تبیین زیست اخلاقی؛ هیجانات، تأثرات ،احساسات و حالات (جلسه پنجم)

تبیین زیست اخلاقی

هیجانات، تأثرات ،احساسات و حالات

جلسه پنجم؛ 11 اسفند ماه 1396

مقدمه

گزارش خوبی از بحث نشست قبلی ارائه شد. درهر بیان، برکتی تازه هست. در عالم هیچ چیز دوباره تکرار نمی شود،«حق در یک لحظه دوبار تجلی نمی کند: هربار با جلوه ای متفاوت» . هستی بیکران در هر ذره ای تجلی دیگری دارد. در هر لحظه آفرینش تازه ای در عالم اتفاق می افتد. در هر کسی، هرفردی وهر دینی و هر مکتبی، از شرق تا غرب؛ از عرفان آمریکای لاتین تا آفریقایی و هندی و  ایرانی؛ در دین زرتشتی تا مسیحیت و اسلام و  مانی و تائو و کنفوسیوس، در رهیافتهای نوین بشری از فکر دموکراسی تا فکر چپ (در همه  وهمه) حقیقتی نهفته است و کرانه هایی هست، حقیقتْ اینجا وآنجا منبسط است. در سخن هر کس جلوه دیگری از حقیقت ساطع می شود. آنچه مهم است گفتگوست وپذیرش دگروارگی است.

موضوع بحث ما در این نشست ، ادامه بحث قبلی درباره هیجانات  و نقش آن در اخلاقیات است .  قصدمان در این جلسه طرح مختصری از تفاوتهای دقیق چند واژه  نزدیک به هم است. پرسش این است که فرق هیجانات (emotions)با تأثرات (affective )چیست؟فرق آن دو با احساسات ( feelings )و با حالات و خلقیات ( mood )چیست؟ اینها گاهی نزدیک به هم وگاهی مترادف به کار می روند ولی اگر آنها را باهم در یک جا به کار بگیریم باید به برخی تفاوت های ریزشان توجه داشته باشیم.

بیان مسأله با ذکری از جامعه شناسی عواطف

در قسمتی از کتاب «عواطف بشری»[1] که ترنر(استاد جامعه شناسی در دانشگاه کالیفرنیا ) در حوزه هیجانات و احساسات نگاشته است، نظریه ای جامعه شناختی دربارۀ عواطف بشری آورده است، به نظر ترنر هیجانات و عواطف،  عناصر مهمی از زیست اخلاقی هستند و نقش تعیین کننده ای نیز در حیات اجتماع دارند. ترنر می گوید انسانها عاطفی ترین حیوانات روی زمین هستند، تقریبا همه جنبه هاو ابعاد وجودی زندگی بشر، شناخت انسانی ، رفتار بشر و نهایتا سازمان یابی اجتماعی بشر، بوسیله عواطف برانگیخته و پیش رانده می شوند.  می دانیم که در جامعه ایران،سرمایه اجتماعی دچار مشکل شده است ؛ سرمایه های اجتماعی مانند اعتماد ،همدلی، مشارکت و پیوند وتعهد. یکی از مهمترین عناصر سرمایه اجتماعی در هر جامعه ، تعهدات اجتماعی است. برای مثال طرف های معامله  به همدیگر تعهد می دهند و باید به این تعهدات خود پایبند باشند تا معامله امکان پذیر بشود. پس هرمعامله  به سرمایه اجتماعی نیاز دارد وگرنه هزینه مبادلات اقتصادی بالا می رود.

 ترنر می گوید که در پشت تعهدات اجتماعی چهره به چهرۀ ما، عواطف و هیجانات وجود داردو همچنین تعهدات متقابل گروه های اجتماعی بدون عواطف و هیجانات باقی نمی ماند. او توضیح می دهد که داستان بیشتر از اینهاست، بلکه عواطف در حقیقت نیروهای پیش برنده جامعه و مسئول شکل گیری ساختارهای اجتماعی هستند. عواطف می توانند هنجارها و ساختارهای اجتماعی را ایجاد کنند ویا ویران سازند، خانواده ها را برپا کنند و یا برباد دهند، ، اقتصاد را رونق بخشند و یا آنرا ویران سازند . عواطف وهیجانات است که ساختارهای اجتماعی را وقواعد عمل اجتماعی را نگه می دارند یا  ازبین میبرند. همینطور هیجانات است که به دگرگونی های فرهنگی واجتماعی کمک می کنند یا در برابرش مقاومت نشان می دهند. هیجانات است که جوامع  را فعال و خلاق  وآباد می کند یا ویران می کند. نوع دوستی و احترام به دیگری و رواداری یا دیگر آزاری و خشونت همه عنصری از هیجان وعاطفه و احساس با خود دارند ( Turner,2007).

دو جریان هیجانی وعقلانی در مغز

در «علم مغز»، هیجانات را مورد بررسی دقیق قرار می دهند و «مغز عاطفی[2] » را مطالعه می کنند. ما گمان می بریم که محتویات مغز فقط از جنس امورعقلانی است، درحالی که هیجان و عاطفه نیز بخش مهمی از محتویات مغزماست. مطالعات در مورد مغز مربوط به دو دهه اخیر بوده است. با استفاده از امکانات فنی جدید علمی و تصویربرداری ها ونگاشت های مغزی  ،دانشمندان توانسته اند مدارهایی را در مغز تشخیص دهند  ودیده اند که ضمن انجام عمل اخلاقی و یا غیر اخلاقی به راه می افتند . این مدارها حامل انواع متفاوتی از هیجانات هستند. برحسب تفاوت هیجانات مان ، ممکن است تصمیم اخلاقی یا غیر اخلاقی بگیریم و عمل اخلاقی یا غیر اخلاقی بکنیم.

بهترین حالت مغز این است که  جریان عاطفی با جریان عقلانی با هم پیش بروند. اما هیجانات و عواطف گاهی بدون نیاز به شناخت خودآگاه ما کار خود را انجام می دهند و خیلی هم منتظر عمل شناختی و خودآگاه ما نمی مانند و منشأ ترشح مواد شیمیایی در مغز می شوند و سیناپس های مغزی را راه می اندازند. قبل از آنکه کلید عمل شناخت خودآگاه در ما روشن شود، هیجانات به راه می افتند و تأثرات و رفتار هایی ما را بالا وپایین می کنند. حالت مطلوب این است که هیجان با خودآگاهی دست به دست هم بدهند وبا هم آشنا شوند. این نقطه آشنایی ، تکیه گاه اخلاق بشری است.

هیجانات بر فعالیتهای شناختی ما مثل توجه، تفکر، یادآوری، یادگیری و تصمیم‌گیری های اخلاقی تأثیر  می گذارند، مثلا هیجان است که سبب می شود به چیزی توجه بکنیم. این هیجان است که میگوید توجه کن یا نکن. هیجان است می گوید که به چیزی فکر بکن یا نکن. هیجان است که مارا به اندیشیدن وامی دارد ؛ اینکه  به چه بیندیشیم و چگونه بیندیشیم. هیجان است که در ما حساسیت اخلاقی به وجود می آورد . هیجان است که به ما کمک می کند درد ورنج دیگری را احساس کنیم وحال دیگری را درک کنیم. ما بدلیل نداشتن هیجان کافی است که  فضیلت های اخلاقی را داخل پرانتز می گذاریم و بعضی چیزها را فراموش می کنیم. فقط اخلاق نیست حتی بدون هیجان نمی توان آموخت وعلم ورزید.  چرا بچه ها "یاد "نمیگیرند؟ کوله دانش آموزان بزرگ و سنگین است اما در آن کوله چیزهایی نیست که موجب شگفتی آنها  بشود ومدام بگویند"یافتم، یافتم"و هیجانی از یافتن داشته باشند. چون این هیجان در برنامه های درسی شان نیست برای همین سرسری وطوطی وار حفظ می کنند یا از زیر بار درس شانه خالی می کنند.  علت برخی از فراموشی های ما ،نداشتن هیجان است. چیزهایی را بهتر یاد می گیریم که بارهیجانی برای مان دارند.  چیزهایی درخاطرمان می ماندکه درپسِ پشت آن  ها هیجانی هست.

 تصمیم گیری های اخلاقی هم نیازمند هیجان است،اخلاق صرفا با شناخت خشک خالی و دو دوتا چهارتا اتفاق نمی افتد بار هیجانی لازم دارد. از یکسوهیجانات به جریان شناخت سوخت می رساند و از طرفی دیگر، فعالیتهای شناختی هم هیجانات راسامان می بخشند وتعالی می دهند. آبشارهیجان وجریان احساس در بدن جاری میشود و جریان شناخت را فعال می کند .  فعالیتهای شناختی خوب هیجانات ما را تنظیم می کنند . عقل وعاطفه  با هم ،رقص زندگی را ترتیب می دهند. ریتم هیجان و شناخت در حقیقت همان رقص با شکوه زندگی است..

نظریۀ دامسیو

روان-عصب شناسِ معروف پرتغالی -آمریکایی به نام "داماسیو" که استاد دانشگاه کالیفرنیای جنوبی بوده و نوروسایکولوژیست معروفی است و گفته میشود که :"بزرگترین پرونده شناختی بشر دردست داماسیو است." به این نتیجه رسیده است که هیجان بخشی از انسان و نیمه ای از مغز است. هیجان جزء لاینفک عقلانیت بشری است. داماسیو از دکارت عبور کردو برخی از تابوها را شکست .او یاداور شد که هیجان و عقلانیت عین دو ریل موازی هم کشیده می شوند و بلکه در ارتباط با هم هستند.  بدون هیجان نمیتوان آموخت، خرد ورزید، نمیتوان تصمیم گرفت،نمیتوان اخلاق داشت و نمیتوان زیست وبدون فهم وآگاهی وخردورزی نیز ، هیجان حالت مخربی به خود می گیرد.  هیجان هم درد است و هم دوا. هیجان هم مسأله است و هم راه حل.

عاطفه و شناخت ،احساس و ادراک درهم سرشته اندو در هم تنیده اند و جدایی ناپذیرند. اخلاق هم از جنس هیجان،شوق ،احساس ، و عاطفه است و هم از جنس آگاهی ، شناخت ،ادراک و عقلانیت. برای همین است که در اینجا در چند مفهوم مرتبط با سطوح هیجانات وعواطف بشر تأمل کنیم.

سطوح هیجانات وعواطف انسانی

1.    هیجانات اولیه

هیجانات در ابتدا جریانی انرژیک و بیولوژیک در بدن هستند  و در عکس العمل به محرکهای درونی و بیرونی راه می افتند. هیجانات اولیه جهانشمول اند. هیجانات اولیه قبل از اینکه پردازش های سطح بالای شناختی فعال شده باشند، یعنی قبل ازآنکه «من خودآگاه عقلانی» بجنبد و در مغز ما حضور و جریان پیدا بکند ، هیجان به راه می افتد وکار خودش را می کند. از این روست که مضمون پیام داماسیو این است: «خویشتن ها! بیایید به سروقت  مغزهای تان». ما سر جای خودمان در مغز نیستیم، من خودآگاه ما از مغزمان غیبت می کند وتنبلی می کند و در مرکز مغز حاضر  وفعال نمی شود،  قبل از اینکه من عقلانی( خویشتن عقلانی، خویشتن خود آگاه) در مغز حضور و فعالیت داشته باشد، هیجان راه افتاده وآنجا میدان دار شده است. مثلا تامی خواهید بجنبید بر اثر یک هیجان اولیه، ریتم قلب و ترشح هورمونها شروع می شود و هورمون ها بدون حضور خودآگاه شما ترشح می کنند.  این را می توان یک جریان انرژیک دانست که تحت تأثیر محرک های بیرونی و درونی در بدن ما به راه می افتد.  محرک بیرونی مثل حرف یک نفر به شماست که هیجان را در شما بر می انگیزد .  محرک درونی نیز مانند خیال شما و  خواب شماست، تفصیل موضوع در کتاب «ذهن وهمه چیز» آمده است .

2.تأثرات

تأثرات ، متعاقب رفتار اولیه هیجانی ظاهر میشوند . هیجانات واکنش فیزیکی و شیمیایی و بیولوژیک هستند و بیشتر بدنی هستند وتأثرات از آنها ناشی می شود. چشم می بیند و هیجان بوجود می آید. چیزی را تصور می کنیم ،هیجان به راه می افتد.  نشسته اید وچیزی به ذهنتان میرسد ،هیجان آغازمیشود ؛ زدست دیده و دل هردو فریاد ، هر آنچه دیده بیند ، دل کند یاد. تأثرات بازتاب بیرونی تری از هیجانات هستند. در جدول زیر چند نمونه ذکر شده است

تأثر

هیجان اولیه

محرک

اشک، افسوس

زدن قلب، پرت شدن حواس

شنیدن خبر بد درباره خود

خنده، خوشحالی

زدن قلب، شگفت زدگی

شنیدن خبر خوب

به هم خودن تعادل کلامی تأثرات  معرفتی وحیثیتی

برافروخته شدن چهره

کسی پیش جمع ، حرف شما را قطع می کند و نظر زیر سؤال می برد

تأثرات عقیدتی و ایدئولوژیک

ژست دفاعی (گارد)

کسی پیش دیگران با عقیده  وایدئولوژی شما مخالفت صریح می کند

 

بیشتر نقش روانپزشکان بالینی دراین مراحل اولیه و هیجانی وتأثرات ناشی از آن است . آنها قادرند با کنترل دارویی یا مداخله جراحی ودخالت در مسیر ناقلهای عصبی مثبت و منفی توسط دارو ، درباره هیجان های اولیه ما کارهایی بکنند مانند مسیر ناقل های  عصبی مثبت  دوپامینی، یا مسیر ناقل های منفی سروتینی و آدرنالینی. آنچه گفته شد دو سطح هیجانی اولیه وتأثرات ناشی از آن بود ، اما سطح احساسات فراتر از هیجانات اولیه وتأثرات است. فهم احساسات به معرفتی بیش از محدودۀ روان پزشکی وتجویز دارو ومانند آن نیاز دارد.

3.احساسات

 احساسات وقتی به صحنه مغز ما و زندگی ما می آیند که جریان بدنی و رفتار هیجانی و تأثرات ناشی از آنرا رمزگذاری میکنیم،وقتی که رمزگذاری میکنیم و  هیجان اولیه را پردازش وارزشیابی شناختی می کنیم و به تجربه های هیجانی خویش معنا میدهیم، اینجاست که وارد سطح احساسات می شویم . یعنی رمزگذاری میکنیم که این هیجان چیست؟به این تجربه اولیه هیجانی یک رمزگان،یک کد اطلاعات و برچسب شناختی  میدهیم و پردازش ومعنا می کنیم. پردازش ما همیشه درست ومنطقی نیست ،امکان دارد که سطحی و شرطی ونادرست باشد. پردازش ممکن است با باورهای غلط و استدلالهای غلط یا با باورهای درست و دلیل آوری های منطقی  باشد. بهرحال پردازش میکنیم وارزشیابی های شناختی انجام میدهیم و به تجارب هیجانی خود معنا میدهیم؛ معانی خوب یا بد. اگر باورها و استدلالها خوب باشدو ارزیابی درست باشد و استدلالها ودلیل آوریها و شواهد و معناهایی که به تجربه های هیجانی مان میدهیم فاخر و متعالی باشد،  در آن صورت میتوانیم کاری بکنیم که اسمش را  ساماندهی هیجانی و  پرورش احساسات میگویند. اما اگر نازل ومبتذل باشد احساسات آشفته ای خواهیم داشت. پس بخش بزرگی از اخلاق ، در سطح احساسات شکل می گیرد. اخلاق مستلزم پرورش احساسات از طریق معانی متعالی دادن به تجربه های هیجانی است. کسی به شما حرف بد می گوید ولی شما با خود زمزمه می کنید : «ما نگوییم بد ومیل به ناحق  نکنیم» . کسی برخلاف عقیده شما حرف می زند ویا عمل می کند و طبعا ممکن است در شما هیجانی منفی وتأثری نامطلوب به وجود بیاورد ولی  شما نقش آگاهی های متعالی خود را به این تجربه هیجانی می زنید و این هیجان وتأثر خود را مشحون از معنای خود می کنید و  می گویید چه جای عصبانیت وناراحتی، چون  انسانها متفاوت فکر می کنند و سوابق متفاوتی وروحیات متفاوتی دارند و قرار نیست وممکن هم نیست همه یک جور باور بکنند وعمل بکنند، این سرشت آفرینش بشری  است. بدین ترتیب شما احساسی متعالی نسبت به انسانها پیدا می کنید. رواداری در پیش می گیرید.  رفتار کسی زشت است ودر شما واکنش هیجانی اولیه ومنفی ایجاد می کند ولی شما به این هیجان اعطای معنا می کنید و با معنای عمیق خود ، احساسی مثبت وانسان دوستانه نسبت به گناهکار و مخالف و حتی فردی دچار اعمال غیراخلاقی پیدا می کنید . چون با خود می گویید  این اعمال او ناشی از محیط رشد او وتعلیم وتربیت اوست و نباید قضاوت سرکوب گرانه ای بکنیم وشماتت بکنیم بلکه باید به او دلسوزی و کمک بکنیم تا رفتار بهتری در پیش بگیرد و اگر نمی توانیم چنین کنیم تسامح به خرج دهیم.

 پرورش احساسات مثبت

در بشر استعداد عجیبی برای تنظیم هیجانات[3] خودش هست. به نحوی که در بالا گفته شد، با اعمال خودآگاه  وعالیِ شناختی ، می توانیم به تجربه های هیجانی وتأثرات خود معانی فاخری بدهیم و احساساتی بسامان  ومتعالی داشته باشیم وموجودی «خود تنظیم» بشویم[4].  این همان  خود تنظیم گری و «خود- راهبریِ» اخلاقی است. اینجاست که ارزش احساسات بشر معلوم میشود. ارزش احساسات شناختی بشر بسته به بهره گیری او از ظرفیتهای شناختی است . با استفاده از ظرفیت های شناختی مثبت  می توانیم هوش هیجانی به هم رسانیم. کسی که هوش هیجانی دارد یعنی هوشمند است که چگونه عاطفه داشته باشد، چگونه  لذت ببرد و کامیاب شود یا کامیابی های خود را به تعویق بیندازدو خویشتنداری بکند و بار رنج های معنادار بر دوش بکشد و هیجانتش را تنظیم کند.  لذتهایش را سبک سنگین کند، رنجها رابا لذتهایش مقایسه کند. کسی که هوش عاطفی  وهوش میان فردی دارد قادر به ارتباطات انسانی سازنده ای مبتنی بر احساسات انسانی والا می شود و می آموزد که چگونه اختلافات خود را با دیگران به نحو مطلوب وپسندیده رفع  ورجوع کند و به دیگران وبه خود احترام بگذارد، این همان هوش هیجانی است. هوش هیجانی بابی از ظرفیتهای شناختی و جلوه ای از پرورش احساسات بشری است.

با معناهای متفاوتی که به تجربه های هیجانی خود میدهیم میتوانیم احساسات خود را با ارزش و یا بی ارزش کنیم.به احساسات خود مراجعه کنید ، چقدر احساسات باارزش دارید و چقدر احساسات بی ارزش؟چقدر احساسات مفید و مضر دارید؟ چقدر احساساتتان به نفع جامعه است و چقدر به ضررآن؟چقدر احساساتی دارید که پایدار است و چقدر گذرا؟اینها بستگی به معناهایی دارد که به تجربه های هیجانی اولیه تان می دهید. داماسیو در کتاب اش این مفهوم را با عبارت  «مغز با احساس[5] » شرح داده است[6].  او مغز را با احساس می داند. در آخرین کتابش با عنوان  "خویشتن به ذهن می آید"[7] و یا بعبارتی" ساختن مغز آگاه " از التفات ذهنی وحضور خود در مغز صحبت می کند. (هر دو کتاب را امیر رحیمی ترجمه کرده است ؛1394). دامسیو در پی آن است که انسان چگونه می تواند به هیجانات و تأثراتش التفات  وخودآگاهی داشته باشد. در مغز خود حاضر شود و به کم وکیف فعالیت مغزخویش سرک بکشد، مغزخود را رهبری و ناوبری بکند، و زمامدار وجود خود باشد. معمولا گفته می شود مغز فرمانده بدن است. در حقیقت چنین نیست بلکه این خویشتن خودآگاه است که مغز  را ناوبری می کند، تامغز بتواندکارش را خوب انجام دهد.

احساسات ما حسب معناهای مختلفی که به هیجانات وتأثرات خود می دهیم متفاوت می شود. تفاوت احساس عارفان وحاکمان از همین باب است.  مواد ومصالح یکسان است ولی ترکیب احساسات مان متفاوت است . حاکمانی که در یک شرایط استبدادی حاکم می شوند هم خودشان بدبخت می شوند و هم مردم را نیز بدبخت می کنند. چون معانی نادستی به تجربه های هیجانی خویش می دهند و غضبناک می شوند و حق وحقوق را لگد مال می کنند برای همین است که گفته اند " اعوذ بالله من غضب الجبار" . نمونه احساسات مخرب را در غایر خان ودر آقا محمد خان و در مغول و چنگیز وهلاکو می بینم ونمونه احساسات متعالی را در مسیح وسقراط و در سلطان بایزید بسطامی که وقتی طشت خاکستری برسر او می ریزند و او باخود می گوید:«به خاکستری روی در هم کَشم؟» . ببینید این عارف شیدا چقدر قدرت معنابخشی به هیجاناتش دارد که با خاکستری از جا به در نمی شود . این ارزش وعظمت احساسات است

ازهیجانات ابتدایی تااخلاقیات اجتماعی

تجربه های اولیه هیجانات معمولا در زمان های لحظه ای روی می دهند ولی می توانیم با معناهایی خوب که به آنها می بخشیم  ، یک زمان پیوسته ای از احساسات خوب را دوره کنیم  و در میان مدت ودراز مدت به سطحی از مصونیت هیجانی برسیم. درست است که در لحظۀ تأثیر محرک های بیرونی ودرونی، تکانه ای هیجانی در ما هست و این هیجانات اولیه بیشتر جنبه واکنشی وبیولوژیک دارند  ولی آهسته آهسته، نرم نرم،  ، ذره ذره دریک زمان پیوسته ،شما با معانی عالی که به این تجربه ها می دهید احساسات معقول وبسامان[8] را تمرین و زیست می کنید و یک مصونیت هیجانی پیدا  می کنید و شادی ها وغم های بسامان دوره می کنید  و پایدار می شوید .  در آیتی آمده است که «اگر بر طریقتْ دوام داشتند آنها را از فراوانیِ زلالِ حقیقت سیراب می کردیم»[9]  .

شما فکر می کنید که حسب آن داستان ، بدن بایزید از آن خاکستر تحریک نشد؟ آیا هیجانی ناراحت کننده نداشت؟ آیا خشمی و انفعالی در او روی نداد؟ طبعا ناراحت شد ، درد کشید و هیجان و تأثر منفی داشت ولی در مرکز وجود خود حضور یافت و معناهایی به این تجربه هیجانی اعطا کرد و بعد:« همی گفت شولیده دستار و مویکف دست شکرانه مالان به روی، که ای نفس... به خاکستری روی در هم کشم؟». این تمرین های التفاتی وتجربه های عالی معنابخشی است که انسان را به حالات واوصاف پارسایان و عارفان می رساند . لازم هم نیست که لزوما عرفانی از نوع بسطامی باشد . می تواند وصفی از شهروندی اخلاقی باشد که با مردم به حرمت زندگی می کند، گذشت و بلند اندیشی دارد، رواداری می کند، دوست می دارد، مهربان است، دیگر پذیر است، احساس مسؤولیت نسبت به حقوق عمومی وخیر عمومی دارد و مابقی قضایا.

4.حالات واوصاف اخلاقی

احساسات پرورش یافته به نحوی که گفته شد، در یک دوره زمانیِ انباشتی به حالات[10]  واوصاف و اخلاقیات وروحیات وتیپ های احساسی به بلوغ رسیده منجر می شوند مثل خلق وخوی شکیبایی و حرمت داری . همان گونه که اندکی پیش در باب اخلاق شهروندی اشاره کردیم. ارزش احساسات بشربه این است که این احساسات بتوانند باخودآگاهی توسعه پیدا کنند وبه اوصاف وحالات ومواجیدِ تثبیت شده برسند ، خودآگاهی هیجانی و خودتنظیمی هیجانی درموقعیتهای واقعی حیات نه فقط در جلسات مان ، بلکه در باجه بانک ،در تعهدات  و معاملات، در اختلافات سیاسی ،دربگومگوها ، در میثاق ها وعهد وپیمان های اجتماعی ، در قانون گرایی، هنجار پذیری، دراحساس مسؤولیت اجتماعی، در  فعالیتهای مدنی ،  در زندگی زناشویی ، در مدیریت سازمانها ، در مناسبات با ملتهای دیگر ، در مناسبات با گروههای دیگر ، در زندگی با مخالفان ، زیستن در یک جامعه کثرت گرا ، زیستن در یک جامعه با دیدگاههای متفاوت ، مقابله با شرایط وبیماریها و اتفاقات ناگوار زندگی ، ازدست دادن عزیزان ، فراز ونشیب های زندگی فردی واجتماعی و همه وهمه .

احساسات وروحیات به شکل اجتماعی ساخته می شود

احساسات را نباید تقلیل روان شناختی کرد. احساسات عالی و اوصاف اخلاقی به صورت اجتماعی ساخته می شود همانط.ر که احساسات نابسامان و اوصاف غیر اخلاقی نیز به صورت اجتماعی ساخته می شود. فرهنگ وجامعه در شکل گیری احساسات ما دخیل است خوب یابد. شاید یکی از اولین احساساتی که به شکل اجتماعی ساخته می شود همان چیزی است که لبخند اجتماعی[11] کودک گفته  می شود که در طول ماه دوم و سوم رشد ذهنی و بدنی و ارتباطی از خود به صورت یک رفتار نشان می­دهد و نقطه آغازی است برای هیجانات وتأثرات مثبت. لبخند کودک از آن است که میان طرحواره های ذهنی خودساخته­اش با وقایع و شواهد بیرونی، نوعی سازگاری احساس می­کند. مثلاً مادر را که بیشتردیده و تجربه کرده است وقتی می­بیند لبخند می­زند وتدریجا که مهر وناز مادری را بیشتر تجربه می کند محبت را می فهمد  ومهربانی می آموزد. این یک تجربه اولیه هیجانی است. از این طریق کودک نخستین احساسات مثبت از جنس احساس مجاورت، حس امید، احساس مهربانی واحساس هویت های اجتماعی   را مزه مزه می­کند.  به همین صورت هرچه بزرگ می­شویم ممکن است احساسات زیسته شده و ادراک شده مثبت یا منفی را تجربه بکنیم

شما با هم جمع می شوید و کارمشترک مدنی وسَمَنی(ان جی اویی)  می کنید وبه مادران سرپرست خانوار وبه کودکان یتیم وبه گروه های ندار وتهیدست حاشیه شهر وبه سلامت زیستبوم و به معلولان ذهنی و به جوانان بیکار و به زندانیان و به ستمدیده ها  کمک می کنید یا در ادارۀ شهر مشارکت می کنید و نقد وروشنگری می کنید و از این طریق در شما حس مجاورت  وهمبودگی و حس امید اجتماعی  وهیجانات متعالی انسانی به صورت اجتماعی ساخته می شود. در شکل زیر عوامل مؤثر در ساخته شدن فرهنگی واجتماعی احساسات بازنمایی شده است. از خانواده تا آموزش وپرورش و فرهنگ و سیستم های اجتماعی و سیاست های عمومی ونحوۀ قوانین کشور و شرایط اجتماعی وفرهنگی همه وهمه در ساخته شدن اجتماعی اخلاقیات واوصاف وحالات  دخیل اند اما هیچکدام نمی توانند نقش اختیار ومسؤولیت خود فرد انسانی را حذف بکنند ، چون در ذهن انسانی همچنان سطحی از آزادی  ومعنابخشی  والتفات و خودآگاهی و اراده وعزیمت وعشق و احساس وادراک هست. در کتاب «ذهن و همه چیز» حالات مختلف ذهن توضیح داده شده است.

 

 

 

عوامل اجتماعی نمی توانند نقش خودآگاهی و استدلال اخلاقی ما را حذف بکنند

همه عوامل تاریخی واجتماعی و فرهنگی هستند اما اینجا داماسیو می گوید به خودتان برگردید اگرقرار است اتفاقی بیفتد باید از اینجا ( فرد) آغاز شود . پس، «خویشتن هابه سروقت مغزهایتان بیایید!».  شماظرفیتها و قابلیتهای التفاتی خودآگاه دارید. ظرفیتهای شناختی سطح بالا دارید که می توانید به تجربه های هیجانی اولیه خود در لحظه های زندگی، معناهای خوبی بدهید و احساسات خود را پرورش بدهید واستدلال های اخلاقی بورزید:

احساسات مختلف ناشی از معناهایی متفاوت که

به تجربه های هیجانی اولیه می دهیم

تأثرات

هیجان اولیه

محرک

درونی یا بیرونی

احساسی واقع بینانه، احساس رمانتیک، احساسات مفرط، احساسات معقول ومتعادل ، گم کردن خود، احساس کفایت در خود برای حل مسأله، حس از دست دادن اعتماد بنفس ، حس بیکرانگی

حافظ ازباد خزان در چمن دهر مرنج،فکر معقول بفرما گل بیخار کجاست

اشک، افسوس

زدن قلب، پرت شدن حواس

شنیدن خبر بد درباره خود

احساسات خودبینانه، احساسات از سر غرور، احساسات امیدوارانه، حس خود اثربخشی ، احساس قدرشناسانه، احساس شکرانه

خنده، خوشحالی

زدن قلب، شگفت زدگی

شنیدن خبر خوب

به دل گرفتن، رنجیدگی، حس گفتگویی، حس هنجارمندی ، حس بیهنجاری،  احساس محدودیت های خود، احساس نفرت، احساس شکیبایی

به هم خودن تعادل کلامی تأثرات  معرفتی وحیثیتی

برافروخته شدن چهره

کسی  پیش جمع حرف شما را قطع می کند و نظر زیر سؤال می برد

حس انزجار، پکری، احساسات تعصب آلود، احساسات آزادمنشانه،

 تجربۀ مدارا(تحمل وتاب آوری و بردباری)، تجربۀ رواداری (کثرت گرایانه)

تأثرات عقیدتی و ایدئولوژیک

ژست دفاعی (گارد)

کسی پیش دیگران با عقیده  وایدئولوژی شما مخالفت صریح می کند

 

برای شما یک اتفاق  خاصی می افتد وتجربه های هیجانی وتأثراتی ناراحت کننده ای دارید، مثلا  خبر بدی می رسد.  یکی تان معنا می کنید که من کفایت لازم را دارم که از عهده این واقعه مؤلمه بربیایم ویک نوع انتظار بالایی از خود به عنوان انسانی خودآگاه وصاحب سطوح عالی ادراکات دارید ، یک نوع احساس شایستگی وکفایت وصلاحیت در خودتان دارید. اما آن یکی دیگر ، دریغا که احساس کفایت در خودش ادراک نمی کند وخودش را گم می کند، معنایی والا از خود ندارد، گرفتار انگاره ای حقیر از خویشتن است : «خویشتن نشناخت مسکین آدمی.  از فزونی آمد و شد در کمی خویشتن را آدمی ارزان فروخت. بود اطلس خویش بر دلقی بدوخت».  چون درموردخودش باورهای خوبی ندارد و باورهایی که در مورد خوددارد تیره وتار است، خودانگاره اش ضعیف است ؛  در نتیجه زود از کوره به در می رود. کسی پیش جمع حرف شما قطع می کند نظر شما را زیر سئوال می برد شما برافروخته می شوید تا اینجا هیجان وتأثر است وعادی است. ولی بی درنگ نوبت معنابخشی می رسد . یکی به دل می گیرد و رنجیده می شود ،یکی هم این را تبدیل می کند به گفتگویی لذت بخش ،می گوید چه بازی قشنگی، حالا من یک چیزی گفته ام  ولی یکی مثل من فکر نمی کند مگر دنیا به هم می خورد، حقیقت فراخ تر از من واو جاری است. اختلاف نظر یا حتی اختلاف عاطفی داریم، بسیار خوب؛ فرصتی هست گفتگو می کنیم  واین چه بازی معنا داری است. چه بازی مفیدی است.  این بازی چقدر غنا دارد .  این بازی چقدر برای جامعه مفید می شود. ؟ حقیقت از طریق گفتگو  می تواند به هر دوی ما وبه مخاطبان ما بیشتر جلوه بکند ، مسائل جامعه را بهتر می توانیم حل بکنیم واگر من اشتباهی می کردم ومتوجه نبودم خلق را به خطا نمی اندازم. اگر او اشتباه می کند شاید متوجه شود یا اگر هم نشود بازی که فی حد نفسه معنادار است و در مجموع برای جامعه در دراز مدت مفید است ونباید اصرار داشت در یک گفتگو همه به توافق سریع برسند. زندگی ادامه دارد.

کسی حرف شما را قطع وبا شما مخالفت می کند. طبیعی است که متأثر می شوید ولی بلافاصله ما دو جور معنا می توانیم به این تجربه بدهید. معنای اول این است که می گوییم کسی حرف مارا قطع کرده است و عجب کار بی هنجاری کرده است وبه من و به مجلس!  اهانت کرده است. این احساس بی هنجاری است. در نتیجه از مخالفت تعبیر به اهانت می شود و به نقد برچسب اهانت می زنیم. با چنین معنایی که به هیجانات اولیه می دهیم یک انتقاد را تبدیل می کنیم به یک اهانت، تعبیر می کنیم به اهانت ، انتقادهایی را که می توانند کمک کنند که خطاهای احتمالی رو بشود و  هزینه های جامعه کاسته بشود تبدیل می کنیم به یک امر حقوقی وشکایت می کنیم وبه دادگاه می کشانیم! اما اگر معنای دیگری به این مخالفت و تجربه اولیه هیجانی  وتأثرات خود در قبال این مخالفت  بدهیم ، می گوییم این کجایش بی هنجاری ست. ایرادی ندارد که وسط کلام من پریده و سخنی به خلاف دیدگاه من گفته است. مگر چه می شود. این رسم گفتگوست. خیلی هم به هنجار است.  آدم صحبت می کندو صحبتش را قطع می کنند و  نقد می کنند و زیر سوال می برند. از این طریق محدودیت های کلام من نیز معلوم می شود وکمتر دیگران را بیخود تحت تأثیر قرار می دهم وفرصت درنگ بیشتر برای خودم ودیگران فراهم می شود.   این چنین است که با دو نوع معنای متفاوت، یکی در مواجهه با مخالفان، احساس انفعال و نفرت دارد و دیگری احساس شکیبایی و محبت. یکی نفرت را مزه مزه می کند  ونفرت ، زهر است. نفرت وجودش را تلخ می کند. شما می دانید نفرت با ما چه کارها که نمی کند؟نفرت ها و قضاوت های منفی ما  درباره دیگران، نزدیکان، مخالفان و رقیبان  چه حالات واخلاقیات تیره وتاری برای ما برجای می گذارد و  با ما چه می کند و جامعه مارا به کجا می برد و تا حالا کجا ها برده است؟ اما اگر چشم های خویش را بشوییم و جور دیگر ببینیم در آن صورت نسبت به مخالفت ها  شکیبایی می کنیم و تجربه های هیجانی منفی ناشی از مخالفت دیگران با خودمان را به تجربه های هیجانی مثبتی از بازی گرم گفتگو تبدیل می کنیم.  پیش دیگران با عقیده و ایدولوژی شما مخالفت می کنند. یک حالت ژست و تاثرات منفی و حس انزجار و پکری و تعصب آلود است و یکی هم  این است که حس آزاد منشانه ای دارید ، به مخالفت با شما و تجربه هیجانی ناشی از آن ، معنایی فاخر اعطا می کنید و اسمش را  مدارا می گذارید و حتی بالاتر از مدارا،  روا داری را مزه مزه می کنید وچه لذت بخش است این احساسات پرورش یافته.  زندگی خوابی است که می بینیم. بستگی دارد، به شماکه  چه جور این خواب هارا تعبیر بکنید. یکی می آید یک جور تعبیر می کند یک کس دیگر یک جور دیگر تعبیر می کند . یک تعبیر می شود احساس  مدارا.  تعبیر دیگر می شود احساس روا داری . احساس مدارا یعنی عقیده دیگران  رانادرست وعقیده خود را درست می دانیم ولی تحمل می کنیم ودندان روی جگر می گذاریم. ولی رواداری یعنی اینکه اصولا می گوییم دیدگاه ها مختلف وکثیر است. غیریت سازی نمی کنیم و قبول می کنیم که غیر از ما کسانی هستند و عقاید دیگری دارند و باید اظهار عقیده یکنند  و خودشان را مطرح کنند ، هرکسی بهره ای از حقیقت دارد . مدارا کننده ممکن است قائل به کثرت نباشد . می گوید با دوستان مروت با دشمنان مدارا. دشمن است وباطل است ولی با او مدارا می کنم. ولی روا داری کثرت گرایانه است.  به نظر اینجانب حقیقتی و خطایی هست ولی حقیقت در یکجا نیست ومن هیچ وقت هم نمی توانم حقیقت کامل را بیان کنم. حقیقت ناتمام است. پس شاید حرف مخالف، بتواند حرف ناتمام مرا قدری تکمیل بکند من تا جایی که می توانم از دیدگاهم با منطق دفاع کنم ولی دلایل طرف مقابل را نیز می شنوم وممکن است هر دو به یک درک بهتر وبیشتری از حقیقت برسیم ومحدودیت های دیدگاه خود را دریابیم . ولی به هر حال حقیقتی در فراسوی دیدگاه های هردوی ما هست و پوچ اندر پوچ و سربه سر هیچی نیست. یک حقیقتی هست.  اما نه یکسره در تصاحب من. حقیقت منبسط است .  

به هر حال ما با ادراکات عالی و با با معناهای فاخری که به هیجانات اولیه می دهیم به احساسات پرورش یافته و احساسات به بلوغ رسیده و احساسات معقول نایل می آییم وحالات واوصاف اخلاقی فضیلت آمیز پیدا می کنیم. در اینجا لازم است یاداوری بکنم که جریان محرک های بیرونی و هیجانات واحساسات، تک خطی نیست. محرک های درونی نیز وارد جریان حلزونی هیجانها و رفتارها می شوند. در شکل زیر می بینیم که وقتی شما در قبال یک محرک بیرونی و اتفاق ناگوار و تجربه هیجانی منفی ناشی از آن ، معنای فاخری به تجربه خود می دهید و می گویید که من از عهده این محرک بیرونی بر می آیم وبا او نرد می بازم و کشتی می گیرم و تصویر ذهنی سرشار از  «خود اثر بخشی» از خویش می پرورانید،  همین تصویر ذهنی در مرحله بعد به یک محرک درونی مثبت  تبدیل می شود و در شداید بعدی به شما کمک می کند. یا برعکس اگر تصویری منفی از خویشتن ساختید وبه آن تن دادید، به صورت یک محرک درونی منفی در مراحل بعدی شما را محدود  وگرفتار می کند.  اینها  ذخایرمعرفتی ما هستند ومی توانند مثبت یا منفی باشند و در اخلاقیات ما مدخیلت دارند.

 

 محرک های بیرونی از جامعه بر ما وارد می شوند و در ما هیجاناتی مثبت یا منفی ایجاد می کنند وقتی قدرت معنابخشی ما بالا باشد می توانیم احساسات خود را پرورش بدهیم و این را به محرک های درونی مثبتی برای ادامه زندگی خود و زیست اخلاقی خود تبدیل بکنیم.

در پایان این بحث لازم است یاداوری بشود که برای ارتقا ظرفیت های شناختی و به منظور بسامان کردن احساسات  و پرورش احساسات، خویشتن باید به مغز بیاید.  در مرکز ذهن بایستد . حضور وخودآگاهی والتفات داشته باشد. این همان چیزی است که در کتاب «ذهن وهمه چیز» به عنوان «ذهنْ آگاهی»  وذهن سرشار از آن بحث شده است.  برای این کار می توان  از ذخایر ظرفیت های متعالی معرفت وادبیات بشری بهره گرفت. انرژی های متراکمی در ادبیات  وعرفان ومعانی عالی آن متراکم شده است که می توانیم بخشی از این انرژی را آزاد کنیم وبه درون بدن وذهن خویش گسیل کنیم وبه کمک آن به هیجانات وتأثرات روزمره معناهای بلندی بدهیم و احساسات خود را پرورش بدهیم و به حالات و اوصاف اخلاقی به بلوغ رسیده ای نایل بیاییم. ما در نقطه تاریخ نیستیم . ما در میانه راهیم . بشریت دارای ذخایر معرفتی سرشاری است که گاهی در تک جمله ها موج می زند ومی توانیم از انرژی معرفتی و هیجانی و عاطفی متراکم در آنها برای معنابخشی به تجربه ها و لحظه های زندگی خودمان بهره بگیریم. مثلا این جمله:

« مهربان باش چون هرکس را می بینی خود درگیر نبردی است»




[1] Human Emtions:  Turner ,Jonathan H.(2007). Human Emotions A sociological theory. Abingdon, Oxon:  Routledge.

[2] the emotional brain

[3] emotion regulation

[4] self regulative

[5] Feeling Mind

[6] (در جستجوی اسپینوزا )

[7] Self Comes to Mind

[8] Well order feeling

[9]  مضمونی از : «و ان لو استقاموا علی الطّریقة لاسقیناهم ماء غدقا» ( س 72، آ 16)

[10] Moods

[11] Social Smail



نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد