشتر آن دسته  نگرش ها که شدت زیادی دارند در موقعیت های تصمیم گیری ما دخالت می کنند.  

حالت مطلوب برای اخلاق بشر این است که باورهایی انسان دوستانه و متعالی و نگرش هایی بلوغ یافته از طریق خانواده ها وآموزش وپرورش ورسانه ها ونهادهای مدنی در نسل ها توسعه پیدا بکند که مناسب برای اخلاق هستند و این نگرش ها از شدت لازم برخوردار بشوند وگرنه پرشدن ذهن از اطلاعات و نصایح و باورهای هرچند صحیح اگر تبدیل به نگرش نشوند و اگر شدت لازم  نداشته باشند هیچ فایده ای ندارد. باور به قبح دروغ واینکه دروغ موجب بی اعتمادی و فروپاشی اجتماع می شود واینکه نباید به نام مصلحت و انواع بهانه ها دروغگویی را توجیه کرد ، وقتی با هیجان واحساس کافی همراه می شود ،به یک نگرش غالب تبدیل می شود و جامعه ای راستگو به وجود می آورد.

بداخلاقی نیز به همین صورت است. از باورهای نادرست نژاد گرا یا باورهای مذهبی به علاوۀ احساسات و هیجانات نگرش های تعصب آلودی به بار می آید که ویرانگر اخلاق اند ومنشأ اخلاق تبعیض یا اخلاق خشونت می شوند و چون شدت می گیرند نمونه هایی مثل جنگ جهانی یا پدیده داعش به بار می آورند. باورهای غلط در قالب مذهبی، فلسفی، ملی و قومی با آمیزه ای از هیجان، نگرش هایی شده اند که زندگی را برای ما دوزخ کرده اند. باورهای غلط تبدیل به احساسات و ادبیات و ایدئولوژی می شوند و خصوصا وقتی این نوع  ایدئولوژی ها  دولتی نیز بشوند فاجعه به بار می آورند . ما در جهنم عقاید غلط ایدئولوژیک شده ودولتی شدۀ خودمان می سوزیم . همه در قبال این وضعیت مسئولیت جمعی داریم و نباید تصور کنیم که می توانیم از سایه خودمان یعنی باورها ونگرش های خودمان جلو بیفتیم، ابتدا باید فکری به حال درونی خود بکنیم.

دومین متغیر عِلّی:  هنجارهای اجتماعی

انسان موجودی صرفا زیستی و روانی نیست بلکه موجودی اجتماعی نیز هست. زندگی اجتماعی برای ما هنجارهایی به وجود می آورد. هنجارها بازتاب انتظارات «دیگران مهم» از من در ذهن من  هستند. انتخاب های عقلانی  ما را هنجارها تعدیل می کنند.فرد در خلأ نیست بلکه در جامعه به بار می آید، فکری هنجارین و حیاتی هنجارین دارد. هرفردی از غریزه، فراخود وخود تشکیل یافته است. «فراخود» وجه اجتماعی حیات ماست مثل خانواده، آموزش وپرورش، هم آلان، رسانه ها، فرهنگ ، گروه های مرجع وبقیه. «خودِ فردی» ما در نسبت با «فراخودِ اجتماعی» شکل می گیرد. هرچه خودِفردی ما پویا باشد و سازگاری خلاق انتقادی با فراخودِ اجتماعی داشته باشد، نسبت میان فرد وجامعه بهبود پیدا می کند. هنجارها از طریق فراخود به ما انتقال می یابند. فشاری هنجارین از حیات اجتماعی برما وارد می شود. یک چیزهایی جامعه و گروه های مرجع اجتماعی از ما می خواهد. آن ها هنجارها هستند.

بخش بزرگی از نظم اجتماعی توسعه یافته در جوامع از همین رشد هنجاری ناشی می شود مثلا از خط کشی عبور می کنند، توی خط می رانند، به دیگران احترام می گذارند، قانون را رعایت می کنند، به ارباب رجوع پاسخ می دهند ، در فکر وسبک زندگی دیگران دخالت نمی کنند، صف را رعایت می کنند، نظافت و محیط زیست را جدی می گیرند، بوق بیجا نمی زنند، در مجتمعات مسکونی بی سروصدا وآرام رفت وآمد می کنند، صدای ضبط درون ماشین خود را بلند نمی کنند، خدمات عمومی واداری را درست انجام می دهند ومابقی قضایا. بدین ترتیب بخش مهمی از اخلاق از هنجارهای اجتماعی تغذیه می شود.

چرا جامعه ما بی هنجار شده است؟ چون از یک سری هنجار های سنتی جدا شدیم و به هنجارهای مدرن دست پیدا نکردیم. یعنی یک ثبات هنجاری در جامعه نیست بلکه یک بی هنجاری در جامعه هست. چرا؟ چون گروه های مرجع درست در جای خودشان نیستند و فشار هنجاری وجود ندارد. در نتیجه رشوه می گیرد چون فشار هنجاری روی خودش احساس نمی کند و در نتیجه عمل اخلاقی هم در جامعه ضعیف شده است چرا؟ چون از یکسو نگرش های ما مشکل دارد که در قسمت قبل توضیح داده شد و از سوی دیگر نیز در وضعیتی آنومیک به سر می بریم ودچار تعارض هنجاری و ضعف هنجاری و گاهی بی هنجاری هستیم.

هنجارها دومین متغیرهای علّیِ پدیدایی اخلاق در نهاد بشر هستند. جامعه ی اخلاقی جامعه ای است که در آن هنجارهای توسعه یافته ونیرومند اجتماعی وجود داشته باشد و آن هنجارها مردم را آماده می کند که احساس کنند انتظاری اجتماعی از آنها هست که چنین وچنان رفتار کنند. این هنجارها حیات اخلاقی را مشروب می کنند. هر چه درکی از وجه هنجاری یک عمل داریم منجر به فشار هنجاری میشود و سبب می شود که احساسی قوی ودرونی به ما بگوید که انتظار عمل خوب از ما وجود دارد.

سومین متغیر عِلّی: حس کنترل شخصی در ذهن

اخلاق یک فرد در درجۀ اول از نگرش های او ، در درجه دوم از هنجارهای اجتماعی جاری شده در او پدید می آید و در درجۀ سوم  ومهم تر از همه ریشه اخلاق این است که من چه قدر احساسی آموخته شده وزیسته شده دارم که میتوانم شخصا اعمال خود را کنترل کنم . این آخرین متغیر ، آخرین است اما کمترین نیست[6].

 وقتی حیات اخلاقی خواهیم داشت که در خودمان توانی می بینیم که بتوانیم خودمان را ، ذهن مان را  و زندگی مان را کنترل کنیم. یعنی حسّ خوداثربخشی و خود کارآمدی داشته باشیم. یعنی طوری پدر ومادرمان و آموزش وپرورش و سیستم اجتماعی ما را تربیت بکند وتجربه زیست اجتماعی ما را چنان به بار بیاورد و پویایی ودرایت و وضع روحی وذهنی ورفتاری خود ما چنان توسعه پیدا بکند که خوداثربخشی زیسته شده وتجربه شده ای نیرومند درما شکل بگیرد وباور بکنیم که می توانیم چنان نکنیم وچنین بکنیم. این حسّ تعیین کننده ای در اخلاق هست که «من می توانم فاعل و علتِ  زندگی خودم باشم». من یک قربانی نیستم. خود را به عنوان علت زندگی خویش از محاسبه خارج نکنم.  من می توانم تغییر بدهم، می توانم کاری انجام بدهم ، می توانم طراحی و مدیریت وبرنامه ریزی بکنم و من می توانم منشا تغییرات در زندگی خودم باشم. من می توانم  عمل اخلاقی انجام بدهم. اگر این حس کنترل شخصی نباشد ، بنیان اخلاق متزلزل می شود.

دانش آموز نمی تواند درس بخواند چون حس خود اثر بخشی را از دست داده است آلبرت باندورا در این زمینه تحقیقاتی کرده است. بیمارانی که حس خود اثر بخشی را از دست دهند نمی توانند درمان شوند. یک داروی واحد به دو بیمار داده می شود. بیماری که حس خود اثر بخشی دارد بهتر می تواند از این دارو درمان بگیرد تا بیماری که حس خود اثر بخشی را از دست داده است. حس کنترل شخصی به طور گزاف از درون ما سربر نمی آورد بلکه منطق اجتماعی دارد. تجربه های رشد کودک، سرگذشت تحصیلی، محیط تربیتی و اجتماعی در کم و کیف شکل گیری حس کنترل شخصی دخیل هستند و موجب می شود که عزت نفس ما برای قصد عمل اخلاقی افزایش پیدا می کند.

خلاصه بحث تا اینجا آن شد که ما می توانیم تغییر وتوسعه ورهایی اخلاقی پیدا بکنیم. این نیز قواعدی دارد که می توان به صورت علمی (نه اثبات گرایانه)بررسی کرد. دیدیم که سه گروه متغیرها مستقیما باعث پیدایش اخلاق ورشد یا انحطاط اخلاق در فرد می شوند. اینها را متغیرهای علّی نامیدیم. بر حسب تغییراتی که در ضرایب این سه گروه متغیرهای علّی روی می دهد ، بخت اخلاقی ما کمتر یا بیشتر می شود. متغیرهای علّی سه گانه عبارت اند از : نگرشها، هنجارها و حس کنترل شخصی . پس به یک حساب ریشه اخلاق به خودفردی ما بر می گردد و ما به همان نسبت نیز مسئولیت شخصی  اخلاقی داریم. مسؤولیت داریم که به عدالت رفتار کنیم ودرستکار باشیم.  چون بخش مهمی از حیات اخلاقی ما از نگرش های ما ناشی می شود، هنجارهای ادراک شده نیز یک چیز شخصی است با وجود اینکه با بیرون در ارتباط هست ولی در نهایت به هنجارپذیری شخصی وهنجارگرایی شخصی بر می گردد و سرانجام حس کنترل نیز یک عنصر وحالت شخصی است.  در ادامه بحث خواهیم دید که سهم ما در تغییرات خلق و خوی خیلی بیشتر از این هاست. مسئولیت شخصی ما در زندگی اخلاقی خیلی بالاست واین همان چیزی که در جامعه ی امروز ما از بین رفته است. در تاکسی، در ارتباطات، در مهمانی، در دانشگاه و همه جا،  همه فرافکنی می کنیم، همه دنبال علتی در بیرون و درجامعه می گردیم وخود را به عنوان عامل از محاسبه خارج می کنیم و حس قربانی شدن بر ما مستولی شده است، دنبال علت هایی در بیرون خودمان می گردیم. این ها همه علت دارد ولی نه بدین معنا که علتهایی در درون  نیست. آن چیزی که امروز در جامعه ی ما خطرناک است این است که ما خود را از محاسبه بیرون می کنیم وهمه اش به بیرون لعنت می فرستیم وبا بیرون می جنگیم ، در حالی که سه گروه عوامل تعیین کنندۀ اخلاق در اندرون ماست هرچند جدا از بیرون نیست ولی تاحدزیادی در دستان خودِ فردی ما نیز هست.

 

 

برای مطالعه بیشتر

§   Watson, M. C., Johnston, M., Entwistle, V., Lee, A. J., Bond, C. M., & Fielding, S. (2014). Using the theory of planned behaviour to develop targets for interventions to enhance patient communication during pharmacy consultations for nonprescription medicines. International Journal of Pharmacy ractice, 22(6), 386-396.

§    Zemore, S. E., & Ajzen, I. (2014). Predicting substance abuse treatment completion using a new scale based on the theory of planned behavior. Journal of substance abuse treatment, 46(2), 174-182.

§    Ajzen, I. (1985). From intentions to actions: A theory of planned behavior (pp. 11-39). Springer Berlin Heidelberg.

§    Ajzen, I. (1991). The theory of planned behavior. Organizational Behavior and Human Decision Processes, 50, 179-211. De Young, 509-526.

§   Armitage, C. J., & Conner, M. (2001). Efficacy of the theory of planned behaviour: A meta‐analytic review. British journal of social psychology, 40(4), 471-499.

§   Nigbur, D., Lyons, E., & Uzzell, D. (2010). Attitudes, norms, identity and environmental behaviour: Using an expanded theory of planned behaviour to predict participation in a kerbside recycling programme. British Journal of Social Psychology, 49(2), 259-284.

§   Liao, C., Chen, J. L., & Yen, D. C. (2007). Theory of planning behavior (TPB) and customer satisfaction in the continued use of e-service: An integrated model. Computers in HumanBehavior, 23(6), 2804-2822.

§   Kaiser, F.G., & Scheuthle, H. (2003). Two challenges to a moral extension of the theory of planned behavior: moral norms and just world beliefs in conservationism. Personality and Individual  Differences, 35, 1033-1048.

§   Williams, R. (1989). Resources of Hope. London: Verso Books.

§   Woodworth ,R. S. and H. Schlosberg, Experimental Psychology, New York : Holt , 1954).

§   Mandler, G., “Verbal Learning” in T.M., Newcomb (ed.), New Directions in Psychology (New York: Holt, 1967), Vol.3. , pp 1-50

 

 

 

 

v      در این جلسه ویک جایی از بحث به فرق مشکل با مسأله اشاره شد (که پیوست شده است) و قرار شد دوستان مسأله هایی را برای هر جلسه تهیه کنند که با اخلاق  می توان به سراغ حل آنها رفت.

 



[1] moral act

[2] theory of planed behavior

[3] Culture is Ordinary

[4] Practice

[5]  در این جلسه ویک جایی از بحث به فرق مشکل با مسأله اشاره شد (که پیوست شده است) و قرار شد دوستان مسأله هایی را برای هر جلسه تهیه کنند که با اخلاق  می توان به سراغ حل آنها رفت.