تبیین زیست اخلاقی؛ نظریه «رفتار برنامه ریزی شده»(TPB) (جلسه ششم)

تبیین زیست اخلاقی

نظریه «رفتار برنامه ریزی شده»(TPB)

جلسه ششم: 14 اردیبهشت ماه 1397

 

معادله ای برای تولید التفات اخلاقی در ما

اخلاق ادامه غم ها و شادی های ماست، ادامه ی زندگی ماست، ادامه ی تنش های ماست. وقتی که تنشهای آدمی تعالی پیدا می کنند انسان وارد ساحت اخلاق می شود، وقتی شادی ها و غم های ما تعالی پیدا می کنند، لذت ها و رنجهای ما به بلوغ می رسند  وسطح تنشها و نگرانیهای ما بالا می رود وارد ساحت اخلاق می شویم.

در این قسمت از بحث می خواهیم زیست اخلاقی را تبیین بکنیم، البته نه اثبات گرایانه . تبیین بدین معنا که عوامل ومتغیرهایی را شناسایی کنیم که موجب می شوند اخلاقی یا غیر اخلاقی عمل بکنیم.  اخلاق از یک «التفات» درونی در ما نشأت می گیرد. می خواهیم ببینیم چه موجباتی سبب می شوند که چنین التفاتی در ما به وجود می اید واخلاقی عمل می کنیم. به عبارت دیگر می خواهیم ببینیم تابعِ تولیدِ  التفات اخلاقی از چه قرار است.

 چه التفاتی در شما هست وقتی که مهر می ورزید، چه التفاتی در شما هست وقتی  که غم انسان میخورید، غمخوارگی بشر دارید؟ فکر دیگران را میپذیرید،  سبک زندگی متفاوت را روا می دارید؟ این التفات اخلاقی چگونه تولید می شود؟ کدام متغیرها سبب می شود هوشیاری اخلاقی در شما بیدار و فعال می شود و درنتیجه مثلا به جای رفتار خشونت آمیز، رفتار صلحآمیز میکنید.  چرا عمل اخلاقی می کنیم یا عمل غیر اخلاقی می کنیم؟

 آیا می توانیم زیست اخلاقی را تبیین بکنیم؟ یعنی علت ها و عوامل موثر در حیات اخلاقی یا غیر اخلاقی را توضیح بدهیم و معادله ای برای تولید التفات اخلاقی در خودمان داشته باشیم مثلا به این صورت :

 یعنی اگر  ضرایبی  معین از متغیر های  ایکس 1 و ایکس 2 وایکس 3 باشد ، انتظار داشته باشیم که التفات اخلاقی (Y )  در ما به وجود بیاید. «اخلاق پژوهی» کوششی است برای توضیح عمل اخلاقی[1]. نظریه های علمیِ اخلاق پژوهی کمک می کنند تاحدی بفهمیم  که مردمان در چه شرایطی اخلاقی عمل می کنند ودر چه شرایطی غیر اخلاقی عمل می کنند. در روشنی نظریه ها می توان عوامل و علتهای زیست اخلاقی را توضیح بدهیم.  بر اساس علل و عوامل مشخص پیش بینی بکنیم که چقدر امید ریاضی عمل اخلاقی بیشتر یا کمتر میشود. چقدر احتمال دارد که شما رفتار اخلاقی داشته باشید؟ چقدر امید می توان داشت فرزندان، دانش آموزان، دانشجویان، شهروندان، مدیران، کارکنان و حکمرانان، اخلاقی عمل خواهد کرد. برای این کار نظریه لازم داریم. نظریه ها بر اساس استقرا ها، تجربهها، تاملات بسیار عمیق و خلاقیت های متفکران و دانشمندان به دست می آیند. علم یک پدیده تاریخی و اجتماعی و بشری است. علم یک ثروت مشاع است که به طور تاریخی ساخته می شود. در علم نظریه ها به وجود می آید. نظریه ها میخواهند امور را توضیح بدهند. نظریه ها می گویند که امور چرا و چگونه به وجود می آیند. مثلا در بحث ما  زیست اخلاقی چگونه به وجود می آید؛ زیست غیر اخلاقی چگونه شکل می گیرد؟

نظریه «تی پی بی»

تا کنون برای توضیح اخلاق و فهم چرایی عمل اخلاقی یا غیر اخلاقی از انواع نظریه ها استفاده کرده ایم مثل نظریه رست و بقیه. یک نظریه دیگر «نظریه رفتار برنامه ریزی شده[2]»(TPB) است . البته هر نظریه محدودیتهایی و ظرفیت هایی دارد هیچ نظریه ای در دنیا نیست که ظرفیت بی پایان داشته باشد. حتماً هر نظریه ای کرانه هایی دارد. نظریه ها پیش می روند، می روند ، می روند و در یک کرانی می ایستند ومحدودیت های شان معلوم می شود. آنجا لابد جای نظریه دیگری است. نظریه «رفتار برنامه ریزی شده» («تی پی بی»)هم مثل سایر نظریات ظرفیتها ومحدودیت هایی دارد. این نظریه در چند دهه گذشته توسعه پیدا کرده است. متون ومنابع این نظریات از حدود دهه 70  و80 توسط فیشبن و آجزن به میان آمد و بعد محققان  ونظریه پردازان دیگر  آن را بسط وتوسعه دادند(Watson, et al , 2014;  Zemore & Ajzen, 2014; Ajzen, 1985 &1991; Armitage& Conner, 2001; Nigbur, et al , 2010; Liao, et al, 2007; Kaiser, F.G., & Scheuthle,2003)

از نظریه «تی پی بی» در موضوعات مختلف استفاده شده است مثلا در حوزه سلامت برای  پیش بینی رفتارهای سالم یا در حوزه های مربوط به اعتیاد یا در حوزه های مربوط به تصمیم گیری و بقیه موارد. مردم چه جوری تصمیم می گیرند؟ چرا ما قصد عمل این یا آن کار میکنیم؟ تصمیم افراد چگونه شکل می گیرد. از این نظریه برای توضیح عمل اخلاقی نیز می توان استفاده کرد. چه می شود که انسان ها تصمیم اخلاقی می گیرند، به جای اینکه تصمیم غیر اخلاقی بگیرند، یا برعکس؟ برای ما مهم است بدانیم که چرا و چگونه اخلاق در زندگی روزمره مردم توسعه پیدا می کند یا نمی کند.

اخلاق در زندگی روزمره

ما در این بحث دنبال اخلاق نخبه گرا نیستیم. اخلاق نخبه ها داستانی دیگر است. ولی ما اینجا دنبال اخلاق الیت نمیرویم. اخلاق منصور حلاج و بایزید بسطامی و مولانا هرچند باشکوه است اما در بحث کنونی در مد نظر ما نیست بلکه اخلاق مردم کوچه وبازار را بررسی می کنیم. چون ما در تاریخ خود ستاره به قدر کافی داشتیم. ایران سرزمینِ آسمان پر ستاره ولی زمین سنگلاخی است. آسمان مان هیچوقت خالی از ستاره نبوده است. همیشه ما ستاره داشتیم. تابناک هم بوده و هستند. زکریای رازی، محمد بن موسی خوارزمی، ابوریحان بیرونی. ما ستاره داشتیم. اما سرزمین مان خشک  بود. آسمانمان خوب بود ولی مشکل ما در زمین بود. خاکِ تفتیده، خاک تشنه، سرزمینِ پر سنگلاخ و تاریخ دشوار داشتیم. مشکل ما مناسبات مان بود؛ ساختارهای مان بود وهست؛ آسمان ادبیات ما زیباست؛ تابناک است و نخبه های خوب در تاریخ کم نداشتیم  اما نهادهای بدی داشتیم. چرا جامعه ای نخبه هایی دارد؟ افراد باهوش و شیدا دارد؟ اما خیابان هایش و کوچه هایش، محیط زندگیش محیط حقیری است؛ محیط عقب مانده ای است؛ محیط مشکل داری است. چرا چنین است؟ درنتیجه باید یک مقدار از این آسمان نخبه ها بیاییم پایین وببینیم که در زمین چه خبر است. آنها را بگذاریم در آسمان بمانند و همچنان بدرخشند و زیبا باشد و استفاده بکنیم و نوری برای ما ایجاد می کنند برای حرکت کردن در شب های تاریک. اما باید از آن نور برای این زندگیمان  ومناسبات واقعی اجتماعی مان نیز قبسی برگیریم.

پس ما در پی اخلاق شهروندِ معمولیِ پوست و گوشت و استخوان دار هستیم. شهروندی با عقل معمولی، با هوشبهرِ مثلا 100در شهری زندگی می کند. معامله میکند؛ او قصاب است؛ نجار است؛ معلم است؛ برزگر است؛ درودگر است؛ کسبه است؛ کارمند یک قسمتی از سازمانهای دولتی است،  مدیر پایه است؛ مدیر میانی است. این ها چطور می شود که  اخلاقی عمل می کنند یا غیر اخلاقی عمل می کنند؟ چه عواملی سبب می شوند که این مردم عادی به طرز اخلاقی مدیریت بکنند؛ اخلاقی درس بدهند؛ اخلاق در کوچه ها راه بروند؛ جلوی در خانه شان را تمیز نگه بدارند؛ در آپارتمان ها با همسایه ها  به صورت اخلاقی رفتار بکنند؟ آپارتمان اخلاقی، زندگیِ آپارتمانیِ اخلاقی و شهروند اخلاقی و پارک های اخلاقی و گفتگوهایی اخلاق مدار در حوزههای عمومی که گروه ها و  افرادی متفاوت با دیدگاه های مختلف با هم زندگی میکنند ، زن و شوهری که بر مبنای اخلاق باهم رفتار میکنند و مابقی قضایا.

اینجا از ویلیامز وام می گیریم. ویلیامز از اصحاب مطالعات فرهنگی است. او توضیح داد که فرهنگ همان امر معمولی در زندگی مردم است[3] ، فرهنگ را باید در  حیات روز مره جست(Williams,1989). فرهنگ  همین هنر، دانش، نقاشی، ادبیات ، فنون، موسیقی ، زبان و دین و آیین و مراسم در زندگی کوچه و بازار مردم است. فرهنگ همین است. باید گفت اخلاق نیز همین امر معمولی است؛ اخلاقِ معمولی. ما دنبال همان اخلاق معمولی هستیم  عدالت ورزی های معمولی، راستی ودرستی و وظیفه شناسی و خوش قولی و مهربانی وخوش معاملگی معمولی . اخلاق مردم عادی مثل راننده تاکسی، مسافر، لوله کش، نقاش، بنا، خریدار، فروشنده، طرفین معامله، کارمند، ارباب رجوع، همسایگان، فامیل ها، دوستان، مخالفان، موافقان ، اعضای حزب، روزنامه نگاران، مدیران، شهرداران، فرمانداران، قاضیان، وکلا ، ناشران، نویسندگان، دانشجویان در کلاس درس، معلم آن گاه که امتحان می گیرد ، ورقه تصحیح می کند و مردمانی که  می خورند و می آشامند در ساعات کار، دراوقات فراغت، درجمع خانواده، میهمانی. اگر همین روابط معمولی در زندگی روزمره به طرزی معمولی اخلاقی بشود بسیاری از مشکلات حل می شود.

اخلاق به مثابۀ راه حل مسأله ها

یک پرسش مهم این است که آیا اخلاق اصولا راه حلی برای مسائل واقعی زندگی ماست یا چیزی تفننی است. اگر اخلاق مهم است برای است که راه حل اساسی نیکبختی بشر و شکوفایی انسان وتحقق ذات ماست. اگر اخلاق باارزش است برای این است که می توانیم آن را در زندگی روزمره، زیست کنیم، مزه مزه کنیم، تجربه کنیم،  تمرین کنیم و عمل [4]کنیم. اگر اخلاق اهمیت دارد برای این است که  با آن ، لحظه های خالی زندگی مان را پر کنیم واز بودن لذت ببریم و تعالی پیدا کنیم و مصائب زندگی فردی واجتماعی مان را و  مسئله های حیات مان را حل کنیم. اخلاق برای آن است که مسأله های خودمان را و جامعه مان را با آن حل بکنیم.[5]

به هر حال ما به حیات روزمره توجه داریم. اخلاقی بودن را در مهمانی، کار، کلاس، تحقیق ، تفریح، بازار، مبارزه، سیاست، خرید، بدهی، قرض، شراکت وسرمایه گذاری دنبال می کنیم. آدام اسمیت، کتاب های زیاد دارد مثل ثروت ملل و ... . اما مهم ترین کتابش «نظریه احساسات اخلاقی» است.  اقتصاد وسیاست و علم وآموزش وتعلیم وتربیت و فرهنگ و کیفیت زندگی و کل اجتماع همه متکی به اخلاق اند. سیاست هم بر می گردد به اخلاق. روابط بین الملل نیز بر می گردد به اخلاق. داعش بر می گردد به اخلاق. نه اینکه بگوییم، موعظه بکنیم که مساله صلح جهانی حل بشود وعدل برپاشود. منظور من این نیست. اخلاق اصولا موعظه نیست. اخلاق یعنی درک قانونمندی های رفتار اجتماعی و اعمال انسانی با این جهت گیری که به خوبی ها و بدی هایش حساس باشیم، ارزیابی وداوری بکنیم؛ و توضیح بدهیم که چطور می شود که از انسانها اعمال  اخلاقی و یا غیر اخلاقی سر می زند.

مقایسه نظریه رست با نظریه «تی پی بی»

پیش از این از نظریه های مختلف اخلاق پژوهی بحث شد . برای مثال نظریه رست که عناصر مهم زیست اخلاقی را  در چهار امر توضیح داده است: 1.حساسیت اخلاقی، 2.داوری اخلاقی ، 3. انگیزش اخلاقی، 4.خوی اخلاقی.  رست بیشتر به چیستی اخلاق نظر داشت؛ اخلاق چیست؟ او گفت اخلاق همان حساسیت است وداوری است و انگیزش است و مابقی چیزها. یعنی اجزای اخلاق راتوضیح می دهد. ولی این کافی نیست و نظریاتی نیز لازم داریم که چرایی اخلاق را توضیح بدهند. نظریه رفتار برنامه ریزی شده (تی پی بی ) از این دست نظریات است.

این نظریه بیان می کند که چرا قصد عمل اخلاقی می کنیم یا نمی کنیم ؟ چرا تصمیم اخلاقی یا غیر اخلاقی می گیریم؟ چرا عمل اخلاقی می کنیم. التفات اخلاقی در ما از کجا سرچشمه می گیرد؟ چه متغیرهایی در پیدایی این التفات دخیل اند و چگونه؟  علل وعوامل عمل اخلاقی یا غیر اخلاقی چیست؟ چگونه تصمیم اخلاقی می گیریم یا برعکس اصلا درصدد تصمیم اخلاقی نیستیم؟ چرا قصد اخلاقی داریم یا نداریم؟ چرا من  و شمادر حیات روزمره مان در بانک یا داخل مترو در محیط کار ومعاملات یا درزندگی مدنی مان وفعالیتهای جمعی ودر NGO ها ودر احزاب مان ودر قدرت ودر استفاده از امکانات عمومی و در نسبت با ثروت مشاع ملی ؛ در مشارکت سیاسی و مدیریت وحکمرانی التفات اخلاقی داریم یانداریم ؟ چطور می شود وچه علتهایی وجوددارد که در ما التفات اخلاقی به وجود می آید یا به وجود نمی آید؟ چطورمی شود التفات اخلاقی ضعیف یا  قوی می شود ؟ چه متغیرهایی و چگونه درپیدایی التفات اخلاقی دخیل  هستند؟

سه گروه متغیرها که در تولید التفات اخلاقی دخیل هستند

التفات اخلاقی پدیده ای است که باید در ما پدید بیاید . حداقل سه گروه متغیرها در پدیدایی التفات اخلاقی دخیل هستند: 1. متغیرهای علّی 2. متغیرهای زمینه ای و نهادی 3. متغیرهای مداخله ای. متغیرهای علّی ، عامل اصلی به وجود آمدن التفات اخلاقی در ما هستند یعنی آنها هستند که موجب پیدایی حساسیت اخلاقی، داوری اخلاقی، انگیزش اخلاقی و خوی اخلاقی ما می شوند . اما یک رشته عوامل زمینه ای ونهادی نیز لازم است تا مساعدت کنند که متغیرهای علّی بتوانند کارخودشان را خوب وکامل انجام بدهند. از سوی دیگر متغیرهای مداخله  نیز هستند که جریان تأثیر علل و عوامل بر پیدایی التفات اخلاقی را کم یا  زیاد می کنند. پس التفات اخلاقی (Y)تابعی است از متغیرهای علّی( X1)، زمینه ای(X2) و مداخله (X3).

تا این فرایند که گفته شد ، اتفاق نیفتد قصد اخلاقی به وجود نمی آید. اخلاق با وعظ و اندرز تولید نمی شود.  ما جامعه ای واعظ ایجاد کرده ایم. جامعه ای وراج و لفاظ هستیم. از در و دیوار جامعه ما اندرز می بارد و شاید یکی از بی اخلاقی ترین جوامع دنیا هستیم. این قدر تابلوها و پیام های اخلاقی داریم اما در جامعه یک ریای اخلاقی و مقدس نمایی اخلاقی وجود دارد و تظاهر به اخلاق وجود دارد. حاکمان هم به جای اینکه کار خودشان را انجام بدهند درس اخلاق می دهند. این واقعا بدبختی یک جامعه است. در حالی که شکوفایی اخلاقی نیازمند علل و عواملی است. اکنون ما از متغیرهای علّی آغاز می کنیم. اولین علت پیدایی التفات اخلاقی ، نگرش است.

اولین متغیر عِلّی : نگرش ها

نگرش چیست؟ نگرش از باورهایی شکل می گیرد که در پشت آنها احساسات وعواطف وهیجاناتی وجود دارد. نگرش عبارت است از باور و بیشتر از باور.  نگرش وقتی است که باوری داشته باشیم و برای آن باور ارزش قائل شویم، قضاوت گرمی از آن باور داشته باشیم. باوری که بار هیجانی و احساس دارد دو ر ذهن شدت و اهمیت پیدا می کند.  باور وقتی به سطح نگرش می رسد که ارزیابی موثری از آن باور داشته باشیم و انتظار ارزش از آن باور داشته باشیم. مثلا باور به عدالت را باارزش بدانیم واحساس و هیجان کافی نسبت به ضرورت عدالت داشته باشیم. در این صورت است که عدالت جزو نگرش ما می شود. هرباوری این شانس را ندارد که وارد زندگی ما بشود بلکه لازم است  ارزیابی بالایی نسبت به اهمیت آن باور داشته باشیم ونسبت به آن باور حسی و علاقه ای وهیجانی داشته باشیم. از این طریق است که مجموعه ای از باورهای منتخب و ممتازی در ما با هیجانات و احساسات کافی آمیخته می شوند و نگرش هایی به ما می دهند واین نگرش ها در حقیقت نوعی آمادگی در ما برای قصد اخلاقی و تصمیم اخلاقی و عمل اخلاقی پدید می آورند . بنابراین نگرش، آمادگی آموخته شده  و زیسته شده ای است که ما را در آستانۀ التفات اخلاقی و قصد اخلاقی قرار می دهد، چیزی که پیش از این، از آن به عنوان « باورخواست» بحث کردیم.

به عبارت دیگر نگرش غیر از اطلاعات و محفوظات ماست بلکه آن بخش از اطلاعات ما که به درستی آنها باورداریم و علاوه براین برای آنها ارزش کافی نیز قائلیم و از این طریق باورهایی پیدا می کنیم که سرشار از هیجان و احساسات هستند. در واقع اینها  باورهای احساس شده ما هستند و اینها هستند که در ما آمادگی برای فعل اخلاقی را به وجود می آورند. در واقع باورها وقتی که با هیجانات وتأثراتی "احساس شده" قرین باشند تبدیل به نگرشی در ما میشوند و در ما آمادگی آموخته شده ای برای عمل اخلاقی یا غیر اخلاقی پدید می آورند.

یک مثال ذکر می شود. مردم همیشه اطلاعاتی نسبت به بدن و  ترکیب اعضای اندام و صورت وپوست و بینی داشتند اما مدتی است که در بسیاری از گروه های اجتماعی توجه به بدن زیاد شده است. خودشان را همین سروصورت وبینی می دانند و باور به اینکه ما همان هستیم که دیده می شویم. این باور ارزش بالایی نزد برخی پیدا کرده است و تأثرات و هیجانات و احساساتی در پشت این باور جمع شده است وتبدیل به نگرش به شکل خاصی از صورت به عنوان عامل تشکیل دهنده هویت فردی شده است تا بدانجا که این نگرش آنها را وا می دارد که خرج زیادی بکنند وزیر تیغ جراحی بروند و مدتها باند پیچی بکنند و مابقی قضایا. این است که می گوییم نگرش عبارت است از باورخواست هایی که ما را آماده عمل خاصی می کنند.

حالا اگر به همین صورت در ما باور به حقوق دیگران  و حرمت و اختیار دیگران ایجاد بشود و این باور با سطحی از  هیجان و احساس همراه شود تبدیل به نگرش خاصی در ما نسبت به دیگری می شود وهمین نگرش در ما اخلاق مدنی به وجود می آورد و آماده فضیلت های مدنی می شویم و فکر مخالف و سبک زندگی متفاوت با سبک زندگی خود را می پذیریم  و اخلاق رواداری از این رهگذر توسعه پیدا می کند.

یک مثال دیگر ذکر می شود. دو باور  الف و ب  را در نظر بگیریم. باور الف این است که  بسیاری از نابرابری های اقتصادی در این جهان غیر طبیعی و تصادفی است وباور ب این است که نابرابری ها طبیعی اند وآنها که دارند مستحق ثروت بودند وبقیه که ندارند مستحق نداشتن بودند و از تنبلی خودشان بوده است. طبق باور الف چنین نبود که ثروتمندی یک عده و فقر گروه بسیاری دیگر لزوما ناشی از کار زیاد دسته اول و تنبلی دسته دوم باشد. بلکه انواع علل تصادفی و تاریخی وساختاری سبب شده است که یک عده آدم ها جزو گروه بدبخت ها قرار گرفته اند. حالا اگر ما در گروه دارایان یا طبقه متوسط باشیم و  باور به تصادفی بودن نابرابری ها نیز پیدا بکنیم و این باور سرشار از هیجان واحساس کافی بشود وبه سطح نگرش برسد  در این صورت است که  رنج انسانهای ندار  را درک  می کنیم  و می فهمیم که واقعا آنها مستحق این بدبختی نبودند . این همان  نگرش برابری خواهانه و عدالتخواهانه است که با خود اخلاق بخشش و اخلاق محروم نوازی  واخلاق بذل مال در ما تولید می کند وهمین طور اخلاق مبارزه برای عدالت. برعکس اگر باور ب را داشته باشیم و به طبیعی بودن نابرابری ها قائل باشیم و این باور نیز با نوعی خاموشی عاطفی نسبت به نابرابری  ها همراه  بشود ، نگرشی فردگرایانه  و بی تفاوت نسبت به فقر در ما شکل می گیرد. هرچه داریم فقط درخدمت رفاه خود وخانواده قرار می دهیم و اخلاق بی تفاوتی به فقر ونابرابری، بی تفاوتی به محنت تهیدستان واخلاق رفاه زده در ما ایجاد می شود.

دوباره به بحث نگرش بر می گردیم. گفته شد که نگرش ها عبارت اند از باورهایی که حس وهیجان کافی در پشت آن باورها داریم و برای شان ارزش زیاد قائلیم. معمولا باورها زیادند اما فقط بخشی از آنها به سطح نگرش می رسند. تنها باورهایی که شدت و بار هیجانی بیشتری پیدا می کنند تبدیل به نگرش می شوند.  از میان نگرش ها نیز فقط انها که از شدت بیشتر برخوردارند  در موقعیت های زندگی ما  چراغ راه می شوند و ما را به عمل اخلاقی وا می دارند.در موقعیت های مختلف تصمیم گیری تنها نگرش هایی راهنمای عمل می شوند که شدت لازم را داراهستند.

در ذهن ما نوعی ساز وکار غربال هست. گاهی از این به اقتصاد ذهن تعبیر می شود. باورهای مان غربال می شوند و فقط بخشی از آنها  به سطح نگرش می رسند. برای همین است که در موقعیت های زیست مان به همه باورهای مان حاضر الذهن نیستیم وفقط برخی از باورهاکه به سطح نگرش رسیده اند در موقعیت های زندگی در مرکز ذهن ما حضور پیدا می کنند وما به آنها التفات داریم. بررسی ها نشان داده است که ما در آن واحد معمولا به تعدادی یک رقمی از باورها حضور ذهن داریم ونه همه باورها (  Woodworth and Schlosberg,1954; Mandler, 1967). نگرش ها نیز چنین اند و غربال می شوند و طیفی از آنها که از شدت لازم برخوردارند به موقعیت های زیست ما جاری می شوند ودر تصمیم گیری های ما دخالت می کنند.  در آنِ واحد همه نگرش ها در مرکز ذهن ما نیستند ، در حاشیه ذهن هستند و در زندگی ما تأثیری چندان نمی گذارند . بلکه بیشتر آن دسته  نگرش ها که شدت زیادی دارند در موقعیت های تصمیم گیری ما دخالت می کنند.  

حالت مطلوب برای اخلاق بشر این است که باورهایی انسان دوستانه و متعالی و نگرش هایی بلوغ یافته از طریق خانواده ها وآموزش وپرورش ورسانه ها ونهادهای مدنی در نسل ها توسعه پیدا بکند که مناسب برای اخلاق هستند و این نگرش ها از شدت لازم برخوردار بشوند وگرنه پرشدن ذهن از اطلاعات و نصایح و باورهای هرچند صحیح اگر تبدیل به نگرش نشوند و اگر شدت لازم  نداشته باشند هیچ فایده ای ندارد. باور به قبح دروغ واینکه دروغ موجب بی اعتمادی و فروپاشی اجتماع می شود واینکه نباید به نام مصلحت و انواع بهانه ها دروغگویی را توجیه کرد ، وقتی با هیجان واحساس کافی همراه می شود ،به یک نگرش غالب تبدیل می شود و جامعه ای راستگو به وجود می آورد.

بداخلاقی نیز به همین صورت است. از باورهای نادرست نژاد گرا یا باورهای مذهبی به علاوۀ احساسات و هیجانات نگرش های تعصب آلودی به بار می آید که ویرانگر اخلاق اند ومنشأ اخلاق تبعیض یا اخلاق خشونت می شوند و چون شدت می گیرند نمونه هایی مثل جنگ جهانی یا پدیده داعش به بار می آورند. باورهای غلط در قالب مذهبی، فلسفی، ملی و قومی با آمیزه ای از هیجان، نگرش هایی شده اند که زندگی را برای ما دوزخ کرده اند. باورهای غلط تبدیل به احساسات و ادبیات و ایدئولوژی می شوند و خصوصا وقتی این نوع  ایدئولوژی ها  دولتی نیز بشوند فاجعه به بار می آورند . ما در جهنم عقاید غلط ایدئولوژیک شده ودولتی شدۀ خودمان می سوزیم . همه در قبال این وضعیت مسئولیت جمعی داریم و نباید تصور کنیم که می توانیم از سایه خودمان یعنی باورها ونگرش های خودمان جلو بیفتیم، ابتدا باید فکری به حال درونی خود بکنیم.

دومین متغیر عِلّی:  هنجارهای اجتماعی

انسان موجودی صرفا زیستی و روانی نیست بلکه موجودی اجتماعی نیز هست. زندگی اجتماعی برای ما هنجارهایی به وجود می آورد. هنجارها بازتاب انتظارات «دیگران مهم» از من در ذهن من  هستند. انتخاب های عقلانی  ما را هنجارها تعدیل می کنند.فرد در خلأ نیست بلکه در جامعه به بار می آید، فکری هنجارین و حیاتی هنجارین دارد. هرفردی از غریزه، فراخود وخود تشکیل یافته است. «فراخود» وجه اجتماعی حیات ماست مثل خانواده، آموزش وپرورش، هم آلان، رسانه ها، فرهنگ ، گروه های مرجع وبقیه. «خودِ فردی» ما در نسبت با «فراخودِ اجتماعی» شکل می گیرد. هرچه خودِفردی ما پویا باشد و سازگاری خلاق انتقادی با فراخودِ اجتماعی داشته باشد، نسبت میان فرد وجامعه بهبود پیدا می کند. هنجارها از طریق فراخود به ما انتقال می یابند. فشاری هنجارین از حیات اجتماعی برما وارد می شود. یک چیزهایی جامعه و گروه های مرجع اجتماعی از ما می خواهد. آن ها هنجارها هستند.

بخش بزرگی از نظم اجتماعی توسعه یافته در جوامع از همین رشد هنجاری ناشی می شود مثلا از خط کشی عبور می کنند، توی خط می رانند، به دیگران احترام می گذارند، قانون را رعایت می کنند، به ارباب رجوع پاسخ می دهند ، در فکر وسبک زندگی دیگران دخالت نمی کنند، صف را رعایت می کنند، نظافت و محیط زیست را جدی می گیرند، بوق بیجا نمی زنند، در مجتمعات مسکونی بی سروصدا وآرام رفت وآمد می کنند، صدای ضبط درون ماشین خود را بلند نمی کنند، خدمات عمومی واداری را درست انجام می دهند ومابقی قضایا. بدین ترتیب بخش مهمی از اخلاق از هنجارهای اجتماعی تغذیه می شود.

چرا جامعه ما بی هنجار شده است؟ چون از یک سری هنجار های سنتی جدا شدیم و به هنجارهای مدرن دست پیدا نکردیم. یعنی یک ثبات هنجاری در جامعه نیست بلکه یک بی هنجاری در جامعه هست. چرا؟ چون گروه های مرجع درست در جای خودشان نیستند و فشار هنجاری وجود ندارد. در نتیجه رشوه می گیرد چون فشار هنجاری روی خودش احساس نمی کند و در نتیجه عمل اخلاقی هم در جامعه ضعیف شده است چرا؟ چون از یکسو نگرش های ما مشکل دارد که در قسمت قبل توضیح داده شد و از سوی دیگر نیز در وضعیتی آنومیک به سر می بریم ودچار تعارض هنجاری و ضعف هنجاری و گاهی بی هنجاری هستیم.

هنجارها دومین متغیرهای علّیِ پدیدایی اخلاق در نهاد بشر هستند. جامعه ی اخلاقی جامعه ای است که در آن هنجارهای توسعه یافته ونیرومند اجتماعی وجود داشته باشد و آن هنجارها مردم را آماده می کند که احساس کنند انتظاری اجتماعی از آنها هست که چنین وچنان رفتار کنند. این هنجارها حیات اخلاقی را مشروب می کنند. هر چه درکی از وجه هنجاری یک عمل داریم منجر به فشار هنجاری میشود و سبب می شود که احساسی قوی ودرونی به ما بگوید که انتظار عمل خوب از ما وجود دارد.

سومین متغیر عِلّی: حس کنترل شخصی در ذهن

اخلاق یک فرد در درجۀ اول از نگرش های او ، در درجه دوم از هنجارهای اجتماعی جاری شده در او پدید می آید و در درجۀ سوم  ومهم تر از همه ریشه اخلاق این است که من چه قدر احساسی آموخته شده وزیسته شده دارم که میتوانم شخصا اعمال خود را کنترل کنم . این آخرین متغیر ، آخرین است اما کمترین نیست[6].

 وقتی حیات اخلاقی خواهیم داشت که در خودمان توانی می بینیم که بتوانیم خودمان را ، ذهن مان را  و زندگی مان را کنترل کنیم. یعنی حسّ خوداثربخشی و خود کارآمدی داشته باشیم. یعنی طوری پدر ومادرمان و آموزش وپرورش و سیستم اجتماعی ما را تربیت بکند وتجربه زیست اجتماعی ما را چنان به بار بیاورد و پویایی ودرایت و وضع روحی وذهنی ورفتاری خود ما چنان توسعه پیدا بکند که خوداثربخشی زیسته شده وتجربه شده ای نیرومند درما شکل بگیرد وباور بکنیم که می توانیم چنان نکنیم وچنین بکنیم. این حسّ تعیین کننده ای در اخلاق هست که «من می توانم فاعل و علتِ  زندگی خودم باشم». من یک قربانی نیستم. خود را به عنوان علت زندگی خویش از محاسبه خارج نکنم.  من می توانم تغییر بدهم، می توانم کاری انجام بدهم ، می توانم طراحی و مدیریت وبرنامه ریزی بکنم و من می توانم منشا تغییرات در زندگی خودم باشم. من می توانم  عمل اخلاقی انجام بدهم. اگر این حس کنترل شخصی نباشد ، بنیان اخلاق متزلزل می شود.

دانش آموز نمی تواند درس بخواند چون حس خود اثر بخشی را از دست داده است آلبرت باندورا در این زمینه تحقیقاتی کرده است. بیمارانی که حس خود اثر بخشی را از دست دهند نمی توانند درمان شوند. یک داروی واحد به دو بیمار داده می شود. بیماری که حس خود اثر بخشی دارد بهتر می تواند از این دارو درمان بگیرد تا بیماری که حس خود اثر بخشی را از دست داده است. حس کنترل شخصی به طور گزاف از درون ما سربر نمی آورد بلکه منطق اجتماعی دارد. تجربه های رشد کودک، سرگذشت تحصیلی، محیط تربیتی و اجتماعی در کم و کیف شکل گیری حس کنترل شخصی دخیل هستند و موجب می شود که عزت نفس ما برای قصد عمل اخلاقی افزایش پیدا می کند.

خلاصه بحث تا اینجا آن شد که ما می توانیم تغییر وتوسعه ورهایی اخلاقی پیدا بکنیم. این نیز قواعدی دارد که می توان به صورت علمی (نه اثبات گرایانه)بررسی کرد. دیدیم که سه گروه متغیرها مستقیما باعث پیدایش اخلاق ورشد یا انحطاط اخلاق در فرد می شوند. اینها را متغیرهای علّی نامیدیم. بر حسب تغییراتی که در ضرایب این سه گروه متغیرهای علّی روی می دهد ، بخت اخلاقی ما کمتر یا بیشتر می شود. متغیرهای علّی سه گانه عبارت اند از : نگرشها، هنجارها و حس کنترل شخصی . پس به یک حساب ریشه اخلاق به خودفردی ما بر می گردد و ما به همان نسبت نیز مسئولیت شخصی  اخلاقی داریم. مسؤولیت داریم که به عدالت رفتار کنیم ودرستکار باشیم.  چون بخش مهمی از حیات اخلاقی ما از نگرش های ما ناشی می شود، هنجارهای ادراک شده نیز یک چیز شخصی است با وجود اینکه با بیرون در ارتباط هست ولی در نهایت به هنجارپذیری شخصی وهنجارگرایی شخصی بر می گردد و سرانجام حس کنترل نیز یک عنصر وحالت شخصی است.  در ادامه بحث خواهیم دید که سهم ما در تغییرات خلق و خوی خیلی بیشتر از این هاست. مسئولیت شخصی ما در زندگی اخلاقی خیلی بالاست واین همان چیزی که در جامعه ی امروز ما از بین رفته است. در تاکسی، در ارتباطات، در مهمانی، در دانشگاه و همه جا،  همه فرافکنی می کنیم، همه دنبال علتی در بیرون و درجامعه می گردیم وخود را به عنوان عامل از محاسبه خارج می کنیم و حس قربانی شدن بر ما مستولی شده است، دنبال علت هایی در بیرون خودمان می گردیم. این ها همه علت دارد ولی نه بدین معنا که علتهایی در درون  نیست. آن چیزی که امروز در جامعه ی ما خطرناک است این است که ما خود را از محاسبه بیرون می کنیم وهمه اش به بیرون لعنت می فرستیم وبا بیرون می جنگیم ، در حالی که سه گروه عوامل تعیین کنندۀ اخلاق در اندرون ماست هرچند جدا از بیرون نیست ولی تاحدزیادی در دستان خودِ فردی ما نیز هست.

 

 

برای مطالعه بیشتر

§   Watson, M. C., Johnston, M., Entwistle, V., Lee, A. J., Bond, C. M., & Fielding, S. (2014). Using the theory of planned behaviour to develop targets for interventions to enhance patient communication during pharmacy consultations for nonprescription medicines. International Journal of Pharmacy ractice, 22(6), 386-396.

§    Zemore, S. E., & Ajzen, I. (2014). Predicting substance abuse treatment completion using a new scale based on the theory of planned behavior. Journal of substance abuse treatment, 46(2), 174-182.

§    Ajzen, I. (1985). From intentions to actions: A theory of planned behavior (pp. 11-39). Springer Berlin Heidelberg.

§    Ajzen, I. (1991). The theory of planned behavior. Organizational Behavior and Human Decision Processes, 50, 179-211. De Young, 509-526.

§   Armitage, C. J., & Conner, M. (2001). Efficacy of the theory of planned behaviour: A meta‐analytic review. British journal of social psychology, 40(4), 471-499.

§   Nigbur, D., Lyons, E., & Uzzell, D. (2010). Attitudes, norms, identity and environmental behaviour: Using an expanded theory of planned behaviour to predict participation in a kerbside recycling programme. British Journal of Social Psychology, 49(2), 259-284.

§   Liao, C., Chen, J. L., & Yen, D. C. (2007). Theory of planning behavior (TPB) and customer satisfaction in the continued use of e-service: An integrated model. Computers in HumanBehavior, 23(6), 2804-2822.

§   Kaiser, F.G., & Scheuthle, H. (2003). Two challenges to a moral extension of the theory of planned behavior: moral norms and just world beliefs in conservationism. Personality and Individual  Differences, 35, 1033-1048.

§   Williams, R. (1989). Resources of Hope. London: Verso Books.

§   Woodworth ,R. S. and H. Schlosberg, Experimental Psychology, New York : Holt , 1954).

§   Mandler, G., “Verbal Learning” in T.M., Newcomb (ed.), New Directions in Psychology (New York: Holt, 1967), Vol.3. , pp 1-50

 

 

 

 

v      در این جلسه ویک جایی از بحث به فرق مشکل با مسأله اشاره شد (که پیوست شده است) و قرار شد دوستان مسأله هایی را برای هر جلسه تهیه کنند که با اخلاق  می توان به سراغ حل آنها رفت.

 



[1] moral act

[2] theory of planed behavior

[3] Culture is Ordinary

[4] Practice

[5]  در این جلسه ویک جایی از بحث به فرق مشکل با مسأله اشاره شد (که پیوست شده است) و قرار شد دوستان مسأله هایی را برای هر جلسه تهیه کنند که با اخلاق  می توان به سراغ حل آنها رفت.

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد