شرایط سخت اجتماعی نیازمندِ «برنامه اخلاقی قوی» است

تبیین زیست اخلاقی

شرایط سخت اجتماعی نیازمندِ  «برنامه اخلاقی قوی» است

تبریز، جلسه هفتم

 8 تیر ماه 1397

 

نظریه ای شناختی و اجتماعی برای اخلاق

در این جلسه از سه برنامه اخلاق بحث خواهیم کرد:  1.برنامه ضعیف اخلاق [1]، 2. برنامه متوسط یا متعارف اخلاق و 3. برنامه قوی اخلاق . استدلال خواهد شد که برای جامعه ایران «برنامه قوی اخلاق» لازم داریم. در جلسه قبل، نظریه «رفتار برنامه ریزی شده»(TPB) مورد بررسی قرار گرفت که نظریه ای «شناختی و اجتماعی[2]» است. این نظریه می گوید برنامه ای در دستگاه عصبی صغیر و نیز دستگاه عصبی کبیر وجود دارد و تصمیم گیری ها و  رفتارها مطابق آن سامان می یابد. دستگاه عصبی صغیر  متعلق به یکایک آحاد و افراد است و دستگاه عصبی کبیر متعلق به کل جامعه.  جامعه در حقیقت، انسان کبیر است و مثل یک شبکه عصبی بزرگ هست.

 به هرحال فرض بحث ما این است که برنامه ای در دستگاه عصبی فردی و اجتماعی ما هست که در چارچوب آن برنامه عمل می کنیم . این همان نظریه «رفتار برنامه ریزی شده»(TPB) است.  همانطور که برنامه ای در کامپیوتر یا هوش مصنوعی هست، در ذهن فردی ودر ذهنیت اجتماعی ما نیز برنامه ای هست و در  چارچوب آن رفتار می کنیم؛ یک برنامه عصبی ؛ تقریبا مثل برنامه نرم افزاری.  یک برنامه در ذهنیت اجتماعی نوشته می شود و  جامعه بر اساس آن رفتار می کند . همین طور هستیم یکایک ما؛ برنامه ای  در ذهن ما برای زیستن هست و بر اساس آن  عمل می کنیم . "مکن در این چمنم سرزنش گر  به خودرویی  چنان که پرورشم می دهند می روُیَم " .

 این برنامه که در ذهن افراد و در ذهنیت اجتماعی هست، خصیصه ای شناختی و اجتماعی دارد. یعنی از طریق فرایند اجتماعی  در ما نگرش ها وهنجارها و گرایش ها و نگاه هایی شکل می گیرد  و همین ها برنامه ذهنی ما می شود وبه رفتار ما سمت وسو می دهد.  این رشد شگفت انگیز چین حاصل برنامه ذهنی رهبران چین و نخبگان آن کشور و خانواده ها و مردم چین است. برنامه ذهنی ژاپنی ها بود که بعد از جنگ جهانی به اینجا رسیدند. برنامه ذهنی هندی ها چه بود که صلح کردند و پیشرفت کردند؟ برنامه ذهنی ما چه بود که به این چهار دهه سوق یافتیم؟   فرق وضعیت ما وهندی ها وژاپنی ها را یا فرق برنامه ذهنی دو جامعه کره جنوبی وشمالی را در نظر بیاوریم. طبق این نظریه اگر قرار است جنگ کنیم یا صلح ، اگر قرار است درجا بزنیم یا پیشرفت کنیم همه در  برنامه ذهنی یک جامعه تنظیم می شود وبه اجرا در می آید. این همان نظریه رفتار برنامه ریزی شده (TPB)است. حالا اگر قرار است حیات اخلاقی[3] داشته باشیم ، این زیست اخلاقی  نیز علی القاعده باید در برنامه ما وجود داشته باشد تا بتوانیم اخلاقی عمل بکنیم. این همان چیزی است که در بحث حاضر از او  به  «برنامه اخلاق در عصب فردی و اجتماعی» تعبیر می کنیم.

 چرا نظم اخلاقی در جامعه بر هم خورده است چون  فساد ونابرابری و انواع بی تدبیری ها و حق کشی ها،  جامعه را به بیگانگی اجتماعی و بی اعتمادی عمومی و نوعی حس پوچی وسرخوردگی و منفعت گرایی شخصی سوق می دهد وبدین ترتیب اخلاق از ذهنیت اجتماعی ما رخت بر می بندد به عبارت دیگر برنامه اخلاق در عصب اجتماعی ما نیست .   اپلیکیشن لازم در ذهنیت جامعه ما نیست که از او اخلاق در بیاید ، جامعه  نوعا به سیاقِ اخلاق عمل نمی کند.  هر جامعه وقتی اخلاقی عمل می کند که « برنامه ای اخلاقی» در عصب اجتماعی اش وجود داشته باشد اگر چنین برنامه ای به هر علتی مختل بشود ، نظم اخلاقی جامعه از بین می رود.

متغیرهای عِلّی و پایه  برای زیست اخلاقی

 پیش از این، سه متغیر علّی در رفتار برنامه ریزی شده را بحث کردیم:

1.وضعیت نگرش های ما

نگرش های خاصی هستند که برنامه اخلاقی را در ذهن ما  ودر ذهنیت اجتماعی ما فراهم می آورند؛ مثلا نگرش عدالتخواهی، نگرش حقوق بشری، درکی از همبستگی انسانی و اینکه بنی آدم اعضای یک پیکرند که وابستگی عاطفی به دیگران وحس غمخواری به وجود می آورد . الان در جامعه ما طبق مطالعه ای که اینجانب انجام داده ام(ما ایرانیان) بر اثر سوء تدبیر و نابرابری ها و ومقدس مآبی های دروغین و تبدیل دین به یک دکان و حق کشی ها وبقیه عوامل، تدریجا این نگرش عمومی  به طور ضمنی و آهسته در برنامه ذهنی وعصب فردی واجتماعی ما شکل گرفته  است که با اخلاق نمی توان زندگی کرد  ومسائل روزمره زندگی را با اخلاق نمی توان حل کرد. خیلی ها متأسفانه به این نتیجه رسیده اند که  اخلاق، خوب است اما جای او در آسمان زندگی ماست ونه زمین اجتماع وبازار وروابط روزمره! اخلاق برای درج در کتاب هاست وگرنه در حیات واقعی جامعه با اخلاق نمی شود زندگی کرد. طبیعی است که از این نگرش ، برنامه اخلاق در نمی آید بلکه برنامه بی اخلاقی در می آید. چنانکه در بسیاری از شواهد عمومی جامعه این را می بینیم.

2.فشار هنجارهای اجتماعی بر روی ما

شرایط هنجارینی در جامعه لازم است تا ما را به رفتار اخلاقی سوق دهد ؛مانند هنجارهای شهروندی ، هنجارهای زندگی آپارتمانی ، هنجارهای تردد در شهر، هنجارهای محیط زیستی. مثلا ساعت ده شب است و  یک هنجار  اجتماعی به صورت فشاری از درون به ما می گوید که مراقب باشید سر وصدایتان به نحوی غیر عادی نباشد که برای طبقه ی پایین مشکل ایجاد شود. اگر جامعه دچار بی هنجاری وضعف هنجاری بشود که متأسفانه جامعه ما شده است، این سبب ضعف هنجارها می شود و دیگر هنجارهای اجتماعی آن فشار لازم را ندارند که ما را به اخلاق سوق بدهند.

3.حس خودکارامدی[4]

ما وقتی اخلاقی رفتار می کنیم که به نقش ارادۀ خود باور داشته باشیم و حس خود اثربخشی داشته باشیم. یعنی باور داشته باشیم که می توانیم رفتارهای مان را سامان اخلاقی بدهیم ، خشم خویش را ، جانبداری خود را و طمع مان را و خودشیفتگی مان را می توانیم کنترل کنیم. اگر به هر سببی به این نتیجه برسیم که ما یک قربانی بیش نیستیم و این شرایط اجتماعی است که ما را مجبور به رفتارهای چنین وچنان می کند و سرنوشت ما این است و از دست مان کاری بر نمی آید، در آن صورت به هرکار نادرستی دست می زنیم. پس برای اخلاق لازم است در ما «گرایشی علّی» وجود داشته باشد و خود را علت تعیین کننده ای در زندگی مان بدانیم.  این منشأ استقلال ارادی ما می شود وبه خود کار آمدی  می انجامد. این که انسان احساس بکند می تواند هدفی باارزش انتخاب بکند و برای آن هدف برنامه ریزی بکند و آن هدف را تا حدی دنبال بکند و به آن برسد .

پس یک شرط مهم برای آنکه برنامه اخلاق در عصب فردی واجتماعی وجود داشته باشد این است که  ما در خودمان حسّ فاعلیت و عاملیت[5] داشته باشیم. « خوشبینی آموخته شده» در مقابل «درماندگی آموخته شده»[6] داشته باشیم. خوش بینی آموخته شده می گوید که ما میتوانیم تغییر کنیم ویادبگیریم وجور دیگر ببینیم وطور دیگر رفتار بکنیم یعنی در خودمان حس فاعلیت داشته باشیم ، خودمان را مفعول ندانیم، فاعل هم بدانیم ، به عبارت دیگر  فکر عاملیت داشته باشیم . خود را  کارگزار حیات خویش بدانیم و یک خوشبینی آموخته شده داشته باشیم ، یعنی بچه ها خوشبین بار بیایند نه ساده لوح . مثبت نگاه بکنند. خوشبین بدین معنا که  می توانیم کارهایی بکنیم . بچه های فنلاندی ( که من مقداری در مورد آن ها کار کرده ام) این جوری هستند یعنی خوش بینند نه ساده لوح یعنی به بچه ی فنلاندی یک چیزی بگویید هزارتا اما و اگر دارد به این سادگی تن به حرف شما نمی دهد ولی یک خوشبینی آموخته شده [7] دارد .یاد گرفته  است که می شود یک کارهایی کرد. از همان روز اول که به او کار درسی داده اند که بیل در باغچه بزند و گوجه فرنگی بکارد و بعد به آن آب بدهد و بعد که گوجه ها در آمده است او کنده است و خورده است و بعد زده است به دوستش و بازی کرده است و فهمیده است که این عالم جای عمل و نتیجه است . کار کرده اند و دنیا را تغییر داده اند . ملت های گرسنه  به ملت های سیر تبدیل شده اند، ملت های نگون بخت خوش بخت شده اند آمریکا در چه وضعی بود ؟ کشورهای اسکاندیناوی کجا بودند ؟ نورماندی ها چی بودند؟ اینها همه با برنامه ذهنی خلاق بود که از بدبختی های خود عبور کرده اند. تغییر تنها چیزی است که در این عالم تغییر نمی کند ؛  خود تغییر است . ملت ها تغییر پیدا کرده اند پس چرا ما نتوانیم تغییر پیدا کنیم؟ چرا انسان ها تغییر پیدا کرده اند ؟ چون خوش بینی آموخته شده و حس خود اثربخشی اجتماعی داشتند. متأسفانه در جامعه ی ما «درماندگی آموخته شده» وجود دارد . یعنی ما یاد گرفته ایم که نمی توانیم ، در حالی که باید یاد می گرفتیم که می توانیم و بعد از این هم باید یاد بگیریم که می توانیم. این اگر در کسی باشد، در آن صورت می تواند اخلاقی بشود. هر آدم اخلاقی که می بینید مطمئن باشید حسّ خودکار آمدی  و حس خود اثربخشی دارد. هر انسان اخلاقی می بینید حتما بدانید که او آدم جدی است. جدی، یعنی تصمیم می گیرد  و دنبال می کند .

عوامل زمینه ای وشرایط محیطیِ « زیست اخلاقی»

 تا کنون از متغیرهای عِلّی اخلاق بحث کردیم. اما این متغیرها در خلأ نیستند بلکه از طریق زمینۀ اجتماعی عمل می کنند . الان می خواهیم توضیح مختصری نیز دربارۀ عوامل زمینه ایِ مؤثر بر اخلاق داشته باشیم. قبلا دیدیم که طبق نظریه رست،  اخلاق موکول به چهار امر است: 1.حساسیت اخلاقی 2.داوری اخلاقی  3.انگیزش اخلاقی و 4.خوی ومنش اخلاقی.  هر چهار مورد را پیشتر بحث کرده ایم. حساسیت به اینکه اعمال والفاظ و رفتارها و گفتارها ومناسبات ما باعث ایجاد رنج  ومرارت  وتلخکامی در دیگران نشود. حساس بودن به اینکه مورچه زیر ﭘای ما له میشود و زجر میکشد یا مثلا با گفتن حرفی کسی را آزار می دهیم. حساسیت اخلاقی سبب التفات اخلاقی می شود که مبادا کاری کنم که دیگران از او آزار ببینند. بعضی ها این حساسیت را ندارند وبرای همین هم هست که کار اخلاقی نمی کنند و کارهای غیر اخلاقی می کنند. حساسیت اخلاقی و سه مورد دیگر یعنی داوری اخلاقی , انگیزش اخلاقی , خوی و منش اخلاقی را در جلسات قبل بحث کردیم.

محققان بعدی مانند شیلدز وبرِدْمایِر[i] ، مدل رست را توسعه دادند  وتوضیح دادند که چگونه شرایط محیطی و زمینه های بر روی هر این چهارمؤلفه تإثیر می گذارند. این همان چیزی است که به عنوان متغیرهای محیطی , زمینه ای و شرایط اجتماعی اخلاق از آن بحث می کنیم. شرایط محیطی و زمینه ای در امر اخلاق واقعا تعیین کننده اند و می توانند «اخلاقی زیستن» را دشوار  یا عکس تسهیل بکنند. به برخی از این عوامل زمینه ای اخلاق اشاره ای می کنیم:

§                     وضعیت آنومیک جامعه (اتمسفر  فضای اجتماعی)

وقتی هنجارها ضعیف یا مختل می شوند یا با هم تعارض می یابند رفتارها به هم می خورد. سگ ﭘاولوف را شرطی کرده بودند که وقتی یک حلقه نورانیِ دایره ای را می دید غذا می آمد. با دیدن حلقه غدد بزاقی سگ ترشح می کرد  واین یک رفتار عادی بود. همه چیز به خوبی و خوشی پیش می رفت. ولی آمدند و آن حلقه دایره ای را جوری تعبیه کردند که کم کم بیضوی میشد و دوباره دایره ای می شد وهمینطور پی در پی دایره وبیضی می شد. در چنین شرایطی بود که سگ رفتارهای نا بهنجاری از خود نشان داد و اضطراب و اختلال رفتاری داشت برای اینکه نمی دانست این شی، بالاخره  دایره است یا بیضی. الان بچه های ما نمی دانند دروغ زشت است یا واقعا ساز وکاری حیاتی و راز زندگی و بقاست! این یک تعارض هنجاری است و سبب می شود امر اخلاقی دشوار گردد.

وقتی  جامعه هدف هایی برای افراد تعیین می کند ولی وسایل آن را در اختیار نمی گذارد؛ این منشأ بی هنجاری و ایجاد وضعیت آنومیک می شود  .  چون شما نمی توانید بسادگی یک معلم یا راننده وظیفه شناس باشید . جامعه به شما پند داده است که وظیفه شناس باش! ولی  وسایل کافی در اختیارتان نگذاشته است.  پس باری به هرجهت رفتار می کنید و می خواهید خودتان را سرپا نگه دارید.  مدیریت ترافیک بگونه ای است که هنجارهای تردد در شهر به هم می ریزد و هرکس راهی جهت  عبور به هرنحوی برای خودش پیدا می کند.

§                     شرایط محیطی منتهی به خودمداری

این شرایطی است که بهترین استعاره در فرهنگ ما برای آن « گلیم خویش از آبْ برون بردن» است . این نوع شرایط اصلا برای زیست اخلاقی مناسب نیست. نظم اخلاقی جامعه بر هم می خورد. در وضعیت بحران ارزی کشور این را شاهد بودیم وهستیم. در چنین  شرایطی ، اصل «رفتار همیارانه[8]» وهمبستگی اجتماعی که رکن مهم اخلاق است لطمه می خورد. افراد حتی به رقابت[9] و شراکت [10]در منافع نیز بسنده نمی کنند بلکه رفتارها خودمدارانه تر می شود. مردم سعی می کنند گلیم خودشان را از آب بیرون بکشند چون جامعه به ما ساﭘورت منظمی نمی دهد. در بحران ارزی دو سه ماه اخیر ایران مردم به تلاطم افتادند و اعمال زشت و حقیری از آن ها سر زد. جامعه از ما به طور سیستماتیک حمایت نمیکند در نتیجه خودمدار می شویم واین پایان اخلاق است زیرا اخلاق یعنی شنیدن صدای دیگری. الان تمام والدین به بچه های خود یاد می دهند که فقط هوای خودشان را داشته باشند و آن ها را خودمدار بار می آورند. آینده ایران به دست کسانی خواهد افتاد که همه فکر خودشانند.  مدرسه به بچه های مان رفتار همیارانه یاد نمی دهد.

§                     ابهام در موقعیت های انتخاب برای فاعلان 

شما تصمیم گرفته اید که به آدم های فقیر کمک کنید. خیابان ها پر از کودکانی است که دور و بر ماشینتان را می گیرند و شیشه پاک میکنند یا دستمال و آدامس می فروشند. از سوی دیگر مدام می شنوید کسانی آن ها را ساعت های معینی سر چهارراه ها می آورند و تکدی میکنند وبعد با خود می برند. در جامعه تکدی شیوع ﭘیدا می کند و کم کم تردید در مورد مستحق واقعی  و راه حل رفع مشکل به وجود می آید. نتیجه اش ابهام در موقعیت هاست که زیست اخلاقی را مخدوش می کند. مجروحی را به بیمارستان می بریم تا مشکلش را حل کنیم ولی دو سه روز گرفتار می شویم تا ثابت کنیم چرا در محل حادثه بوده ایم. ابهام سبب می شود هزینه زیست اخلاقی بالابرود. هزینه فعل اخلاقی در حد معمول نیست.

§                      ساختار قدرت مناسب نیست

وقتی ساخت قدرت به نحو عادلانه توزیع نمی شود بیگانگی اجتماعی پدید می آید و رابطه اخلاقی مخدوش می شود. مثلا در ساختاری مرد سالار سخت است که  خانم ها نسبت به مردان نگاه انسانی داشته باشند؟ یا وقتی اکثریت جامعه ، اقلیت را نادیده می گیرد(استبداد اکثریت) چگونه می توان انتظار داشت که اقلیت جامعه مهربان باشند؟  در یک جامعه نابرابر که در آن ساختار ثروت نابرابر است تهی دستان چگونه میتوانند اخلاقی باشند؟ شما از یک تهی دست کارتون خواب شهری انتظار داریدکه اخلاقی باشد؟ بله انسانیت به او می گوید اخلاقی باشد ولی واقعیت اجازه نمی دهد. واقعیت آنقدر زمخت و خشن است که اجازه رشد احساسات لطیف اخلاقی را نمی دهد. گل های فضیلت در این شوره زار نمی روید.

همینطور است دیگر عوامل زمینه ای وشرایط محیطی که می تواند امر اخلاقی را  سخت بکند. وقتی ارزش های بقا بر ارزش های خود ابرازی غلبه می یابد یا مشکل در سرمایه های اجتماعی هست مثلا اعتماد نداریم در چنین شرایطی ، اخلاقی بودن سخت می شود. به دوستم می گویم من نیاز دارم دو میلیون به من قرض میدهی؟ هفته ی بعد حتما برمی گردانم. ولی او اعتماد ندارد. در اینجا اخلاق مراقبت از همدیگر وغمخواری بشر به هم می خورد.  مردم اعتنایی به تشکیل نهاد برای نظافت محله ندارند چون سرمایه ی اجتماعی ﭘیوند سست شده است, همدلی نیست ،همدلی سست شده است. آن قدر مشارکت کردند و نتیجه نگرفتند که الان دیگر نمیخواهند مشارکت کنند. یعنی سرمایه ی اجتماعی مشکل دارد.

یکی از معماهای «رست» مشهور است . روستایی در شمال هند دچار خشکسالی می شود. مردم از ﭘوست درخت آش درست می کنند. خانواده موستاک گرفتار گرسنگی شدید شده اند. موستاک ﭘدر خانواده است و میبیند مرد ثروتمندی مواد خوراکی را احتکار کرده است تا ﭘس از افزایش قیمت بفروشد. موستاک به سرقت مقداری غذا از انبار مرد ثروتمند وسوسه می شود چون از خانواده اش که گرسنه اند شرمنده است. حالا بگویید که موستاک چگونه اخلاقی بماند؟ موستاک چکار کند؟ اگر موستاک از کانال برود  ومقداری مواد خوراکی بردارد و سوپ درست بکند تا بچه‌هایش بخورند. آیا شما به این کار شجاعت اخلاقی نمی گویید؟! پس آیا موستاک دزد است و عملی خلاف اخلاق انجام می دهد یا پدری دلیر است ودلیری یک کمال اخلاقی است. کدام درست است؟ این یک معمای اخلاقی است. اکنون ما در جامعه با انواع معماهای اخلاقی دست به گریبانیم که کار اخلاقی را مبهم می کند.

عوامل مداخله ایِ ضروری برای زیست اخلاقی

التفات اخلاقی و قصد اخلاقی شرط عمل اخلاقی است. برای اینکه این قصد اخلاقی در ما به وجود بیاید به سه گروه عوامل نیاز داریم. همانطور که در نمودار زیر می بینیم تا کنون دو مورد از این سه گروه یعنی متغیرهای علّی وعوامل زمینه ای را بحث کرده ایم. اما گروه سوم از عوامل نیز اهمیت خاص خود را دارد و آن، عوامل ومتغیرهای مداخله ای است.

در جوامع توسعه یافته، آموزش و پرورش و نهادهای اخلاقی وتربیتی کارامدی هست که از طریق تقویت متغیرهای علّی مثل باورها ونگرش و هنجارها و پرورش حس خود اثر بخشی ، یک برنامه متعارف اخلاقی برای دستگاه عصبی نسل جوان فراهم می آوردند. علاوه بر این در جامعه توسعه یافته، متغیرهای زمینه ای نیز بیشترین تسهیلگر اخلاق هستند ودر واقع عصب اجتماعی را مجهز به «برنامه اجتماعی اخلاق» می کنند مثلا ساخت دمکراتیک سیاسی و قانونمندی و بقیه عوامل زمینه ساز اخلاق اجتماعی قابل قبولی هستند. شرایط محیطی به گونه ای است که مردم حقوق دیگران را زیر پا نمی گذارند . ولی در جوامع در حال گذار که چنین شرایط مساعدی هنوز نهادینه نشده است و جامعه وضع آنومیکی دارد ما نیازمند برنامه قوی اخلاق هستیم وآن را باید از طریق متغیرهای مداخله ای دنبال بکنیم. یعنی افراد وگروه های اجتماعی باید برای اخلاقی بودن مداخلات وابتکارات خاصی به خرج بدهند.  

فرزندانی که در جامعه توسعه یافته به دنیا می آیند از یک خوشبختی مادرزادی برخوردارند ( السعید سعید فی بطن امه و الشقی شقی فی بطن امه، همه از آخر می ترسند عبدالله از  اول می ترسد ) چون  برنامه اجتماعی اخلاق کاملا برای شان فراهم است . در دستگاه عصبی جامعه ، برنامه اخلاق به نحو نانوشته تعبیه شده است. نیازی به نصیحه الملوک ودرس اخلاق نیست ،  رئیس جمهور اگر دروغ بگوید حسابش با کرام الکاتبین اجتماعی یعنی رسانه ها وافکار عمومی و شفافیت هست . اینها خود ضامن اخلاق اجتماعی هستند. وقتی در یک جامعه به نحو صحیح وعقلانی ،  همه چیز سرجای خودش هست ، تقسیم کار شده ، تخصص وجود دارد ، مدیریت با مالکیت فرق می کند ، شایسته گرایی هست و مابقی شرایط مساعد محیطی وزمینه ای ، پس طبیعی است که انسانها به زیست اخلاقی سوق می یابند. اخلاق عمدتا در نرم افزارهای اجتماعی و در برنامه های توسعه اقتصادی و اجتماعی و سیاسی به شکل غیر مستقیم تعبیه شده است . مردم از بخت اخلاقی برخوردارند. شانس اخلاقی شان بالاست . مگر آدم هایی که مشکلات  خاصی دارند و دچار آسیب مندیهای خاص روانی و اجتماعی و مسائل مختلف شده اند و می روند در مدرسه تیراندازی می کنند ، بچه ها را به قتل می رسانند.  

برای همین است که در این نوع جوامع توسعه یافته ، انواع نهادهای تربیتی ومدنی نیز هست که  به اجتماعی شدن اخلاقی فرزندان وشهروندان کمک بکنند. این همان برنامه متعارف اخلاق است که به توسعه  نگرش ها و هنجارها و حس خودکار آمدی می انجامد.  نهادهای محلی مدنی- آموزشی و تربیتی فعال می شوند. توسعه فقط با پول و درآمد و پل و جاده و بزرگ راه و آسمان خراش ها نیست.  توسعه به معنای افزایش قابلیت های انسانی است. افزایش درآمد به تنهایی نمی تواند اخلاق بشر را بسط بدهد. افزایش کالاها و درآمد ها درست است که  به اخلاق کمک می کند اما بدون نهادهای محلی و مدنی  و آموزشی و  تربیتی در می ماند. کوشش های مدنی وفرهنگی وتربیتی به شهروندان کمک می کند که در دستگاه عصبی خودشان از " اپ "های اخلاقی استفاده بکنند. نمونه اپ های اخلاقی ؛  آموزش مهارت های زندگی ،  کیفیت زندگی ، حل مساله ، مقابله با هیجانات ، حل اضطراب و زندگی صلح آمیز با مخالفان است. چه جوری با مخالفان زندگی مسالمت آمیز بکنیم ؟  اختلاف سلیقه ها را چه جوری حل بکنیم ؟  چگونه "مدیریت گفتگو" بکنیم و چه جوری خود اثر بخشی مان را افزایش بدهیم . این ها اپ های متعارف آموزشی و تربیتی و اخلاقی هستند. مدیرانی در یک کارگاه  یا پنل جمع می شوند و نگرش هایشان را عوض می کنند. جمع می شوند  وگفتگو می کنند .

آنچه گفته شد در یک شرایط ایده آل هست یعنی وقتی که برنامه اجتماعی اخلاق وبرنامه متعارف اخلاق ، درست عمل می کنند. اما اگر این شرایط فراهم نباشد چه کنیم؟ آیا از اخلاق دست بشوییم؟ اینجاست که ما به برنامه قوی اخلاق نیاز پیدا می کنیم. برنامه قوی اخلاق در شرایطی اهمیت ﭘیدا میکند که شرایط محیطی نامساعد می شود مثل بحران های طبیعی , خشکسالی , قحطی, جنگ , آوارگی, منازعات و مانند آن. همچنین برنامه های قوی اخلاق به درد جوامع توسعه نیافته یا وضعیت های دشوار گذار اجتماعی و نیز وضعیت های آنومیک اجتماعی می خورد. برنامه ی قوی اخلاق برای جوامع در حال مشکل است که نمی توانند گذار خود را آسان وکم هزینه  طی بکنند.کره جنوبی و ایران هر دو کشوری در حال توسعه بودند اما او گذاری موفق طی کرده است در حالی که مسیر ما صعوبت داشت. جامعه ی ما دشوار است. خمیر ایران واقعا خیلی آب می برد! چه کنیم؟ دردی را که تاب و توانمان را می برد به چه کسی بگوییم؟ «جرم راه رفتن نیست. ره هموار نیست ». وقتی که محیط زمینه ای و اجتماعی دشوار می شِود اخلاقی بودن سخت میشود. معماهای اخلاقی بوجود می آید  در چنین شرایط سختی است که باید متغیرهای مداخله را به میدان بیاوریم . متغیرهای مداخله شامل  اینها هستند: 1. قابلیت شخصی 2. فعالیت شخصی درونزا 3 مسئولیت شخصی اخلاقی و 4.فضیلت اخلاقی خود تنظیم.

1. قابلیت شخصی

§         سرمایه انسانی : در یک جامعه بحرانی ، هر مقدار که سرمایه انسانی(مثل  آموزش و سلامت )بالا باشد به احتمال زیاد مداخله های بهتری می توانید برای اخلاقی بودن خود داشته باشید.  

§         نقش خانواده: پدر  ومادرهای تحصیلکرده، خانواده های برکنار از طلاق ومنازعات زن وشوهری و خانواده هایی که در آنها گفتگوی پدر ومادر وفرزندان هست، شانس اخلاقی بودن  به رغم همه بحران های اجتماعی افزایش می یابد.

§         دو سال حساس :دو سال اول زندگی حساس هست. این را در دهه چهل مجید رهنما به جامعه ایران تأکید کرد وناشنیده ماند.

§         سرمایه فرهنگی فرزندان:خانواده سرمایه های فرهنگی را به فرزندان انتقال می دهند

§         انواع هوشها: مثل هوش هیجانی ،هوش ارتباطی و هوش میان فردی(ر.ک. به:  کتاب ذهن همه چیز)

§         فرصتهای رشد اولیه

§         فرصتهای آموزش و پرورش اولیه

§         تفاوتهای تیپ احساس

اینها مجموعه یکدستی هستند که در پوشه قابلیتهای شخصی قرار دادیم. یعنی وقتی شرایط محیطی نامناسب است و برنامه قوی اخلاق لازم داریم ؛ بخشی از این برنامه قوی اخلاق را قابلیت های شخصی  تأمین می کند که نمونه هایی از آن در فوق آمد.

2.  فعالیت شخصی دورنزا

مهم ترین عنصر «برنامه قوی اخلاق» این است که هرکس خود به فکر خویش باشد وفعالیت شخصی درونزا در پیش بگیرد. برای این کار لازم است برنامه توسعه شخصی داشته باشد. رمزگان اصلی برنامه توسعه شخصی، اکتشاف تازه در مورد خودمان[11] است . اینکه در خودمان اکتشاف تازه داشته باشیم. از نو خودمان را پیدا بکنیم وساحات وجودی خودمان را کشف کنیم. در ما ساحت‌های وجودی ناشناخته ای هست که کشف نشده است. باید کاشف اقلیم‌های ناشناخته هستی خود بود. اساس برنامه توسعه شخصی  که پایه ومایه برنامه قوی اخلاق است ، کشف جاپاهای تازه‌ای در وجود خودمان هست. به چه طریق؟ از طریق مواجهه استعلایی با هستی.  وقتی با هستی مواجهه استعلایی پیدا می‌کنیم و با خود مواجهه استعلایی پیدا میکنیم آن وقت به هستی و کائنات وبه خویشتن خویش معنا میدهیم. هستی که پوچ است معنادار می‌شود، شبستان هستی که سرد و تاریک هست گرم و روشن می‌شود این وقتی است که ما به هستی خودمان معنا می بخشیم. به نیمه های خالی خودمان توجه می‌کنیم. تجربه‌های سطح بالاتری از هستی خودمان داریم، در ما اوجی هست ، اوج خودمان را می‌بینیم. صرفا محدود وقانع به این سطح پایین خودمان  نمی شویم. تصویری از خود بالغ به دست می آوریم و رویایی در سر می پرورانیم.. انسانهایی میتوانند به موفقیت واز جمله توفیق  اخلاقی دست یابند که رویایی در سر بپرورانند. رؤیاها جهان افزوده‌شده‌ای[12] از جهان ما هستند. با پیشرفت اینترفیس های «مغز-کامپیوتر» [13](BCI) دانشمندان به فکر ضبط و پردازش رؤیا ها هستند.



[1] Weak moral program

[2] Cognative & social theory

[3] Moral Life

[4] Self efficiency

[5] Agency thinking

[6] Learned helplessness

[7] learned Optimism

[8] collaborative

[9] competition

[10] cooperation 

[11] self-discovery

[12] agmented reality

[13] brain camputer interface



[i] Shields, D. and Brenda Bredemier, Character Development and Physical activity (Champaign, II: Human Kinetics, 1994).

فایل پی دی اف جلسه هفتم





تبیین زیست اخلاقی؛ نظریه «رفتار برنامه ریزی شده»(TPB) (جلسه ششم)

تبیین زیست اخلاقی

نظریه «رفتار برنامه ریزی شده»(TPB)

جلسه ششم: 14 اردیبهشت ماه 1397

 

معادله ای برای تولید التفات اخلاقی در ما

اخلاق ادامه غم ها و شادی های ماست، ادامه ی زندگی ماست، ادامه ی تنش های ماست. وقتی که تنشهای آدمی تعالی پیدا می کنند انسان وارد ساحت اخلاق می شود، وقتی شادی ها و غم های ما تعالی پیدا می کنند، لذت ها و رنجهای ما به بلوغ می رسند  وسطح تنشها و نگرانیهای ما بالا می رود وارد ساحت اخلاق می شویم.

در این قسمت از بحث می خواهیم زیست اخلاقی را تبیین بکنیم، البته نه اثبات گرایانه . تبیین بدین معنا که عوامل ومتغیرهایی را شناسایی کنیم که موجب می شوند اخلاقی یا غیر اخلاقی عمل بکنیم.  اخلاق از یک «التفات» درونی در ما نشأت می گیرد. می خواهیم ببینیم چه موجباتی سبب می شوند که چنین التفاتی در ما به وجود می اید واخلاقی عمل می کنیم. به عبارت دیگر می خواهیم ببینیم تابعِ تولیدِ  التفات اخلاقی از چه قرار است.

 چه التفاتی در شما هست وقتی که مهر می ورزید، چه التفاتی در شما هست وقتی  که غم انسان میخورید، غمخوارگی بشر دارید؟ فکر دیگران را میپذیرید،  سبک زندگی متفاوت را روا می دارید؟ این التفات اخلاقی چگونه تولید می شود؟ کدام متغیرها سبب می شود هوشیاری اخلاقی در شما بیدار و فعال می شود و درنتیجه مثلا به جای رفتار خشونت آمیز، رفتار صلحآمیز میکنید.  چرا عمل اخلاقی می کنیم یا عمل غیر اخلاقی می کنیم؟

 آیا می توانیم زیست اخلاقی را تبیین بکنیم؟ یعنی علت ها و عوامل موثر در حیات اخلاقی یا غیر اخلاقی را توضیح بدهیم و معادله ای برای تولید التفات اخلاقی در خودمان داشته باشیم مثلا به این صورت :

 یعنی اگر  ضرایبی  معین از متغیر های  ایکس 1 و ایکس 2 وایکس 3 باشد ، انتظار داشته باشیم که التفات اخلاقی (Y )  در ما به وجود بیاید. «اخلاق پژوهی» کوششی است برای توضیح عمل اخلاقی[1]. نظریه های علمیِ اخلاق پژوهی کمک می کنند تاحدی بفهمیم  که مردمان در چه شرایطی اخلاقی عمل می کنند ودر چه شرایطی غیر اخلاقی عمل می کنند. در روشنی نظریه ها می توان عوامل و علتهای زیست اخلاقی را توضیح بدهیم.  بر اساس علل و عوامل مشخص پیش بینی بکنیم که چقدر امید ریاضی عمل اخلاقی بیشتر یا کمتر میشود. چقدر احتمال دارد که شما رفتار اخلاقی داشته باشید؟ چقدر امید می توان داشت فرزندان، دانش آموزان، دانشجویان، شهروندان، مدیران، کارکنان و حکمرانان، اخلاقی عمل خواهد کرد. برای این کار نظریه لازم داریم. نظریه ها بر اساس استقرا ها، تجربهها، تاملات بسیار عمیق و خلاقیت های متفکران و دانشمندان به دست می آیند. علم یک پدیده تاریخی و اجتماعی و بشری است. علم یک ثروت مشاع است که به طور تاریخی ساخته می شود. در علم نظریه ها به وجود می آید. نظریه ها میخواهند امور را توضیح بدهند. نظریه ها می گویند که امور چرا و چگونه به وجود می آیند. مثلا در بحث ما  زیست اخلاقی چگونه به وجود می آید؛ زیست غیر اخلاقی چگونه شکل می گیرد؟

نظریه «تی پی بی»

تا کنون برای توضیح اخلاق و فهم چرایی عمل اخلاقی یا غیر اخلاقی از انواع نظریه ها استفاده کرده ایم مثل نظریه رست و بقیه. یک نظریه دیگر «نظریه رفتار برنامه ریزی شده[2]»(TPB) است . البته هر نظریه محدودیتهایی و ظرفیت هایی دارد هیچ نظریه ای در دنیا نیست که ظرفیت بی پایان داشته باشد. حتماً هر نظریه ای کرانه هایی دارد. نظریه ها پیش می روند، می روند ، می روند و در یک کرانی می ایستند ومحدودیت های شان معلوم می شود. آنجا لابد جای نظریه دیگری است. نظریه «رفتار برنامه ریزی شده» («تی پی بی»)هم مثل سایر نظریات ظرفیتها ومحدودیت هایی دارد. این نظریه در چند دهه گذشته توسعه پیدا کرده است. متون ومنابع این نظریات از حدود دهه 70  و80 توسط فیشبن و آجزن به میان آمد و بعد محققان  ونظریه پردازان دیگر  آن را بسط وتوسعه دادند(Watson, et al , 2014;  Zemore & Ajzen, 2014; Ajzen, 1985 &1991; Armitage& Conner, 2001; Nigbur, et al , 2010; Liao, et al, 2007; Kaiser, F.G., & Scheuthle,2003)

از نظریه «تی پی بی» در موضوعات مختلف استفاده شده است مثلا در حوزه سلامت برای  پیش بینی رفتارهای سالم یا در حوزه های مربوط به اعتیاد یا در حوزه های مربوط به تصمیم گیری و بقیه موارد. مردم چه جوری تصمیم می گیرند؟ چرا ما قصد عمل این یا آن کار میکنیم؟ تصمیم افراد چگونه شکل می گیرد. از این نظریه برای توضیح عمل اخلاقی نیز می توان استفاده کرد. چه می شود که انسان ها تصمیم اخلاقی می گیرند، به جای اینکه تصمیم غیر اخلاقی بگیرند، یا برعکس؟ برای ما مهم است بدانیم که چرا و چگونه اخلاق در زندگی روزمره مردم توسعه پیدا می کند یا نمی کند.

اخلاق در زندگی روزمره

ما در این بحث دنبال اخلاق نخبه گرا نیستیم. اخلاق نخبه ها داستانی دیگر است. ولی ما اینجا دنبال اخلاق الیت نمیرویم. اخلاق منصور حلاج و بایزید بسطامی و مولانا هرچند باشکوه است اما در بحث کنونی در مد نظر ما نیست بلکه اخلاق مردم کوچه وبازار را بررسی می کنیم. چون ما در تاریخ خود ستاره به قدر کافی داشتیم. ایران سرزمینِ آسمان پر ستاره ولی زمین سنگلاخی است. آسمان مان هیچوقت خالی از ستاره نبوده است. همیشه ما ستاره داشتیم. تابناک هم بوده و هستند. زکریای رازی، محمد بن موسی خوارزمی، ابوریحان بیرونی. ما ستاره داشتیم. اما سرزمین مان خشک  بود. آسمانمان خوب بود ولی مشکل ما در زمین بود. خاکِ تفتیده، خاک تشنه، سرزمینِ پر سنگلاخ و تاریخ دشوار داشتیم. مشکل ما مناسبات مان بود؛ ساختارهای مان بود وهست؛ آسمان ادبیات ما زیباست؛ تابناک است و نخبه های خوب در تاریخ کم نداشتیم  اما نهادهای بدی داشتیم. چرا جامعه ای نخبه هایی دارد؟ افراد باهوش و شیدا دارد؟ اما خیابان هایش و کوچه هایش، محیط زندگیش محیط حقیری است؛ محیط عقب مانده ای است؛ محیط مشکل داری است. چرا چنین است؟ درنتیجه باید یک مقدار از این آسمان نخبه ها بیاییم پایین وببینیم که در زمین چه خبر است. آنها را بگذاریم در آسمان بمانند و همچنان بدرخشند و زیبا باشد و استفاده بکنیم و نوری برای ما ایجاد می کنند برای حرکت کردن در شب های تاریک. اما باید از آن نور برای این زندگیمان  ومناسبات واقعی اجتماعی مان نیز قبسی برگیریم.

پس ما در پی اخلاق شهروندِ معمولیِ پوست و گوشت و استخوان دار هستیم. شهروندی با عقل معمولی، با هوشبهرِ مثلا 100در شهری زندگی می کند. معامله میکند؛ او قصاب است؛ نجار است؛ معلم است؛ برزگر است؛ درودگر است؛ کسبه است؛ کارمند یک قسمتی از سازمانهای دولتی است،  مدیر پایه است؛ مدیر میانی است. این ها چطور می شود که  اخلاقی عمل می کنند یا غیر اخلاقی عمل می کنند؟ چه عواملی سبب می شوند که این مردم عادی به طرز اخلاقی مدیریت بکنند؛ اخلاقی درس بدهند؛ اخلاق در کوچه ها راه بروند؛ جلوی در خانه شان را تمیز نگه بدارند؛ در آپارتمان ها با همسایه ها  به صورت اخلاقی رفتار بکنند؟ آپارتمان اخلاقی، زندگیِ آپارتمانیِ اخلاقی و شهروند اخلاقی و پارک های اخلاقی و گفتگوهایی اخلاق مدار در حوزههای عمومی که گروه ها و  افرادی متفاوت با دیدگاه های مختلف با هم زندگی میکنند ، زن و شوهری که بر مبنای اخلاق باهم رفتار میکنند و مابقی قضایا.

اینجا از ویلیامز وام می گیریم. ویلیامز از اصحاب مطالعات فرهنگی است. او توضیح داد که فرهنگ همان امر معمولی در زندگی مردم است[3] ، فرهنگ را باید در  حیات روز مره جست(Williams,1989). فرهنگ  همین هنر، دانش، نقاشی، ادبیات ، فنون، موسیقی ، زبان و دین و آیین و مراسم در زندگی کوچه و بازار مردم است. فرهنگ همین است. باید گفت اخلاق نیز همین امر معمولی است؛ اخلاقِ معمولی. ما دنبال همان اخلاق معمولی هستیم  عدالت ورزی های معمولی، راستی ودرستی و وظیفه شناسی و خوش قولی و مهربانی وخوش معاملگی معمولی . اخلاق مردم عادی مثل راننده تاکسی، مسافر، لوله کش، نقاش، بنا، خریدار، فروشنده، طرفین معامله، کارمند، ارباب رجوع، همسایگان، فامیل ها، دوستان، مخالفان، موافقان ، اعضای حزب، روزنامه نگاران، مدیران، شهرداران، فرمانداران، قاضیان، وکلا ، ناشران، نویسندگان، دانشجویان در کلاس درس، معلم آن گاه که امتحان می گیرد ، ورقه تصحیح می کند و مردمانی که  می خورند و می آشامند در ساعات کار، دراوقات فراغت، درجمع خانواده، میهمانی. اگر همین روابط معمولی در زندگی روزمره به طرزی معمولی اخلاقی بشود بسیاری از مشکلات حل می شود.

اخلاق به مثابۀ راه حل مسأله ها

یک پرسش مهم این است که آیا اخلاق اصولا راه حلی برای مسائل واقعی زندگی ماست یا چیزی تفننی است. اگر اخلاق مهم است برای است که راه حل اساسی نیکبختی بشر و شکوفایی انسان وتحقق ذات ماست. اگر اخلاق باارزش است برای این است که می توانیم آن را در زندگی روزمره، زیست کنیم، مزه مزه کنیم، تجربه کنیم،  تمرین کنیم و عمل [4]کنیم. اگر اخلاق اهمیت دارد برای این است که  با آن ، لحظه های خالی زندگی مان را پر کنیم واز بودن لذت ببریم و تعالی پیدا کنیم و مصائب زندگی فردی واجتماعی مان را و  مسئله های حیات مان را حل کنیم. اخلاق برای آن است که مسأله های خودمان را و جامعه مان را با آن حل بکنیم.[5]

به هر حال ما به حیات روزمره توجه داریم. اخلاقی بودن را در مهمانی، کار، کلاس، تحقیق ، تفریح، بازار، مبارزه، سیاست، خرید، بدهی، قرض، شراکت وسرمایه گذاری دنبال می کنیم. آدام اسمیت، کتاب های زیاد دارد مثل ثروت ملل و ... . اما مهم ترین کتابش «نظریه احساسات اخلاقی» است.  اقتصاد وسیاست و علم وآموزش وتعلیم وتربیت و فرهنگ و کیفیت زندگی و کل اجتماع همه متکی به اخلاق اند. سیاست هم بر می گردد به اخلاق. روابط بین الملل نیز بر می گردد به اخلاق. داعش بر می گردد به اخلاق. نه اینکه بگوییم، موعظه بکنیم که مساله صلح جهانی حل بشود وعدل برپاشود. منظور من این نیست. اخلاق اصولا موعظه نیست. اخلاق یعنی درک قانونمندی های رفتار اجتماعی و اعمال انسانی با این جهت گیری که به خوبی ها و بدی هایش حساس باشیم، ارزیابی وداوری بکنیم؛ و توضیح بدهیم که چطور می شود که از انسانها اعمال  اخلاقی و یا غیر اخلاقی سر می زند.

مقایسه نظریه رست با نظریه «تی پی بی»

پیش از این از نظریه های مختلف اخلاق پژوهی بحث شد . برای مثال نظریه رست که عناصر مهم زیست اخلاقی را  در چهار امر توضیح داده است: 1.حساسیت اخلاقی، 2.داوری اخلاقی ، 3. انگیزش اخلاقی، 4.خوی اخلاقی.  رست بیشتر به چیستی اخلاق نظر داشت؛ اخلاق چیست؟ او گفت اخلاق همان حساسیت است وداوری است و انگیزش است و مابقی چیزها. یعنی اجزای اخلاق راتوضیح می دهد. ولی این کافی نیست و نظریاتی نیز لازم داریم که چرایی اخلاق را توضیح بدهند. نظریه رفتار برنامه ریزی شده (تی پی بی ) از این دست نظریات است.

این نظریه بیان می کند که چرا قصد عمل اخلاقی می کنیم یا نمی کنیم ؟ چرا تصمیم اخلاقی یا غیر اخلاقی می گیریم؟ چرا عمل اخلاقی می کنیم. التفات اخلاقی در ما از کجا سرچشمه می گیرد؟ چه متغیرهایی در پیدایی این التفات دخیل اند و چگونه؟  علل وعوامل عمل اخلاقی یا غیر اخلاقی چیست؟ چگونه تصمیم اخلاقی می گیریم یا برعکس اصلا درصدد تصمیم اخلاقی نیستیم؟ چرا قصد اخلاقی داریم یا نداریم؟ چرا من  و شمادر حیات روزمره مان در بانک یا داخل مترو در محیط کار ومعاملات یا درزندگی مدنی مان وفعالیتهای جمعی ودر NGO ها ودر احزاب مان ودر قدرت ودر استفاده از امکانات عمومی و در نسبت با ثروت مشاع ملی ؛ در مشارکت سیاسی و مدیریت وحکمرانی التفات اخلاقی داریم یانداریم ؟ چطور می شود وچه علتهایی وجوددارد که در ما التفات اخلاقی به وجود می آید یا به وجود نمی آید؟ چطورمی شود التفات اخلاقی ضعیف یا  قوی می شود ؟ چه متغیرهایی و چگونه درپیدایی التفات اخلاقی دخیل  هستند؟

سه گروه متغیرها که در تولید التفات اخلاقی دخیل هستند

التفات اخلاقی پدیده ای است که باید در ما پدید بیاید . حداقل سه گروه متغیرها در پدیدایی التفات اخلاقی دخیل هستند: 1. متغیرهای علّی 2. متغیرهای زمینه ای و نهادی 3. متغیرهای مداخله ای. متغیرهای علّی ، عامل اصلی به وجود آمدن التفات اخلاقی در ما هستند یعنی آنها هستند که موجب پیدایی حساسیت اخلاقی، داوری اخلاقی، انگیزش اخلاقی و خوی اخلاقی ما می شوند . اما یک رشته عوامل زمینه ای ونهادی نیز لازم است تا مساعدت کنند که متغیرهای علّی بتوانند کارخودشان را خوب وکامل انجام بدهند. از سوی دیگر متغیرهای مداخله  نیز هستند که جریان تأثیر علل و عوامل بر پیدایی التفات اخلاقی را کم یا  زیاد می کنند. پس التفات اخلاقی (Y)تابعی است از متغیرهای علّی( X1)، زمینه ای(X2) و مداخله (X3).

تا این فرایند که گفته شد ، اتفاق نیفتد قصد اخلاقی به وجود نمی آید. اخلاق با وعظ و اندرز تولید نمی شود.  ما جامعه ای واعظ ایجاد کرده ایم. جامعه ای وراج و لفاظ هستیم. از در و دیوار جامعه ما اندرز می بارد و شاید یکی از بی اخلاقی ترین جوامع دنیا هستیم. این قدر تابلوها و پیام های اخلاقی داریم اما در جامعه یک ریای اخلاقی و مقدس نمایی اخلاقی وجود دارد و تظاهر به اخلاق وجود دارد. حاکمان هم به جای اینکه کار خودشان را انجام بدهند درس اخلاق می دهند. این واقعا بدبختی یک جامعه است. در حالی که شکوفایی اخلاقی نیازمند علل و عواملی است. اکنون ما از متغیرهای علّی آغاز می کنیم. اولین علت پیدایی التفات اخلاقی ، نگرش است.

اولین متغیر عِلّی : نگرش ها

نگرش چیست؟ نگرش از باورهایی شکل می گیرد که در پشت آنها احساسات وعواطف وهیجاناتی وجود دارد. نگرش عبارت است از باور و بیشتر از باور.  نگرش وقتی است که باوری داشته باشیم و برای آن باور ارزش قائل شویم، قضاوت گرمی از آن باور داشته باشیم. باوری که بار هیجانی و احساس دارد دو ر ذهن شدت و اهمیت پیدا می کند.  باور وقتی به سطح نگرش می رسد که ارزیابی موثری از آن باور داشته باشیم و انتظار ارزش از آن باور داشته باشیم. مثلا باور به عدالت را باارزش بدانیم واحساس و هیجان کافی نسبت به ضرورت عدالت داشته باشیم. در این صورت است که عدالت جزو نگرش ما می شود. هرباوری این شانس را ندارد که وارد زندگی ما بشود بلکه لازم است  ارزیابی بالایی نسبت به اهمیت آن باور داشته باشیم ونسبت به آن باور حسی و علاقه ای وهیجانی داشته باشیم. از این طریق است که مجموعه ای از باورهای منتخب و ممتازی در ما با هیجانات و احساسات کافی آمیخته می شوند و نگرش هایی به ما می دهند واین نگرش ها در حقیقت نوعی آمادگی در ما برای قصد اخلاقی و تصمیم اخلاقی و عمل اخلاقی پدید می آورند . بنابراین نگرش، آمادگی آموخته شده  و زیسته شده ای است که ما را در آستانۀ التفات اخلاقی و قصد اخلاقی قرار می دهد، چیزی که پیش از این، از آن به عنوان « باورخواست» بحث کردیم.

به عبارت دیگر نگرش غیر از اطلاعات و محفوظات ماست بلکه آن بخش از اطلاعات ما که به درستی آنها باورداریم و علاوه براین برای آنها ارزش کافی نیز قائلیم و از این طریق باورهایی پیدا می کنیم که سرشار از هیجان و احساسات هستند. در واقع اینها  باورهای احساس شده ما هستند و اینها هستند که در ما آمادگی برای فعل اخلاقی را به وجود می آورند. در واقع باورها وقتی که با هیجانات وتأثراتی "احساس شده" قرین باشند تبدیل به نگرشی در ما میشوند و در ما آمادگی آموخته شده ای برای عمل اخلاقی یا غیر اخلاقی پدید می آورند.

یک مثال ذکر می شود. مردم همیشه اطلاعاتی نسبت به بدن و  ترکیب اعضای اندام و صورت وپوست و بینی داشتند اما مدتی است که در بسیاری از گروه های اجتماعی توجه به بدن زیاد شده است. خودشان را همین سروصورت وبینی می دانند و باور به اینکه ما همان هستیم که دیده می شویم. این باور ارزش بالایی نزد برخی پیدا کرده است و تأثرات و هیجانات و احساساتی در پشت این باور جمع شده است وتبدیل به نگرش به شکل خاصی از صورت به عنوان عامل تشکیل دهنده هویت فردی شده است تا بدانجا که این نگرش آنها را وا می دارد که خرج زیادی بکنند وزیر تیغ جراحی بروند و مدتها باند پیچی بکنند و مابقی قضایا. این است که می گوییم نگرش عبارت است از باورخواست هایی که ما را آماده عمل خاصی می کنند.

حالا اگر به همین صورت در ما باور به حقوق دیگران  و حرمت و اختیار دیگران ایجاد بشود و این باور با سطحی از  هیجان و احساس همراه شود تبدیل به نگرش خاصی در ما نسبت به دیگری می شود وهمین نگرش در ما اخلاق مدنی به وجود می آورد و آماده فضیلت های مدنی می شویم و فکر مخالف و سبک زندگی متفاوت با سبک زندگی خود را می پذیریم  و اخلاق رواداری از این رهگذر توسعه پیدا می کند.

یک مثال دیگر ذکر می شود. دو باور  الف و ب  را در نظر بگیریم. باور الف این است که  بسیاری از نابرابری های اقتصادی در این جهان غیر طبیعی و تصادفی است وباور ب این است که نابرابری ها طبیعی اند وآنها که دارند مستحق ثروت بودند وبقیه که ندارند مستحق نداشتن بودند و از تنبلی خودشان بوده است. طبق باور الف چنین نبود که ثروتمندی یک عده و فقر گروه بسیاری دیگر لزوما ناشی از کار زیاد دسته اول و تنبلی دسته دوم باشد. بلکه انواع علل تصادفی و تاریخی وساختاری سبب شده است که یک عده آدم ها جزو گروه بدبخت ها قرار گرفته اند. حالا اگر ما در گروه دارایان یا طبقه متوسط باشیم و  باور به تصادفی بودن نابرابری ها نیز پیدا بکنیم و این باور سرشار از هیجان واحساس کافی بشود وبه سطح نگرش برسد  در این صورت است که  رنج انسانهای ندار  را درک  می کنیم  و می فهمیم که واقعا آنها مستحق این بدبختی نبودند . این همان  نگرش برابری خواهانه و عدالتخواهانه است که با خود اخلاق بخشش و اخلاق محروم نوازی  واخلاق بذل مال در ما تولید می کند وهمین طور اخلاق مبارزه برای عدالت. برعکس اگر باور ب را داشته باشیم و به طبیعی بودن نابرابری ها قائل باشیم و این باور نیز با نوعی خاموشی عاطفی نسبت به نابرابری  ها همراه  بشود ، نگرشی فردگرایانه  و بی تفاوت نسبت به فقر در ما شکل می گیرد. هرچه داریم فقط درخدمت رفاه خود وخانواده قرار می دهیم و اخلاق بی تفاوتی به فقر ونابرابری، بی تفاوتی به محنت تهیدستان واخلاق رفاه زده در ما ایجاد می شود.

دوباره به بحث نگرش بر می گردیم. گفته شد که نگرش ها عبارت اند از باورهایی که حس وهیجان کافی در پشت آن باورها داریم و برای شان ارزش زیاد قائلیم. معمولا باورها زیادند اما فقط بخشی از آنها به سطح نگرش می رسند. تنها باورهایی که شدت و بار هیجانی بیشتری پیدا می کنند تبدیل به نگرش می شوند.  از میان نگرش ها نیز فقط انها که از شدت بیشتر برخوردارند  در موقعیت های زندگی ما  چراغ راه می شوند و ما را به عمل اخلاقی وا می دارند.در موقعیت های مختلف تصمیم گیری تنها نگرش هایی راهنمای عمل می شوند که شدت لازم را داراهستند.

در ذهن ما نوعی ساز وکار غربال هست. گاهی از این به اقتصاد ذهن تعبیر می شود. باورهای مان غربال می شوند و فقط بخشی از آنها  به سطح نگرش می رسند. برای همین است که در موقعیت های زیست مان به همه باورهای مان حاضر الذهن نیستیم وفقط برخی از باورهاکه به سطح نگرش رسیده اند در موقعیت های زندگی در مرکز ذهن ما حضور پیدا می کنند وما به آنها التفات داریم. بررسی ها نشان داده است که ما در آن واحد معمولا به تعدادی یک رقمی از باورها حضور ذهن داریم ونه همه باورها (  Woodworth and Schlosberg,1954; Mandler, 1967). نگرش ها نیز چنین اند و غربال می شوند و طیفی از آنها که از شدت لازم برخوردارند به موقعیت های زیست ما جاری می شوند ودر تصمیم گیری های ما دخالت می کنند.  در آنِ واحد همه نگرش ها در مرکز ذهن ما نیستند ، در حاشیه ذهن هستند و در زندگی ما تأثیری چندان نمی گذارند . بلکه بیشتر آن دسته  نگرش ها که شدت زیادی دارند در موقعیت های تصمیم گیری ما دخالت می کنند.  

حالت مطلوب برای اخلاق بشر این است که باورهایی انسان دوستانه و متعالی و نگرش هایی بلوغ یافته از طریق خانواده ها وآموزش وپرورش ورسانه ها ونهادهای مدنی در نسل ها توسعه پیدا بکند که مناسب برای اخلاق هستند و این نگرش ها از شدت لازم برخوردار بشوند وگرنه پرشدن ذهن از اطلاعات و نصایح و باورهای هرچند صحیح اگر تبدیل به نگرش نشوند و اگر شدت لازم  نداشته باشند هیچ فایده ای ندارد. باور به قبح دروغ واینکه دروغ موجب بی اعتمادی و فروپاشی اجتماع می شود واینکه نباید به نام مصلحت و انواع بهانه ها دروغگویی را توجیه کرد ، وقتی با هیجان واحساس کافی همراه می شود ،به یک نگرش غالب تبدیل می شود و جامعه ای راستگو به وجود می آورد.

بداخلاقی نیز به همین صورت است. از باورهای نادرست نژاد گرا یا باورهای مذهبی به علاوۀ احساسات و هیجانات نگرش های تعصب آلودی به بار می آید که ویرانگر اخلاق اند ومنشأ اخلاق تبعیض یا اخلاق خشونت می شوند و چون شدت می گیرند نمونه هایی مثل جنگ جهانی یا پدیده داعش به بار می آورند. باورهای غلط در قالب مذهبی، فلسفی، ملی و قومی با آمیزه ای از هیجان، نگرش هایی شده اند که زندگی را برای ما دوزخ کرده اند. باورهای غلط تبدیل به احساسات و ادبیات و ایدئولوژی می شوند و خصوصا وقتی این نوع  ایدئولوژی ها  دولتی نیز بشوند فاجعه به بار می آورند . ما در جهنم عقاید غلط ایدئولوژیک شده ودولتی شدۀ خودمان می سوزیم . همه در قبال این وضعیت مسئولیت جمعی داریم و نباید تصور کنیم که می توانیم از سایه خودمان یعنی باورها ونگرش های خودمان جلو بیفتیم، ابتدا باید فکری به حال درونی خود بکنیم.

دومین متغیر عِلّی:  هنجارهای اجتماعی

انسان موجودی صرفا زیستی و روانی نیست بلکه موجودی اجتماعی نیز هست. زندگی اجتماعی برای ما هنجارهایی به وجود می آورد. هنجارها بازتاب انتظارات «دیگران مهم» از من در ذهن من  هستند. انتخاب های عقلانی  ما را هنجارها تعدیل می کنند.فرد در خلأ نیست بلکه در جامعه به بار می آید، فکری هنجارین و حیاتی هنجارین دارد. هرفردی از غریزه، فراخود وخود تشکیل یافته است. «فراخود» وجه اجتماعی حیات ماست مثل خانواده، آموزش وپرورش، هم آلان، رسانه ها، فرهنگ ، گروه های مرجع وبقیه. «خودِ فردی» ما در نسبت با «فراخودِ اجتماعی» شکل می گیرد. هرچه خودِفردی ما پویا باشد و سازگاری خلاق انتقادی با فراخودِ اجتماعی داشته باشد، نسبت میان فرد وجامعه بهبود پیدا می کند. هنجارها از طریق فراخود به ما انتقال می یابند. فشاری هنجارین از حیات اجتماعی برما وارد می شود. یک چیزهایی جامعه و گروه های مرجع اجتماعی از ما می خواهد. آن ها هنجارها هستند.

بخش بزرگی از نظم اجتماعی توسعه یافته در جوامع از همین رشد هنجاری ناشی می شود مثلا از خط کشی عبور می کنند، توی خط می رانند، به دیگران احترام می گذارند، قانون را رعایت می کنند، به ارباب رجوع پاسخ می دهند ، در فکر وسبک زندگی دیگران دخالت نمی کنند، صف را رعایت می کنند، نظافت و محیط زیست را جدی می گیرند، بوق بیجا نمی زنند، در مجتمعات مسکونی بی سروصدا وآرام رفت وآمد می کنند، صدای ضبط درون ماشین خود را بلند نمی کنند، خدمات عمومی واداری را درست انجام می دهند ومابقی قضایا. بدین ترتیب بخش مهمی از اخلاق از هنجارهای اجتماعی تغذیه می شود.

چرا جامعه ما بی هنجار شده است؟ چون از یک سری هنجار های سنتی جدا شدیم و به هنجارهای مدرن دست پیدا نکردیم. یعنی یک ثبات هنجاری در جامعه نیست بلکه یک بی هنجاری در جامعه هست. چرا؟ چون گروه های مرجع درست در جای خودشان نیستند و فشار هنجاری وجود ندارد. در نتیجه رشوه می گیرد چون فشار هنجاری روی خودش احساس نمی کند و در نتیجه عمل اخلاقی هم در جامعه ضعیف شده است چرا؟ چون از یکسو نگرش های ما مشکل دارد که در قسمت قبل توضیح داده شد و از سوی دیگر نیز در وضعیتی آنومیک به سر می بریم ودچار تعارض هنجاری و ضعف هنجاری و گاهی بی هنجاری هستیم.

هنجارها دومین متغیرهای علّیِ پدیدایی اخلاق در نهاد بشر هستند. جامعه ی اخلاقی جامعه ای است که در آن هنجارهای توسعه یافته ونیرومند اجتماعی وجود داشته باشد و آن هنجارها مردم را آماده می کند که احساس کنند انتظاری اجتماعی از آنها هست که چنین وچنان رفتار کنند. این هنجارها حیات اخلاقی را مشروب می کنند. هر چه درکی از وجه هنجاری یک عمل داریم منجر به فشار هنجاری میشود و سبب می شود که احساسی قوی ودرونی به ما بگوید که انتظار عمل خوب از ما وجود دارد.

سومین متغیر عِلّی: حس کنترل شخصی در ذهن

اخلاق یک فرد در درجۀ اول از نگرش های او ، در درجه دوم از هنجارهای اجتماعی جاری شده در او پدید می آید و در درجۀ سوم  ومهم تر از همه ریشه اخلاق این است که من چه قدر احساسی آموخته شده وزیسته شده دارم که میتوانم شخصا اعمال خود را کنترل کنم . این آخرین متغیر ، آخرین است اما کمترین نیست[6].

 وقتی حیات اخلاقی خواهیم داشت که در خودمان توانی می بینیم که بتوانیم خودمان را ، ذهن مان را  و زندگی مان را کنترل کنیم. یعنی حسّ خوداثربخشی و خود کارآمدی داشته باشیم. یعنی طوری پدر ومادرمان و آموزش وپرورش و سیستم اجتماعی ما را تربیت بکند وتجربه زیست اجتماعی ما را چنان به بار بیاورد و پویایی ودرایت و وضع روحی وذهنی ورفتاری خود ما چنان توسعه پیدا بکند که خوداثربخشی زیسته شده وتجربه شده ای نیرومند درما شکل بگیرد وباور بکنیم که می توانیم چنان نکنیم وچنین بکنیم. این حسّ تعیین کننده ای در اخلاق هست که «من می توانم فاعل و علتِ  زندگی خودم باشم». من یک قربانی نیستم. خود را به عنوان علت زندگی خویش از محاسبه خارج نکنم.  من می توانم تغییر بدهم، می توانم کاری انجام بدهم ، می توانم طراحی و مدیریت وبرنامه ریزی بکنم و من می توانم منشا تغییرات در زندگی خودم باشم. من می توانم  عمل اخلاقی انجام بدهم. اگر این حس کنترل شخصی نباشد ، بنیان اخلاق متزلزل می شود.

دانش آموز نمی تواند درس بخواند چون حس خود اثر بخشی را از دست داده است آلبرت باندورا در این زمینه تحقیقاتی کرده است. بیمارانی که حس خود اثر بخشی را از دست دهند نمی توانند درمان شوند. یک داروی واحد به دو بیمار داده می شود. بیماری که حس خود اثر بخشی دارد بهتر می تواند از این دارو درمان بگیرد تا بیماری که حس خود اثر بخشی را از دست داده است. حس کنترل شخصی به طور گزاف از درون ما سربر نمی آورد بلکه منطق اجتماعی دارد. تجربه های رشد کودک، سرگذشت تحصیلی، محیط تربیتی و اجتماعی در کم و کیف شکل گیری حس کنترل شخصی دخیل هستند و موجب می شود که عزت نفس ما برای قصد عمل اخلاقی افزایش پیدا می کند.

خلاصه بحث تا اینجا آن شد که ما می توانیم تغییر وتوسعه ورهایی اخلاقی پیدا بکنیم. این نیز قواعدی دارد که می توان به صورت علمی (نه اثبات گرایانه)بررسی کرد. دیدیم که سه گروه متغیرها مستقیما باعث پیدایش اخلاق ورشد یا انحطاط اخلاق در فرد می شوند. اینها را متغیرهای علّی نامیدیم. بر حسب تغییراتی که در ضرایب این سه گروه متغیرهای علّی روی می دهد ، بخت اخلاقی ما کمتر یا بیشتر می شود. متغیرهای علّی سه گانه عبارت اند از : نگرشها، هنجارها و حس کنترل شخصی . پس به یک حساب ریشه اخلاق به خودفردی ما بر می گردد و ما به همان نسبت نیز مسئولیت شخصی  اخلاقی داریم. مسؤولیت داریم که به عدالت رفتار کنیم ودرستکار باشیم.  چون بخش مهمی از حیات اخلاقی ما از نگرش های ما ناشی می شود، هنجارهای ادراک شده نیز یک چیز شخصی است با وجود اینکه با بیرون در ارتباط هست ولی در نهایت به هنجارپذیری شخصی وهنجارگرایی شخصی بر می گردد و سرانجام حس کنترل نیز یک عنصر وحالت شخصی است.  در ادامه بحث خواهیم دید که سهم ما در تغییرات خلق و خوی خیلی بیشتر از این هاست. مسئولیت شخصی ما در زندگی اخلاقی خیلی بالاست واین همان چیزی که در جامعه ی امروز ما از بین رفته است. در تاکسی، در ارتباطات، در مهمانی، در دانشگاه و همه جا،  همه فرافکنی می کنیم، همه دنبال علتی در بیرون و درجامعه می گردیم وخود را به عنوان عامل از محاسبه خارج می کنیم و حس قربانی شدن بر ما مستولی شده است، دنبال علت هایی در بیرون خودمان می گردیم. این ها همه علت دارد ولی نه بدین معنا که علتهایی در درون  نیست. آن چیزی که امروز در جامعه ی ما خطرناک است این است که ما خود را از محاسبه بیرون می کنیم وهمه اش به بیرون لعنت می فرستیم وبا بیرون می جنگیم ، در حالی که سه گروه عوامل تعیین کنندۀ اخلاق در اندرون ماست هرچند جدا از بیرون نیست ولی تاحدزیادی در دستان خودِ فردی ما نیز هست.

 

 

برای مطالعه بیشتر

§   Watson, M. C., Johnston, M., Entwistle, V., Lee, A. J., Bond, C. M., & Fielding, S. (2014). Using the theory of planned behaviour to develop targets for interventions to enhance patient communication during pharmacy consultations for nonprescription medicines. International Journal of Pharmacy ractice, 22(6), 386-396.

§    Zemore, S. E., & Ajzen, I. (2014). Predicting substance abuse treatment completion using a new scale based on the theory of planned behavior. Journal of substance abuse treatment, 46(2), 174-182.

§    Ajzen, I. (1985). From intentions to actions: A theory of planned behavior (pp. 11-39). Springer Berlin Heidelberg.

§    Ajzen, I. (1991). The theory of planned behavior. Organizational Behavior and Human Decision Processes, 50, 179-211. De Young, 509-526.

§   Armitage, C. J., & Conner, M. (2001). Efficacy of the theory of planned behaviour: A meta‐analytic review. British journal of social psychology, 40(4), 471-499.

§   Nigbur, D., Lyons, E., & Uzzell, D. (2010). Attitudes, norms, identity and environmental behaviour: Using an expanded theory of planned behaviour to predict participation in a kerbside recycling programme. British Journal of Social Psychology, 49(2), 259-284.

§   Liao, C., Chen, J. L., & Yen, D. C. (2007). Theory of planning behavior (TPB) and customer satisfaction in the continued use of e-service: An integrated model. Computers in HumanBehavior, 23(6), 2804-2822.

§   Kaiser, F.G., & Scheuthle, H. (2003). Two challenges to a moral extension of the theory of planned behavior: moral norms and just world beliefs in conservationism. Personality and Individual  Differences, 35, 1033-1048.

§   Williams, R. (1989). Resources of Hope. London: Verso Books.

§   Woodworth ,R. S. and H. Schlosberg, Experimental Psychology, New York : Holt , 1954).

§   Mandler, G., “Verbal Learning” in T.M., Newcomb (ed.), New Directions in Psychology (New York: Holt, 1967), Vol.3. , pp 1-50

 

 

 

 

v      در این جلسه ویک جایی از بحث به فرق مشکل با مسأله اشاره شد (که پیوست شده است) و قرار شد دوستان مسأله هایی را برای هر جلسه تهیه کنند که با اخلاق  می توان به سراغ حل آنها رفت.

 



[1] moral act

[2] theory of planed behavior

[3] Culture is Ordinary

[4] Practice

[5]  در این جلسه ویک جایی از بحث به فرق مشکل با مسأله اشاره شد (که پیوست شده است) و قرار شد دوستان مسأله هایی را برای هر جلسه تهیه کنند که با اخلاق  می توان به سراغ حل آنها رفت.

تبیین زیست اخلاقی؛ هیجانات، تأثرات ،احساسات و حالات (جلسه پنجم)

تبیین زیست اخلاقی

هیجانات، تأثرات ،احساسات و حالات

جلسه پنجم؛ 11 اسفند ماه 1396

مقدمه

گزارش خوبی از بحث نشست قبلی ارائه شد. درهر بیان، برکتی تازه هست. در عالم هیچ چیز دوباره تکرار نمی شود،«حق در یک لحظه دوبار تجلی نمی کند: هربار با جلوه ای متفاوت» . هستی بیکران در هر ذره ای تجلی دیگری دارد. در هر لحظه آفرینش تازه ای در عالم اتفاق می افتد. در هر کسی، هرفردی وهر دینی و هر مکتبی، از شرق تا غرب؛ از عرفان آمریکای لاتین تا آفریقایی و هندی و  ایرانی؛ در دین زرتشتی تا مسیحیت و اسلام و  مانی و تائو و کنفوسیوس، در رهیافتهای نوین بشری از فکر دموکراسی تا فکر چپ (در همه  وهمه) حقیقتی نهفته است و کرانه هایی هست، حقیقتْ اینجا وآنجا منبسط است. در سخن هر کس جلوه دیگری از حقیقت ساطع می شود. آنچه مهم است گفتگوست وپذیرش دگروارگی است.

موضوع بحث ما در این نشست ، ادامه بحث قبلی درباره هیجانات  و نقش آن در اخلاقیات است .  قصدمان در این جلسه طرح مختصری از تفاوتهای دقیق چند واژه  نزدیک به هم است. پرسش این است که فرق هیجانات (emotions)با تأثرات (affective )چیست؟فرق آن دو با احساسات ( feelings )و با حالات و خلقیات ( mood )چیست؟ اینها گاهی نزدیک به هم وگاهی مترادف به کار می روند ولی اگر آنها را باهم در یک جا به کار بگیریم باید به برخی تفاوت های ریزشان توجه داشته باشیم.

بیان مسأله با ذکری از جامعه شناسی عواطف

در قسمتی از کتاب «عواطف بشری»[1] که ترنر(استاد جامعه شناسی در دانشگاه کالیفرنیا ) در حوزه هیجانات و احساسات نگاشته است، نظریه ای جامعه شناختی دربارۀ عواطف بشری آورده است، به نظر ترنر هیجانات و عواطف،  عناصر مهمی از زیست اخلاقی هستند و نقش تعیین کننده ای نیز در حیات اجتماع دارند. ترنر می گوید انسانها عاطفی ترین حیوانات روی زمین هستند، تقریبا همه جنبه هاو ابعاد وجودی زندگی بشر، شناخت انسانی ، رفتار بشر و نهایتا سازمان یابی اجتماعی بشر، بوسیله عواطف برانگیخته و پیش رانده می شوند.  می دانیم که در جامعه ایران،سرمایه اجتماعی دچار مشکل شده است ؛ سرمایه های اجتماعی مانند اعتماد ،همدلی، مشارکت و پیوند وتعهد. یکی از مهمترین عناصر سرمایه اجتماعی در هر جامعه ، تعهدات اجتماعی است. برای مثال طرف های معامله  به همدیگر تعهد می دهند و باید به این تعهدات خود پایبند باشند تا معامله امکان پذیر بشود. پس هرمعامله  به سرمایه اجتماعی نیاز دارد وگرنه هزینه مبادلات اقتصادی بالا می رود.

 ترنر می گوید که در پشت تعهدات اجتماعی چهره به چهرۀ ما، عواطف و هیجانات وجود داردو همچنین تعهدات متقابل گروه های اجتماعی بدون عواطف و هیجانات باقی نمی ماند. او توضیح می دهد که داستان بیشتر از اینهاست، بلکه عواطف در حقیقت نیروهای پیش برنده جامعه و مسئول شکل گیری ساختارهای اجتماعی هستند. عواطف می توانند هنجارها و ساختارهای اجتماعی را ایجاد کنند ویا ویران سازند، خانواده ها را برپا کنند و یا برباد دهند، ، اقتصاد را رونق بخشند و یا آنرا ویران سازند . عواطف وهیجانات است که ساختارهای اجتماعی را وقواعد عمل اجتماعی را نگه می دارند یا  ازبین میبرند. همینطور هیجانات است که به دگرگونی های فرهنگی واجتماعی کمک می کنند یا در برابرش مقاومت نشان می دهند. هیجانات است که جوامع  را فعال و خلاق  وآباد می کند یا ویران می کند. نوع دوستی و احترام به دیگری و رواداری یا دیگر آزاری و خشونت همه عنصری از هیجان وعاطفه و احساس با خود دارند ( Turner,2007).

دو جریان هیجانی وعقلانی در مغز

در «علم مغز»، هیجانات را مورد بررسی دقیق قرار می دهند و «مغز عاطفی[2] » را مطالعه می کنند. ما گمان می بریم که محتویات مغز فقط از جنس امورعقلانی است، درحالی که هیجان و عاطفه نیز بخش مهمی از محتویات مغزماست. مطالعات در مورد مغز مربوط به دو دهه اخیر بوده است. با استفاده از امکانات فنی جدید علمی و تصویربرداری ها ونگاشت های مغزی  ،دانشمندان توانسته اند مدارهایی را در مغز تشخیص دهند  ودیده اند که ضمن انجام عمل اخلاقی و یا غیر اخلاقی به راه می افتند . این مدارها حامل انواع متفاوتی از هیجانات هستند. برحسب تفاوت هیجانات مان ، ممکن است تصمیم اخلاقی یا غیر اخلاقی بگیریم و عمل اخلاقی یا غیر اخلاقی بکنیم.

بهترین حالت مغز این است که  جریان عاطفی با جریان عقلانی با هم پیش بروند. اما هیجانات و عواطف گاهی بدون نیاز به شناخت خودآگاه ما کار خود را انجام می دهند و خیلی هم منتظر عمل شناختی و خودآگاه ما نمی مانند و منشأ ترشح مواد شیمیایی در مغز می شوند و سیناپس های مغزی را راه می اندازند. قبل از آنکه کلید عمل شناخت خودآگاه در ما روشن شود، هیجانات به راه می افتند و تأثرات و رفتار هایی ما را بالا وپایین می کنند. حالت مطلوب این است که هیجان با خودآگاهی دست به دست هم بدهند وبا هم آشنا شوند. این نقطه آشنایی ، تکیه گاه اخلاق بشری است.

هیجانات بر فعالیتهای شناختی ما مثل توجه، تفکر، یادآوری، یادگیری و تصمیم‌گیری های اخلاقی تأثیر  می گذارند، مثلا هیجان است که سبب می شود به چیزی توجه بکنیم. این هیجان است که میگوید توجه کن یا نکن. هیجان است می گوید که به چیزی فکر بکن یا نکن. هیجان است که مارا به اندیشیدن وامی دارد ؛ اینکه  به چه بیندیشیم و چگونه بیندیشیم. هیجان است که در ما حساسیت اخلاقی به وجود می آورد . هیجان است که به ما کمک می کند درد ورنج دیگری را احساس کنیم وحال دیگری را درک کنیم. ما بدلیل نداشتن هیجان کافی است که  فضیلت های اخلاقی را داخل پرانتز می گذاریم و بعضی چیزها را فراموش می کنیم. فقط اخلاق نیست حتی بدون هیجان نمی توان آموخت وعلم ورزید.  چرا بچه ها "یاد "نمیگیرند؟ کوله دانش آموزان بزرگ و سنگین است اما در آن کوله چیزهایی نیست که موجب شگفتی آنها  بشود ومدام بگویند"یافتم، یافتم"و هیجانی از یافتن داشته باشند. چون این هیجان در برنامه های درسی شان نیست برای همین سرسری وطوطی وار حفظ می کنند یا از زیر بار درس شانه خالی می کنند.  علت برخی از فراموشی های ما ،نداشتن هیجان است. چیزهایی را بهتر یاد می گیریم که بارهیجانی برای مان دارند.  چیزهایی درخاطرمان می ماندکه درپسِ پشت آن  ها هیجانی هست.

 تصمیم گیری های اخلاقی هم نیازمند هیجان است،اخلاق صرفا با شناخت خشک خالی و دو دوتا چهارتا اتفاق نمی افتد بار هیجانی لازم دارد. از یکسوهیجانات به جریان شناخت سوخت می رساند و از طرفی دیگر، فعالیتهای شناختی هم هیجانات راسامان می بخشند وتعالی می دهند. آبشارهیجان وجریان احساس در بدن جاری میشود و جریان شناخت را فعال می کند .  فعالیتهای شناختی خوب هیجانات ما را تنظیم می کنند . عقل وعاطفه  با هم ،رقص زندگی را ترتیب می دهند. ریتم هیجان و شناخت در حقیقت همان رقص با شکوه زندگی است..

نظریۀ دامسیو

روان-عصب شناسِ معروف پرتغالی -آمریکایی به نام "داماسیو" که استاد دانشگاه کالیفرنیای جنوبی بوده و نوروسایکولوژیست معروفی است و گفته میشود که :"بزرگترین پرونده شناختی بشر دردست داماسیو است." به این نتیجه رسیده است که هیجان بخشی از انسان و نیمه ای از مغز است. هیجان جزء لاینفک عقلانیت بشری است. داماسیو از دکارت عبور کردو برخی از تابوها را شکست .او یاداور شد که هیجان و عقلانیت عین دو ریل موازی هم کشیده می شوند و بلکه در ارتباط با هم هستند.  بدون هیجان نمیتوان آموخت، خرد ورزید، نمیتوان تصمیم گرفت،نمیتوان اخلاق داشت و نمیتوان زیست وبدون فهم وآگاهی وخردورزی نیز ، هیجان حالت مخربی به خود می گیرد.  هیجان هم درد است و هم دوا. هیجان هم مسأله است و هم راه حل.

عاطفه و شناخت ،احساس و ادراک درهم سرشته اندو در هم تنیده اند و جدایی ناپذیرند. اخلاق هم از جنس هیجان،شوق ،احساس ، و عاطفه است و هم از جنس آگاهی ، شناخت ،ادراک و عقلانیت. برای همین است که در اینجا در چند مفهوم مرتبط با سطوح هیجانات وعواطف بشر تأمل کنیم.

سطوح هیجانات وعواطف انسانی

1.    هیجانات اولیه

هیجانات در ابتدا جریانی انرژیک و بیولوژیک در بدن هستند  و در عکس العمل به محرکهای درونی و بیرونی راه می افتند. هیجانات اولیه جهانشمول اند. هیجانات اولیه قبل از اینکه پردازش های سطح بالای شناختی فعال شده باشند، یعنی قبل ازآنکه «من خودآگاه عقلانی» بجنبد و در مغز ما حضور و جریان پیدا بکند ، هیجان به راه می افتد وکار خودش را می کند. از این روست که مضمون پیام داماسیو این است: «خویشتن ها! بیایید به سروقت  مغزهای تان». ما سر جای خودمان در مغز نیستیم، من خودآگاه ما از مغزمان غیبت می کند وتنبلی می کند و در مرکز مغز حاضر  وفعال نمی شود،  قبل از اینکه من عقلانی( خویشتن عقلانی، خویشتن خود آگاه) در مغز حضور و فعالیت داشته باشد، هیجان راه افتاده وآنجا میدان دار شده است. مثلا تامی خواهید بجنبید بر اثر یک هیجان اولیه، ریتم قلب و ترشح هورمونها شروع می شود و هورمون ها بدون حضور خودآگاه شما ترشح می کنند.  این را می توان یک جریان انرژیک دانست که تحت تأثیر محرک های بیرونی و درونی در بدن ما به راه می افتد.  محرک بیرونی مثل حرف یک نفر به شماست که هیجان را در شما بر می انگیزد .  محرک درونی نیز مانند خیال شما و  خواب شماست، تفصیل موضوع در کتاب «ذهن وهمه چیز» آمده است .

2.تأثرات

تأثرات ، متعاقب رفتار اولیه هیجانی ظاهر میشوند . هیجانات واکنش فیزیکی و شیمیایی و بیولوژیک هستند و بیشتر بدنی هستند وتأثرات از آنها ناشی می شود. چشم می بیند و هیجان بوجود می آید. چیزی را تصور می کنیم ،هیجان به راه می افتد.  نشسته اید وچیزی به ذهنتان میرسد ،هیجان آغازمیشود ؛ زدست دیده و دل هردو فریاد ، هر آنچه دیده بیند ، دل کند یاد. تأثرات بازتاب بیرونی تری از هیجانات هستند. در جدول زیر چند نمونه ذکر شده است

تأثر

هیجان اولیه

محرک

اشک، افسوس

زدن قلب، پرت شدن حواس

شنیدن خبر بد درباره خود

خنده، خوشحالی

زدن قلب، شگفت زدگی

شنیدن خبر خوب

به هم خودن تعادل کلامی تأثرات  معرفتی وحیثیتی

برافروخته شدن چهره

کسی پیش جمع ، حرف شما را قطع می کند و نظر زیر سؤال می برد

تأثرات عقیدتی و ایدئولوژیک

ژست دفاعی (گارد)

کسی پیش دیگران با عقیده  وایدئولوژی شما مخالفت صریح می کند

 

بیشتر نقش روانپزشکان بالینی دراین مراحل اولیه و هیجانی وتأثرات ناشی از آن است . آنها قادرند با کنترل دارویی یا مداخله جراحی ودخالت در مسیر ناقلهای عصبی مثبت و منفی توسط دارو ، درباره هیجان های اولیه ما کارهایی بکنند مانند مسیر ناقل های  عصبی مثبت  دوپامینی، یا مسیر ناقل های منفی سروتینی و آدرنالینی. آنچه گفته شد دو سطح هیجانی اولیه وتأثرات ناشی از آن بود ، اما سطح احساسات فراتر از هیجانات اولیه وتأثرات است. فهم احساسات به معرفتی بیش از محدودۀ روان پزشکی وتجویز دارو ومانند آن نیاز دارد.

3.احساسات

 احساسات وقتی به صحنه مغز ما و زندگی ما می آیند که جریان بدنی و رفتار هیجانی و تأثرات ناشی از آنرا رمزگذاری میکنیم،وقتی که رمزگذاری میکنیم و  هیجان اولیه را پردازش وارزشیابی شناختی می کنیم و به تجربه های هیجانی خویش معنا میدهیم، اینجاست که وارد سطح احساسات می شویم . یعنی رمزگذاری میکنیم که این هیجان چیست؟به این تجربه اولیه هیجانی یک رمزگان،یک کد اطلاعات و برچسب شناختی  میدهیم و پردازش ومعنا می کنیم. پردازش ما همیشه درست ومنطقی نیست ،امکان دارد که سطحی و شرطی ونادرست باشد. پردازش ممکن است با باورهای غلط و استدلالهای غلط یا با باورهای درست و دلیل آوری های منطقی  باشد. بهرحال پردازش میکنیم وارزشیابی های شناختی انجام میدهیم و به تجارب هیجانی خود معنا میدهیم؛ معانی خوب یا بد. اگر باورها و استدلالها خوب باشدو ارزیابی درست باشد و استدلالها ودلیل آوریها و شواهد و معناهایی که به تجربه های هیجانی مان میدهیم فاخر و متعالی باشد،  در آن صورت میتوانیم کاری بکنیم که اسمش را  ساماندهی هیجانی و  پرورش احساسات میگویند. اما اگر نازل ومبتذل باشد احساسات آشفته ای خواهیم داشت. پس بخش بزرگی از اخلاق ، در سطح احساسات شکل می گیرد. اخلاق مستلزم پرورش احساسات از طریق معانی متعالی دادن به تجربه های هیجانی است. کسی به شما حرف بد می گوید ولی شما با خود زمزمه می کنید : «ما نگوییم بد ومیل به ناحق  نکنیم» . کسی برخلاف عقیده شما حرف می زند ویا عمل می کند و طبعا ممکن است در شما هیجانی منفی وتأثری نامطلوب به وجود بیاورد ولی  شما نقش آگاهی های متعالی خود را به این تجربه هیجانی می زنید و این هیجان وتأثر خود را مشحون از معنای خود می کنید و  می گویید چه جای عصبانیت وناراحتی، چون  انسانها متفاوت فکر می کنند و سوابق متفاوتی وروحیات متفاوتی دارند و قرار نیست وممکن هم نیست همه یک جور باور بکنند وعمل بکنند، این سرشت آفرینش بشری  است. بدین ترتیب شما احساسی متعالی نسبت به انسانها پیدا می کنید. رواداری در پیش می گیرید.  رفتار کسی زشت است ودر شما واکنش هیجانی اولیه ومنفی ایجاد می کند ولی شما به این هیجان اعطای معنا می کنید و با معنای عمیق خود ، احساسی مثبت وانسان دوستانه نسبت به گناهکار و مخالف و حتی فردی دچار اعمال غیراخلاقی پیدا می کنید . چون با خود می گویید  این اعمال او ناشی از محیط رشد او وتعلیم وتربیت اوست و نباید قضاوت سرکوب گرانه ای بکنیم وشماتت بکنیم بلکه باید به او دلسوزی و کمک بکنیم تا رفتار بهتری در پیش بگیرد و اگر نمی توانیم چنین کنیم تسامح به خرج دهیم.

 پرورش احساسات مثبت

در بشر استعداد عجیبی برای تنظیم هیجانات[3] خودش هست. به نحوی که در بالا گفته شد، با اعمال خودآگاه  وعالیِ شناختی ، می توانیم به تجربه های هیجانی وتأثرات خود معانی فاخری بدهیم و احساساتی بسامان  ومتعالی داشته باشیم وموجودی «خود تنظیم» بشویم[4].  این همان  خود تنظیم گری و «خود- راهبریِ» اخلاقی است. اینجاست که ارزش احساسات بشر معلوم میشود. ارزش احساسات شناختی بشر بسته به بهره گیری او از ظرفیتهای شناختی است . با استفاده از ظرفیت های شناختی مثبت  می توانیم هوش هیجانی به هم رسانیم. کسی که هوش هیجانی دارد یعنی هوشمند است که چگونه عاطفه داشته باشد، چگونه  لذت ببرد و کامیاب شود یا کامیابی های خود را به تعویق بیندازدو خویشتنداری بکند و بار رنج های معنادار بر دوش بکشد و هیجانتش را تنظیم کند.  لذتهایش را سبک سنگین کند، رنجها رابا لذتهایش مقایسه کند. کسی که هوش عاطفی  وهوش میان فردی دارد قادر به ارتباطات انسانی سازنده ای مبتنی بر احساسات انسانی والا می شود و می آموزد که چگونه اختلافات خود را با دیگران به نحو مطلوب وپسندیده رفع  ورجوع کند و به دیگران وبه خود احترام بگذارد، این همان هوش هیجانی است. هوش هیجانی بابی از ظرفیتهای شناختی و جلوه ای از پرورش احساسات بشری است.

با معناهای متفاوتی که به تجربه های هیجانی خود میدهیم میتوانیم احساسات خود را با ارزش و یا بی ارزش کنیم.به احساسات خود مراجعه کنید ، چقدر احساسات باارزش دارید و چقدر احساسات بی ارزش؟چقدر احساسات مفید و مضر دارید؟ چقدر احساساتتان به نفع جامعه است و چقدر به ضررآن؟چقدر احساساتی دارید که پایدار است و چقدر گذرا؟اینها بستگی به معناهایی دارد که به تجربه های هیجانی اولیه تان می دهید. داماسیو در کتاب اش این مفهوم را با عبارت  «مغز با احساس[5] » شرح داده است[6].  او مغز را با احساس می داند. در آخرین کتابش با عنوان  "خویشتن به ذهن می آید"[7] و یا بعبارتی" ساختن مغز آگاه " از التفات ذهنی وحضور خود در مغز صحبت می کند. (هر دو کتاب را امیر رحیمی ترجمه کرده است ؛1394). دامسیو در پی آن است که انسان چگونه می تواند به هیجانات و تأثراتش التفات  وخودآگاهی داشته باشد. در مغز خود حاضر شود و به کم وکیف فعالیت مغزخویش سرک بکشد، مغزخود را رهبری و ناوبری بکند، و زمامدار وجود خود باشد. معمولا گفته می شود مغز فرمانده بدن است. در حقیقت چنین نیست بلکه این خویشتن خودآگاه است که مغز  را ناوبری می کند، تامغز بتواندکارش را خوب انجام دهد.

احساسات ما حسب معناهای مختلفی که به هیجانات وتأثرات خود می دهیم متفاوت می شود. تفاوت احساس عارفان وحاکمان از همین باب است.  مواد ومصالح یکسان است ولی ترکیب احساسات مان متفاوت است . حاکمانی که در یک شرایط استبدادی حاکم می شوند هم خودشان بدبخت می شوند و هم مردم را نیز بدبخت می کنند. چون معانی نادستی به تجربه های هیجانی خویش می دهند و غضبناک می شوند و حق وحقوق را لگد مال می کنند برای همین است که گفته اند " اعوذ بالله من غضب الجبار" . نمونه احساسات مخرب را در غایر خان ودر آقا محمد خان و در مغول و چنگیز وهلاکو می بینم ونمونه احساسات متعالی را در مسیح وسقراط و در سلطان بایزید بسطامی که وقتی طشت خاکستری برسر او می ریزند و او باخود می گوید:«به خاکستری روی در هم کَشم؟» . ببینید این عارف شیدا چقدر قدرت معنابخشی به هیجاناتش دارد که با خاکستری از جا به در نمی شود . این ارزش وعظمت احساسات است

ازهیجانات ابتدایی تااخلاقیات اجتماعی

تجربه های اولیه هیجانات معمولا در زمان های لحظه ای روی می دهند ولی می توانیم با معناهایی خوب که به آنها می بخشیم  ، یک زمان پیوسته ای از احساسات خوب را دوره کنیم  و در میان مدت ودراز مدت به سطحی از مصونیت هیجانی برسیم. درست است که در لحظۀ تأثیر محرک های بیرونی ودرونی، تکانه ای هیجانی در ما هست و این هیجانات اولیه بیشتر جنبه واکنشی وبیولوژیک دارند  ولی آهسته آهسته، نرم نرم،  ، ذره ذره دریک زمان پیوسته ،شما با معانی عالی که به این تجربه ها می دهید احساسات معقول وبسامان[8] را تمرین و زیست می کنید و یک مصونیت هیجانی پیدا  می کنید و شادی ها وغم های بسامان دوره می کنید  و پایدار می شوید .  در آیتی آمده است که «اگر بر طریقتْ دوام داشتند آنها را از فراوانیِ زلالِ حقیقت سیراب می کردیم»[9]  .

شما فکر می کنید که حسب آن داستان ، بدن بایزید از آن خاکستر تحریک نشد؟ آیا هیجانی ناراحت کننده نداشت؟ آیا خشمی و انفعالی در او روی نداد؟ طبعا ناراحت شد ، درد کشید و هیجان و تأثر منفی داشت ولی در مرکز وجود خود حضور یافت و معناهایی به این تجربه هیجانی اعطا کرد و بعد:« همی گفت شولیده دستار و مویکف دست شکرانه مالان به روی، که ای نفس... به خاکستری روی در هم کشم؟». این تمرین های التفاتی وتجربه های عالی معنابخشی است که انسان را به حالات واوصاف پارسایان و عارفان می رساند . لازم هم نیست که لزوما عرفانی از نوع بسطامی باشد . می تواند وصفی از شهروندی اخلاقی باشد که با مردم به حرمت زندگی می کند، گذشت و بلند اندیشی دارد، رواداری می کند، دوست می دارد، مهربان است، دیگر پذیر است، احساس مسؤولیت نسبت به حقوق عمومی وخیر عمومی دارد و مابقی قضایا.

4.حالات واوصاف اخلاقی

احساسات پرورش یافته به نحوی که گفته شد، در یک دوره زمانیِ انباشتی به حالات[10]  واوصاف و اخلاقیات وروحیات وتیپ های احساسی به بلوغ رسیده منجر می شوند مثل خلق وخوی شکیبایی و حرمت داری . همان گونه که اندکی پیش در باب اخلاق شهروندی اشاره کردیم. ارزش احساسات بشربه این است که این احساسات بتوانند باخودآگاهی توسعه پیدا کنند وبه اوصاف وحالات ومواجیدِ تثبیت شده برسند ، خودآگاهی هیجانی و خودتنظیمی هیجانی درموقعیتهای واقعی حیات نه فقط در جلسات مان ، بلکه در باجه بانک ،در تعهدات  و معاملات، در اختلافات سیاسی ،دربگومگوها ، در میثاق ها وعهد وپیمان های اجتماعی ، در قانون گرایی، هنجار پذیری، دراحساس مسؤولیت اجتماعی، در  فعالیتهای مدنی ،  در زندگی زناشویی ، در مدیریت سازمانها ، در مناسبات با ملتهای دیگر ، در مناسبات با گروههای دیگر ، در زندگی با مخالفان ، زیستن در یک جامعه کثرت گرا ، زیستن در یک جامعه با دیدگاههای متفاوت ، مقابله با شرایط وبیماریها و اتفاقات ناگوار زندگی ، ازدست دادن عزیزان ، فراز ونشیب های زندگی فردی واجتماعی و همه وهمه .

احساسات وروحیات به شکل اجتماعی ساخته می شود

احساسات را نباید تقلیل روان شناختی کرد. احساسات عالی و اوصاف اخلاقی به صورت اجتماعی ساخته می شود همانط.ر که احساسات نابسامان و اوصاف غیر اخلاقی نیز به صورت اجتماعی ساخته می شود. فرهنگ وجامعه در شکل گیری احساسات ما دخیل است خوب یابد. شاید یکی از اولین احساساتی که به شکل اجتماعی ساخته می شود همان چیزی است که لبخند اجتماعی[11] کودک گفته  می شود که در طول ماه دوم و سوم رشد ذهنی و بدنی و ارتباطی از خود به صورت یک رفتار نشان می­دهد و نقطه آغازی است برای هیجانات وتأثرات مثبت. لبخند کودک از آن است که میان طرحواره های ذهنی خودساخته­اش با وقایع و شواهد بیرونی، نوعی سازگاری احساس می­کند. مثلاً مادر را که بیشتردیده و تجربه کرده است وقتی می­بیند لبخند می­زند وتدریجا که مهر وناز مادری را بیشتر تجربه می کند محبت را می فهمد  ومهربانی می آموزد. این یک تجربه اولیه هیجانی است. از این طریق کودک نخستین احساسات مثبت از جنس احساس مجاورت، حس امید، احساس مهربانی واحساس هویت های اجتماعی   را مزه مزه می­کند.  به همین صورت هرچه بزرگ می­شویم ممکن است احساسات زیسته شده و ادراک شده مثبت یا منفی را تجربه بکنیم

شما با هم جمع می شوید و کارمشترک مدنی وسَمَنی(ان جی اویی)  می کنید وبه مادران سرپرست خانوار وبه کودکان یتیم وبه گروه های ندار وتهیدست حاشیه شهر وبه سلامت زیستبوم و به معلولان ذهنی و به جوانان بیکار و به زندانیان و به ستمدیده ها  کمک می کنید یا در ادارۀ شهر مشارکت می کنید و نقد وروشنگری می کنید و از این طریق در شما حس مجاورت  وهمبودگی و حس امید اجتماعی  وهیجانات متعالی انسانی به صورت اجتماعی ساخته می شود. در شکل زیر عوامل مؤثر در ساخته شدن فرهنگی واجتماعی احساسات بازنمایی شده است. از خانواده تا آموزش وپرورش و فرهنگ و سیستم های اجتماعی و سیاست های عمومی ونحوۀ قوانین کشور و شرایط اجتماعی وفرهنگی همه وهمه در ساخته شدن اجتماعی اخلاقیات واوصاف وحالات  دخیل اند اما هیچکدام نمی توانند نقش اختیار ومسؤولیت خود فرد انسانی را حذف بکنند ، چون در ذهن انسانی همچنان سطحی از آزادی  ومعنابخشی  والتفات و خودآگاهی و اراده وعزیمت وعشق و احساس وادراک هست. در کتاب «ذهن و همه چیز» حالات مختلف ذهن توضیح داده شده است.

 

 

 

عوامل اجتماعی نمی توانند نقش خودآگاهی و استدلال اخلاقی ما را حذف بکنند

همه عوامل تاریخی واجتماعی و فرهنگی هستند اما اینجا داماسیو می گوید به خودتان برگردید اگرقرار است اتفاقی بیفتد باید از اینجا ( فرد) آغاز شود . پس، «خویشتن هابه سروقت مغزهایتان بیایید!».  شماظرفیتها و قابلیتهای التفاتی خودآگاه دارید. ظرفیتهای شناختی سطح بالا دارید که می توانید به تجربه های هیجانی اولیه خود در لحظه های زندگی، معناهای خوبی بدهید و احساسات خود را پرورش بدهید واستدلال های اخلاقی بورزید:

احساسات مختلف ناشی از معناهایی متفاوت که

به تجربه های هیجانی اولیه می دهیم

تأثرات

هیجان اولیه

محرک

درونی یا بیرونی

احساسی واقع بینانه، احساس رمانتیک، احساسات مفرط، احساسات معقول ومتعادل ، گم کردن خود، احساس کفایت در خود برای حل مسأله، حس از دست دادن اعتماد بنفس ، حس بیکرانگی

حافظ ازباد خزان در چمن دهر مرنج،فکر معقول بفرما گل بیخار کجاست

اشک، افسوس

زدن قلب، پرت شدن حواس

شنیدن خبر بد درباره خود

احساسات خودبینانه، احساسات از سر غرور، احساسات امیدوارانه، حس خود اثربخشی ، احساس قدرشناسانه، احساس شکرانه

خنده، خوشحالی

زدن قلب، شگفت زدگی

شنیدن خبر خوب

به دل گرفتن، رنجیدگی، حس گفتگویی، حس هنجارمندی ، حس بیهنجاری،  احساس محدودیت های خود، احساس نفرت، احساس شکیبایی

به هم خودن تعادل کلامی تأثرات  معرفتی وحیثیتی

برافروخته شدن چهره

کسی  پیش جمع حرف شما را قطع می کند و نظر زیر سؤال می برد

حس انزجار، پکری، احساسات تعصب آلود، احساسات آزادمنشانه،

 تجربۀ مدارا(تحمل وتاب آوری و بردباری)، تجربۀ رواداری (کثرت گرایانه)

تأثرات عقیدتی و ایدئولوژیک

ژست دفاعی (گارد)

کسی پیش دیگران با عقیده  وایدئولوژی شما مخالفت صریح می کند

 

برای شما یک اتفاق  خاصی می افتد وتجربه های هیجانی وتأثراتی ناراحت کننده ای دارید، مثلا  خبر بدی می رسد.  یکی تان معنا می کنید که من کفایت لازم را دارم که از عهده این واقعه مؤلمه بربیایم ویک نوع انتظار بالایی از خود به عنوان انسانی خودآگاه وصاحب سطوح عالی ادراکات دارید ، یک نوع احساس شایستگی وکفایت وصلاحیت در خودتان دارید. اما آن یکی دیگر ، دریغا که احساس کفایت در خودش ادراک نمی کند وخودش را گم می کند، معنایی والا از خود ندارد، گرفتار انگاره ای حقیر از خویشتن است : «خویشتن نشناخت مسکین آدمی.  از فزونی آمد و شد در کمی خویشتن را آدمی ارزان فروخت. بود اطلس خویش بر دلقی بدوخت».  چون درموردخودش باورهای خوبی ندارد و باورهایی که در مورد خوددارد تیره وتار است، خودانگاره اش ضعیف است ؛  در نتیجه زود از کوره به در می رود. کسی پیش جمع حرف شما قطع می کند نظر شما را زیر سئوال می برد شما برافروخته می شوید تا اینجا هیجان وتأثر است وعادی است. ولی بی درنگ نوبت معنابخشی می رسد . یکی به دل می گیرد و رنجیده می شود ،یکی هم این را تبدیل می کند به گفتگویی لذت بخش ،می گوید چه بازی قشنگی، حالا من یک چیزی گفته ام  ولی یکی مثل من فکر نمی کند مگر دنیا به هم می خورد، حقیقت فراخ تر از من واو جاری است. اختلاف نظر یا حتی اختلاف عاطفی داریم، بسیار خوب؛ فرصتی هست گفتگو می کنیم  واین چه بازی معنا داری است. چه بازی مفیدی است.  این بازی چقدر غنا دارد .  این بازی چقدر برای جامعه مفید می شود. ؟ حقیقت از طریق گفتگو  می تواند به هر دوی ما وبه مخاطبان ما بیشتر جلوه بکند ، مسائل جامعه را بهتر می توانیم حل بکنیم واگر من اشتباهی می کردم ومتوجه نبودم خلق را به خطا نمی اندازم. اگر او اشتباه می کند شاید متوجه شود یا اگر هم نشود بازی که فی حد نفسه معنادار است و در مجموع برای جامعه در دراز مدت مفید است ونباید اصرار داشت در یک گفتگو همه به توافق سریع برسند. زندگی ادامه دارد.

کسی حرف شما را قطع وبا شما مخالفت می کند. طبیعی است که متأثر می شوید ولی بلافاصله ما دو جور معنا می توانیم به این تجربه بدهید. معنای اول این است که می گوییم کسی حرف مارا قطع کرده است و عجب کار بی هنجاری کرده است وبه من و به مجلس!  اهانت کرده است. این احساس بی هنجاری است. در نتیجه از مخالفت تعبیر به اهانت می شود و به نقد برچسب اهانت می زنیم. با چنین معنایی که به هیجانات اولیه می دهیم یک انتقاد را تبدیل می کنیم به یک اهانت، تعبیر می کنیم به اهانت ، انتقادهایی را که می توانند کمک کنند که خطاهای احتمالی رو بشود و  هزینه های جامعه کاسته بشود تبدیل می کنیم به یک امر حقوقی وشکایت می کنیم وبه دادگاه می کشانیم! اما اگر معنای دیگری به این مخالفت و تجربه اولیه هیجانی  وتأثرات خود در قبال این مخالفت  بدهیم ، می گوییم این کجایش بی هنجاری ست. ایرادی ندارد که وسط کلام من پریده و سخنی به خلاف دیدگاه من گفته است. مگر چه می شود. این رسم گفتگوست. خیلی هم به هنجار است.  آدم صحبت می کندو صحبتش را قطع می کنند و  نقد می کنند و زیر سوال می برند. از این طریق محدودیت های کلام من نیز معلوم می شود وکمتر دیگران را بیخود تحت تأثیر قرار می دهم وفرصت درنگ بیشتر برای خودم ودیگران فراهم می شود.   این چنین است که با دو نوع معنای متفاوت، یکی در مواجهه با مخالفان، احساس انفعال و نفرت دارد و دیگری احساس شکیبایی و محبت. یکی نفرت را مزه مزه می کند  ونفرت ، زهر است. نفرت وجودش را تلخ می کند. شما می دانید نفرت با ما چه کارها که نمی کند؟نفرت ها و قضاوت های منفی ما  درباره دیگران، نزدیکان، مخالفان و رقیبان  چه حالات واخلاقیات تیره وتاری برای ما برجای می گذارد و  با ما چه می کند و جامعه مارا به کجا می برد و تا حالا کجا ها برده است؟ اما اگر چشم های خویش را بشوییم و جور دیگر ببینیم در آن صورت نسبت به مخالفت ها  شکیبایی می کنیم و تجربه های هیجانی منفی ناشی از مخالفت دیگران با خودمان را به تجربه های هیجانی مثبتی از بازی گرم گفتگو تبدیل می کنیم.  پیش دیگران با عقیده و ایدولوژی شما مخالفت می کنند. یک حالت ژست و تاثرات منفی و حس انزجار و پکری و تعصب آلود است و یکی هم  این است که حس آزاد منشانه ای دارید ، به مخالفت با شما و تجربه هیجانی ناشی از آن ، معنایی فاخر اعطا می کنید و اسمش را  مدارا می گذارید و حتی بالاتر از مدارا،  روا داری را مزه مزه می کنید وچه لذت بخش است این احساسات پرورش یافته.  زندگی خوابی است که می بینیم. بستگی دارد، به شماکه  چه جور این خواب هارا تعبیر بکنید. یکی می آید یک جور تعبیر می کند یک کس دیگر یک جور دیگر تعبیر می کند . یک تعبیر می شود احساس  مدارا.  تعبیر دیگر می شود احساس روا داری . احساس مدارا یعنی عقیده دیگران  رانادرست وعقیده خود را درست می دانیم ولی تحمل می کنیم ودندان روی جگر می گذاریم. ولی رواداری یعنی اینکه اصولا می گوییم دیدگاه ها مختلف وکثیر است. غیریت سازی نمی کنیم و قبول می کنیم که غیر از ما کسانی هستند و عقاید دیگری دارند و باید اظهار عقیده یکنند  و خودشان را مطرح کنند ، هرکسی بهره ای از حقیقت دارد . مدارا کننده ممکن است قائل به کثرت نباشد . می گوید با دوستان مروت با دشمنان مدارا. دشمن است وباطل است ولی با او مدارا می کنم. ولی روا داری کثرت گرایانه است.  به نظر اینجانب حقیقتی و خطایی هست ولی حقیقت در یکجا نیست ومن هیچ وقت هم نمی توانم حقیقت کامل را بیان کنم. حقیقت ناتمام است. پس شاید حرف مخالف، بتواند حرف ناتمام مرا قدری تکمیل بکند من تا جایی که می توانم از دیدگاهم با منطق دفاع کنم ولی دلایل طرف مقابل را نیز می شنوم وممکن است هر دو به یک درک بهتر وبیشتری از حقیقت برسیم ومحدودیت های دیدگاه خود را دریابیم . ولی به هر حال حقیقتی در فراسوی دیدگاه های هردوی ما هست و پوچ اندر پوچ و سربه سر هیچی نیست. یک حقیقتی هست.  اما نه یکسره در تصاحب من. حقیقت منبسط است .  

به هر حال ما با ادراکات عالی و با با معناهای فاخری که به هیجانات اولیه می دهیم به احساسات پرورش یافته و احساسات به بلوغ رسیده و احساسات معقول نایل می آییم وحالات واوصاف اخلاقی فضیلت آمیز پیدا می کنیم. در اینجا لازم است یاداوری بکنم که جریان محرک های بیرونی و هیجانات واحساسات، تک خطی نیست. محرک های درونی نیز وارد جریان حلزونی هیجانها و رفتارها می شوند. در شکل زیر می بینیم که وقتی شما در قبال یک محرک بیرونی و اتفاق ناگوار و تجربه هیجانی منفی ناشی از آن ، معنای فاخری به تجربه خود می دهید و می گویید که من از عهده این محرک بیرونی بر می آیم وبا او نرد می بازم و کشتی می گیرم و تصویر ذهنی سرشار از  «خود اثر بخشی» از خویش می پرورانید،  همین تصویر ذهنی در مرحله بعد به یک محرک درونی مثبت  تبدیل می شود و در شداید بعدی به شما کمک می کند. یا برعکس اگر تصویری منفی از خویشتن ساختید وبه آن تن دادید، به صورت یک محرک درونی منفی در مراحل بعدی شما را محدود  وگرفتار می کند.  اینها  ذخایرمعرفتی ما هستند ومی توانند مثبت یا منفی باشند و در اخلاقیات ما مدخیلت دارند.

 

 محرک های بیرونی از جامعه بر ما وارد می شوند و در ما هیجاناتی مثبت یا منفی ایجاد می کنند وقتی قدرت معنابخشی ما بالا باشد می توانیم احساسات خود را پرورش بدهیم و این را به محرک های درونی مثبتی برای ادامه زندگی خود و زیست اخلاقی خود تبدیل بکنیم.

در پایان این بحث لازم است یاداوری بشود که برای ارتقا ظرفیت های شناختی و به منظور بسامان کردن احساسات  و پرورش احساسات، خویشتن باید به مغز بیاید.  در مرکز ذهن بایستد . حضور وخودآگاهی والتفات داشته باشد. این همان چیزی است که در کتاب «ذهن وهمه چیز» به عنوان «ذهنْ آگاهی»  وذهن سرشار از آن بحث شده است.  برای این کار می توان  از ذخایر ظرفیت های متعالی معرفت وادبیات بشری بهره گرفت. انرژی های متراکمی در ادبیات  وعرفان ومعانی عالی آن متراکم شده است که می توانیم بخشی از این انرژی را آزاد کنیم وبه درون بدن وذهن خویش گسیل کنیم وبه کمک آن به هیجانات وتأثرات روزمره معناهای بلندی بدهیم و احساسات خود را پرورش بدهیم و به حالات و اوصاف اخلاقی به بلوغ رسیده ای نایل بیاییم. ما در نقطه تاریخ نیستیم . ما در میانه راهیم . بشریت دارای ذخایر معرفتی سرشاری است که گاهی در تک جمله ها موج می زند ومی توانیم از انرژی معرفتی و هیجانی و عاطفی متراکم در آنها برای معنابخشی به تجربه ها و لحظه های زندگی خودمان بهره بگیریم. مثلا این جمله:

« مهربان باش چون هرکس را می بینی خود درگیر نبردی است»




[1] Human Emtions:  Turner ,Jonathan H.(2007). Human Emotions A sociological theory. Abingdon, Oxon:  Routledge.

[2] the emotional brain

[3] emotion regulation

[4] self regulative

[5] Feeling Mind

[6] (در جستجوی اسپینوزا )

[7] Self Comes to Mind

[8] Well order feeling

[9]  مضمونی از : «و ان لو استقاموا علی الطّریقة لاسقیناهم ماء غدقا» ( س 72، آ 16)

[10] Moods

[11] Social Smail



تبیین زیست اخلاقی؛ یکپارچگی شناختی وهیجانی (جلسه چهارم)

تبیین زیست اخلاقی

 موضوع این جلسه: یکپارچگی شناختی وهیجانی

 جلسه چهارم؛ سیزدهم بهمن ماه 1396

 

مدتی این مثنوی تأخیر شد، مهلتی بایست تا خون شیر شد......

مقدمه وطرح بحث

بحث‌های جلسات قبل را ادامه می دهیم با  استفاده از نظریۀ انسجام قوی(Hot Coherence).  چرا باید از نظریات علمی استفاده بکنیم؟ برای اینکه نوری از آنها به محیط زندگیمان بتابد تا بتوانیم زندگیمان را توضیح بدهیم. علم برای توضیح زندگیمان لازم است و یکی از نظریاتی که امروز انتخاب کردیم که مرور بکنیم نظریۀ انسجام قوی است. این نظریه کمک می‌کند بفهمیم که یکپارچگی هیجانات و شناخت‌ها چگونه اتفاق می‌افتد و چگونه از طریق یکپارچگی هیجانات( Emotion) و شناخت‌ها(Cognition)زندگی اخلاقی ما می‌تواند توسعه و تعالی پیدا کند. پس تمرکز و کانون بحث ما یکپارچگی هیجان و شناخت است.

تجربۀ هیجانی

 هیجانات چیستند؟ هیجانات، احساسات و فعل و انفعالاتی هستند که ما آنها را تجربه می‌کنیم. ما همه‌مان هیجان را تجربه کرده‌ایم. الان هم می‌کنیم. لحظاتی پیش، الان و شاید لحظاتی بعد،  همه ما در لحظه لحظۀ زندگی‌مان هیجان هایی را تجربه می‌کنیم. هیجان دو نوع است هیجان مثبت و هیجان منفی داریم. مانند:

·           ترس، دلهره، وحشت

·          نفرت، انزجار

·         خشم ، اعتراض ، خشونت، پرخاش

·          غم ، اندوه (البته اینهاطیف‌ها و پیوستارهای متعدد دارد که می‌تواند غم شناخته شود ولی انواع غم وجود دارد. انواع غم‌ها، انواع ترس‌ها، انواع نفرت‌ها، انواع خشم‌ها )

·          شادی، شعف، بهجت، سرور، وجد، تحسین ( انسان می تواند در یک حالت هیجانی از مسرت درونی و ابتهاج را تجربه بکند)

·         شگفت زدگی (اینکه ما در شگفتیم از امری، از حالتی، از وصفی، از امکانی، از فرصتی، از پدیده‌ای ، از خلاقیتی در خود ودر دیگری، از افقی، از چراغی، از سوسوی فانوس دریایی، از نشانه ای، راز مکتومی ، یا هر چیز دیگر که شگفت زده می‌ شویم این هیجان است)

·           اطمینان به امر قابل پیش بینی (اطمینان داریم که اتفاقی خواهد افتاد)، امید،آسایش خاطر، انتظار

·           حسادت

·           توهم

·           کین

·           عشق، پذیرش، اعتماد، علاقه،

·           اضطراب، افسردگی،

·           پشیمانی،

·           خستگی،

·           فرسایش(Bornout). مثل فرسایش شغلی . کارکنانی دچار فرسایش شغلی می‌شوند که به آن Job Bornout می‌گویند. شهروندان یا دانش آموزان یا دانشجویان مبتلا به فرسایش می شوند.  الان بسیاری از مردم ایران دچار فرسایش ذهنی شدند .ذهنْ ممکن است فرتوت شود ، سایش وجودی الان جوانها را تهدید می‌کند. همه مردم ایران الان در معرض یک نوع فرسایش ذهنی هستند. این فرسایش ذهنی پدیدۀ بسیار مهمی است که داستان دیگری است ولی  به هر حال ما اینجا به عنوان هیجان فقط نام می‌بریم.  یک هیجان منفی است

پیشینۀ بحث ها دربارۀ هیجان

در حکمت چین به چهار هیجان اصلی تأکید کردند که خشم و شادی و اندوه و ترس است. در یونان باستان بابی باز شد که بین هیجانات و وضع بدن ارتباط برقرار کنند. حکمای یونان می‌خواستند توضیح دهند که هیجانات با وضع بدن ما مرتبط است. مثلا برای همین است که می‌گفتند مزاج صفراوی که مثلا تند خو می‌ شود. ارتباط می‌دادند با آن طب و فیزیک و با آن طبیعیات قدیم که مثلا مزاج صفراوی بود یا مزاج دموی که خوش‌بین است یا مزاج سوداوی که یأس و ناراحتی دارد یا مزاج بلغمی که خوشروئی از آن در می‌آید. به هر حال اینها ادبیات (literature)  و پیشینه بحث است و ردپای کهنی از توجهات به هیجان. حکمت شفاهی قدیم را نیز نباید دور ریخت. اینجور نیست که ما بگوئیم مدرن  شدیم  وهرچه میراث کهن دانش بشری است دور ریخته می شود. بشر تاریخیت دارد ، علم تاریخ دارد ، آگاهی تاریخ دارد و نمی‌شود که ما دچار گسستی شویم که هیچ ارتباطی با فهم‌ها، حکمت‌ها،خردها وروشن‌بینی‌های کهن، حکمت‌های شفاهی در آفریقای جنوبی درآمریکای لاتین، درایران  ودر چین نداشته باشیم. در ایران ، در چین ودر یونان  حکمت‌هائی بوده که ما باید آنها را دوباره بفهمیم.

در بحث هیجان وقتی به اوایل سدۀ بیستم می رسیم ویلیام جیمز را می‌بینیم که هیجان را بازتاب ادراکی پاسخ‌های فیزیولوژیک می‌داند. بدن یک پاسخ‌های فیزیولوژیکی به محیط دارد بازتاب ادراکی این پاسخ ها هیجان است. من وقتی این پاسخ‌های فیزیولوژیک ادراک می‌کنم این همان هیجان است. مثلا ترس ، بازتاب ادراکی است از پاسخ فیزیولوژیک بدن به محیط، وقایع و رویدادها که در حالتی هیجانی ظاهر می شود. بعد ها مطالعات بیشتری صورت گرفته که نمی‌خواهیم اینجا درنگ بکنیم ولی فقط به یکی از کارها اشاره خواهم کرد.

یکی از کارهای مشهور، کتاب پلاتچیک است بنام هیجانات و زندگی(Emotions & Life ).  پلاتچیک در مدل چرخ هیجانات، سعی کرده که هیجان را توضیح دهد. این کار ایشان است که در ادامه بحث می کنیم.

 

ملاحظه می‌کنید که در چرخ هیجانات ما چگونه می‌توانیم سرگردان شویم و هیجانات در زندگی لحظه به لحظه با ما هستند مثلا یک لحظه هیبت و یک لحظه ترس است. یک لحظه دلهره 

است و  یک لحظه عشق. یک لحظه تقبیح است، افسردگی است، ناراحتی است و پرخاشگری است رنجش است، خشم است. تحقیراست ، تحسین است و انواع هیجانات که ما تجربه می‌کنیم. البته متاسفانه ناخودآگاه تجربه می‌کنیم و متأسفانه به شکل شرطی شده ، هیجان زده می‌شویم یعنی هیجانْ،  رفتار آموختۀ ما بشکل «محرک- پاسخ» است. به شکل شرطی شده آموختیم که هیجانی شویم و هیجان‌ها بالا و پائین می‌شوند و ما را با خودشان غرق می‌کنند.  این داستان هیجان است در حالی که هیجان یک وسیله برای زیستن است، بخشی از حیات است ولی آن آبی که ما می‌توانستیم بر روی آن حرکت بکنیم در تموجاتش غرق می شویم. « آب در کشتی هلاک کشتی است، آب اندر زیر کشتی پشتی است (دفتر اول، بخش 50)» باری به همین صورت در چرخ هیجان، ناراحتی (sadness) و غم یک حالتی است که انواع و اقسام و شاخه‌های زیادی دارد همانطور که شگفت زدگی (surprise) ، ترس (fear)، اعتماد (trust) و همینطور بقیۀ هیجانات انواع و اقسام دارد.

مثلا الان در جامعۀ ما امید بحث انگیز شده است. امید از آسمان زندگی ما حد اقل می‌توانیم بگوئیم خسوف کرده و این داستان حیات ماست و مسئلۀ آیندۀ این سرزمین است مسئلۀ کوچکی نیست. اینها همه به نحوی ارتباط دارند با این هیجانات که بخشی از وجود آدمی است. اگر اخلاق دو قسمت شود (البته داریم موضوع را ساده می‌کنیم) یک تکه‌اش هیجان است ولی الان می‌بینید که چقدر همین بخش هیجانی وجود ما و حیات اجتماعی ما  بحث برانگیز(problematic ) شده  است.

هیجان ها حاوی کدهای اطلاعاتی هستند

پس ما  نیاز به تعریف‌های دقیقتری از هیجان داریم.تا حالا این ادبیات (literature) بود  که عرض کردم. از آن حکمت شفاهی قدیم شروع کردیم و  مرور کوتاه کردیم. اما الان وارد  بحث اصلی می شوم به عنوان دانش آموز کوچک. هیجان چیست؟ هیجان،  اطلاعات است.  از جنس کدهای اطلاعاتی است. هیجانْ رمزهای اطلاعاتی است. در ارگانیزم ما یک کدهای اطلاعاتی وجوددارد که اسمش هیجان است. بخشی از این رمزهای اطلاعاتی هیجان‌ها را حمل می‌ کنند و هیجان‌ها را به راه می‌اندازند. هیجان‌ها علائم و کدهای اطلاعاتی هستند .( هر جا دیدید که موضوع را داریم پیچیده می‌کنیم شاید یک معنی اش این باشد که ما موضوع را خوب نفهمیده‌ایم همانطور که انشتین گفت اگر فیزیک را توانستید به مادربزرگتان بیاموزید آنوقت فیزیک را فهمیده اید). باری اطلاعات هیجان ساز، از رهگذر تعامل سیستم بدنی وعصبی وروانی مابا محیط طبیعی مثل هوا ، بوی خوش، اکسیژن، ریزگردها، آلودگی، خفقان طبیعی و محیط اجتماعی و دوستان، خانواده، مدرسه، محله در وجود ما به جریان می افتند. این علائم و کدهای اطلاعاتی در تعامل ما ومحیط مان به وجود می آیند و به راه می‌افتند  ومی شوند پرخاش، می‌شوند حسادت، میشوند کینه، می‌شوند عشق، می‌شوند مهر، می‌شوندوجد،می‌شوند اضطراب.اینها کدهای اطلاعاتی هستند که می‌آیند در نرون‌ها حرکت می‌کنند و از سیناپس‌های مغزی وارد اندام‌ها و عضلات بدن ما می شوند و مثلا رنگ می‌پرد، برافروخته می‌شویم، (دلایل قوی باید و معنوی،  نه رگهای گردن به حجت قوی) .

این هیجان است که  در وجود عارف شیدایی از آواز لک لک می‌افتد و او از این اطلاعات ، صدای توحید می‌شنود وبه وجد در می آید.هیجان است که وقتی سقائی در بازار  می‌گوید ای تشنگان، شما را آب می دهم، شوریده دلی، از این اطلاعات ، به هیجان وجودی می رسد و رخ ساقی می بیند و بر زمین می‌افتد. این هیجان های مثبت را مقایسه کنید با هیجان‌های خشم و کین یک رجل سیاسی که بخاطر کین توزی خویش جامعه‌ای را به هلاکت می‌رساند، این هم هیجان است. حالا بستگی دارد که چه علائم و کدهای اطلاعاتی در وجود ما چگونه معنا شوند وچه آثاری برجای بگذارند. هیجانات بازتابی از بی ‌تعادلی‌های تازه در ارگانیسم ما هستند. تعادلهای بدن مرتب به هم می‌خورد و دوباره می‌تواند به شکل پویا برقرار شود. شما یک اکتشافی می‌کنید یک تعادلی می‌رود و یک تعادل جدید برقرار می‌شود. وقتی به خرافه‌ بودن باورتان پی می برید و با خودمی‌گوئید من عجب دچار خرافه‌ای بودم در واقع دچار بی‌تعادلی می‌شوید و دوباره از طریق عقلانیت جستجو می‌کنید تاتعادل تازه‌ای را  وباورهای موجهی را به دست اورید.

به هر صورت هیجانات بازتابی از بی‌تعادلیهای تازه‌ای است که در ارگانیسم ما هستند و  تنشی (Tension) ایجاد می‌کنند. تنش  می تواند آغازی برای تعادل یابی مجدد باشد. تنشْ مبارک است. تنش برای چیست ؟ چون تعادلی را از دست داده اید و می‌خواهید دوباره تعادل ایجاد کنید. این تنش مبارک است. مدیریت تنش لازم دارد .

هیجان ها رفتارهای آموخته شده هستند

هیجانات،  اموری تنانه و  بدنمند و جسمی هستند، ریشه های مولکولی ومغزی دارند،  ذهنی- بدنی (Body-Mind) هستند، روانی هستند و البته نهایتا بصورت اجتماعی ساخته می شوند. ما رفتارهای هیجانی را در طول زندگی خودمان یاد می‌گیریم. مثلا به شکلی در طول زندگی خودمان برخی رفتارهای هیجانی را یاد می گیریم. مثلا یادگیری شرطی شده در طول کودکی تا جوانی، سبب می شود که  از پیشرفت دیگران دچار ناراحتی می  شویم. این واقعا بدبختی است . چرا باید از موفقیت کسی ناراحت شد ورشک وحسد داشت. این یک هیجان منفی است و مشتی کدهای اطلاعاتی نادرستی که به مغز ما فرو رفته است. وقتی کسی موفق می‌شود امکانی را در عالم ایجاد می‌کند و به امکان‌های عالم و  به داستان‌های عالم و به موهبت‌های عالم اضافه می‌کند. پس من چرا باید ناراحت بشوم. این را من آموختم. این هیجانی است که در طول زندگی خودمان از طریق نهادهای اجتماعی شدن،  آموخته‌ایم. خانواده به ما اینگونه یاد داده است. گفتند از چشم همسایه بترس. اسپند بریز روی آتش و یک به یک همسایه‌ها را نام ببر. حالا که این تخم مرغ شکست پس بدان آن همسایه در پنجم بوده  که چشم زده و منشأ مشکلات من شده است و نفرین بر او که مرا به بدبختی انداخت. این رفتار هیجانی ِ آموخته شده ای است که  چشم دیگری خطرناک است. دیگری تهدیداست، دیگری یک فرصت نیست.

هیجانات را خانواده و مدرسه ومجالس  به ما یاد می دهد.  بزرگانی مثل فریره و دیگران گفته‌اند می‌خواهید که انسان‌ها خوب بیاموزند مدرسه ها را ببندید. یعنی در واقع پایان مدرسه، آغاز یادگیری است. آغاز خلاقیت است. چرا؟ برای اینکه نظام آموزش وپرورش مشکل دارد. همینطور رسانه‌ها به ما یاد می‌دهند که رفتارهای هیجانی داشته باشیم.  فرهنگ عمومی، هنجارهای اجتماعی، ساختارها و ارتباطات همه موجب می شوند به صورت شرطی شده، دچار هیجانات زیانباری بشویم. پس ما رفتارهای هیجانی را یاد می‌گیریم ؛ نه به شکل خودآگاه و فعال و خلاق بلکه از طریق محرک پاسخ . مانند چکش رفلکس که می‌زنند و زانو عکس‌العمل نشان می‌دهد. رسانه‌ها، محیط، ساختارها، نهادهای اجتماعی هیجان‌هائی در ما ایجاد کرده‌اند و این ها تبدیل شده اند به عادت‌های هیجانی. مثلاً عادت می‌کنیم به خشونت. این یک مسئله‌ای است که مثلاً عادت می‌کنیم  به خشونت خانوادگی. در جائی که باید زن وشوهر صحبت کنند، صحبت را آغاز کنند تا اختلاف شان را به نحو رضایتبخش رفع ورجوع بکنند ، صحبت را قطع می کنند وقهر می کنند. وقتی روابط مشکل دارد ما نیاز به کنش کلامی ( speech act) نیاز داریم و باید گفتگو  آغاز بشود تا مسئله‌ای حل بشود، ولی ما یاد گرفته ایم وقتی با کسی مشکل داریم قهر می کنیم و دیگر حرف نمی زنیم. همینطور هیجانات دیگر به صورت محرک-پاسخی منشأ عادات هیجانی یک جامعه می شوند و بعد سرایت هیجانی پیدا می کنند(می رود از سینه ها تا سینه ها،از ره پنهان صلاح و کینه ها) گاهی در مجالس  شما می بینید که یکی می گرید و دیگرانی نیز نگاه می کنند به او و  شروع می کنند به گریه و زاری. (چون ز تلی بر جهد یک گوسپند     گله گله گوسپندان برجهند) برای اطلاعات تفصیلی درباب  نقش کدهای اطلاعاتی در روحیات انسانی،  بنگرید به فصل مم ها ، در کتاب «ما ایرانیان»)

 هیجانْ  بخش مهمی از تاریخ وفرهنگ وزبان ایرانی و خرد ایرانی بود

هیجانات در زبان ما بازتاب یافته است. زبان ؛  حافظه جمعی و بانگ فرهنگی است . همه شما وقتی حیدربابا را می¬خوانید در او تمام تجربه¬های نسل¬های این سرزمین ، کوهپایه¬های سهند را می بینید و همین طور در زبان فارسی¬مان . همین طور در زبان کردی و بلوچ. زبانْ حاوی سپرده¬های تجربه تاریخی  یک ملت است. خاطرات و تجربه¬های مردم در زبان شان بازنمائی می¬شود . محققان با همین فرض خواستند بررسی بکنند که در زبان فارسی چقدر  آثار هیجانی وجود دارد .  کاویانی و همکارانش در سه لغت نامه در هفت دهه گذشته یعنی فرهنگ معین ، عمید و معاصر  تحقیق انجام دادند. خواستند ببینند که محتوای واژه¬های فارسی در ایران چقدر بار هیجانی دارند و چقدر بار شناختی دارند. نتیجه بررسی آنها این بود که بار هیجانی در زبان ما بیشتر از بارشناختی است . همینطور واژه های هیجانی منفی بیشتر از واژه های هیجانی مثبت است یعنی تعاملات ایرانیها بیشتر به هیجانات منفی سوق یافته است تا هیجانات مثبت. همچنین در واژه های  هیجانی زبان ما به طرز محسوس از  نشانه¬های جسمی استفاده  بیشتر شده است ، از نشانه های بدنی استفاده شده است . مثلا دلم گرفته ، دلسرد شدم ، دستْ پاچه شدم، همینطور واژه  دلهره برای اضطراب به کار رفته است.  مولانا هم می¬گوید تن ز جان ، جان زتن مستور نیست.  آیا این نشانۀ آن است که گویا چون  هیجانات محدود می¬شدند و نمی¬توانستند به کلام بیایند  در  بدن بازتاب می یافتند؟ نیاز به بحث بیشتر دارد. به هر صورت شواهدی است که جامعه ما چون پر حادثه بود ؛ پس نیاز به هیجان داشت یا درگیر هیجان می-شد . جامعه ای که ناپایدار است هم قرین هیجان می¬شود و هم نیاز دارد به هیجان . اصلا در منش ملی مان، عناصر هیجانی زیاد داریم . دیدیم که بارهیجانی در زبان ما نیز منعکس شده است.

جامعه ایران به لحاظ تاریخی؛  جامعه ای قرین هیجانات  بوده است. هیجان سهم مهمی در حیات جمعی ایرانیان دارد . خرد ایرانی قرین هیجان بود. خرد خسروانی و حکمت فهلوی یعنی خرد باستانی ما آمیخته با عنصر شهود و شور و هیجان هست. خرد خشک نیست. خرد باستانی ما ، که فردوسی می گوید  "بنام خداوند جان و خرد" دو شاخه جدی پیدا کرده است: یکی پهلوانی و یکی عرفانی. شاخه نخست همان  حکمت حماسی است. شاخه دوم  حکمت اشراقی سهروردی است. صدرالمتالهین هم از او گرفته است.  هیجان در زندگی ما  ودر عقل ما نفوذ داشت. نمی توانیم از آن طفره برویم. نمی توانیم از سایه خودمان جلو بزنیم. شعر، در مرکز ادبیات ما بود. مرکز ادبیات ما نثر ،اپرا ، تئاتر یا رمان  نیست، مرکزش شعر است. شعر،  فاصله ها در می نوردد. صورت های خیالی در شعر  هست و هیجان هست.

عقل ما با هیجان همسایه دیوار به دیوار بود. در دوره میانی و عصر شکوفائی خویش طی سده سوم تا پنجم نیز    که با فارابی و ابن سینا ظاهر می شود ضمن اقتباس خلاق از فلسفه عقلی و برهانی و بحثیِ  یونانی و ارسطویی، همچنان عناصری از ذوق و خیال و حس و حال و حضور و تجربه و فهم باطنی داشتیم و  عقل شادان  داشتیم. در مقاله ای به تفصیل  توضح داده ام که عقل ابن سینا عقل سردنیست ، عناصری از ذوق و خیال و حس و حال حضور و تجربه و فهم باطنی هم در او هست (برای مشروح این موضوع وبحث در عناصر اندیشه ای ابن سینا در حکمت المشرقیین تا اشارات بنگرید به فراستخواه، مقصود، 1388، تیپ خردورزی شادمان ایرانی، بررسی موردی ابن سینا، سالنامه بهار، اسفند 1388 ) .

اخلاق بشر هم عنصر شوقی دارد وهم عنصر شناختی

ما به فلسفه¬ای از اخلاق نیاز داریم که بتواند توضیحی موجه و استدلالی و تبیین علمی و تجربی از زیست اخلاقی بدهد، به نحوی که  در امر اخلاق، هم عناصر معرفتی و  شناختی دیده شود ، هم عناصر وجدانی و  ارادی دیده بشود وهم  عناصر شوقی ، و احساسی و هیجانی و هم عناصر اجتماعی . ما به نظریه¬هایی با ظرفیت بیشتر و بهتری نیاز داریم که به نحو رضایت بخشی و با وجاهت علمی و وثاقت منطقی و استدلالی و تجربی توضیح بدهد که زیست اخلاقی چیست و چه عناصر شناختی وشوقی دارد .  اخلاق بشر هم عناصر شناختی و  هم عناصرهیجانی دارد و نیاز به نظریه ای برای  یکپارچگی این عناصر  به منظور بسط  حیات اخلاقی داریم.  یکی از این نظریه¬ها ،‌ نظریه های «فاعل پایه» در مقابل نظریه های «فعل پایه» است .  برخی نظریه¬های اخلاقی فعل پایه¬اند مثلاً می¬گوئیم که حسن و قبح افعال ، ظلم بد است ، عدل خوب است . برخی نظریه¬پردازان معاصر اخلاق مثل زاگزبسکی در کتاب فضایل ذهن ، به این نتیجه  رسیده¬اند که نظریه «فعل پایه» نمی¬تواند اخلاق را خوب توضیح بدهد . نظریه¬های «فاعل پایه» لازم داریم . بجای حسن و قبح افعال باید بگوئیم حسن و قبح فاعلان . یعنی عادل  شدن آدمی زیباست . وقتی می گوییم عدالت زیباست ، این تاحدی انتزاعی است مهم این است که کسی در موقعیت های واقعی زندگی خودش عادل باشد . خوب بودن در باجه بانک ، سر کلاس ، وسط معامله . این عادلی است که زیباست و نه عدل به مفهوم کلی وانتزاعی.  برخی فیلسوفان اخلاق یحث کرده¬اند که اخلاق ،  معرفت خشک انتزاعی نیست . ما با ارادۀ سردی به سمت اخلاق نمی¬رویم . با مفاهیم کلی مثل خوبی عدل ، به سمت عدالت نمی رویم بلکه آن چیزی که اخلاق را می سازد هم شناخت عدل و هم  شوق به عدالت  است، شوقی که مرا برمی انگیزد که عادلی پیشه کنم بجای این که ظالم باشم . زندگی عادلانه بهتر و لذت بخش¬تر می¬شود . ابتهاج بیشتری و فایده بیشتری و معنای بیشتری دارد . علاوه بر شناخت، شوقی لازم دارم  که به وضع آرمانی خود  ، به اوج بشری خود  چشم بدوزم و  عزیمت کنم و جوانح و  بالهای وجود خود را باز کنم و پرواز را تجربه کنم. 

 اخلاق یک ادراک محض وخالی نیست بلکه « ادراکِ احساس شده» در موقعیت¬های واقعی زندگی است،  ادراک زیست شده، ادراک پرورانده شده ، ادراک آموخته شده، اما نه به شکل شرطی بلکه به شکل عمیق ، مشارکتی و فعّال ، خلاّق ، هشیارانه .  یادگیری شرطی شده چندان عمیق نیست. کبوترهای اسکینر پینک و پنک بازی می¬کنند . دلفین¬ها هم بسکتبال بازی می¬کنند . اینها را در جلسات سالهای نخست دهه هفتاد خود در این شهر باهم داشتیم.  به هرحال زیبایی عادل پیشگی در موقعیتهای واقعی زیست اجتماعی تجربه می شود و  تمرین می شود و  خوگیری می شود  . اما این مستلزم آن است که عناصر شناختی وعناصر شوقی برسر عادل بودن ما یکپارچه بشوند.

نظریه انسجام قوی (HOTCO )

این نظریه توضیح می¬دهد که چگونه مولفه¬های هیجانی ما با پردازشهای ذهنی ما باهم هستند . ما انسان را دو نیم کرده ایم و بین عقل و احساس جنگ انداختیم . عقل و احساس دو بال بشر هستند.   یادگیری هیجان لازم دارد و بدون هیجان یادگیری نمی¬شود .  باید با هیجان یاد بگیریم و چون یاد می گیریم هیجانات ما نیز تغییر می کند. در ژاپن بچه ها را می¬برند بیرون و  آنها با طبیعت واشیا بازی می¬کنند وسط بازی ، وقتی باد به صورت شان می¬خورد می¬گویند این فشار است . بچه ها با شوق دستهای شان را می¬گیرند زیر آبشار،  معلم ها می¬گویند این هم نیرو است.  بچه ها شگفت زده می شوند و یاد می گیرند  که عجب پس این  نیرو است . در ایران نظریه¬های سطح بالای دانشگاهی را آوردیم چپاندیم در کتاب فیزیک مدرسه و تمام بچه ها اضطراب دارند . پس آموزش خوب با دو عنصر هیجان وشناخت پیش می رود .اخلاق نیز  با « در هم تنیدگی » هیجان وشناخت بسط می یابد.  هیجانات عمدتا متعلق به ناحیه بادامه مغز هستندو شناختها بیشتر متعلق به قشر پیش پیشانی هستند ،  وقتی اینها همسو وهمگرا  بشوند ، یکپارچگی اتفاق می¬افتد و اخلاق شما اعتلا پیدا می کند.

زیست اخلاقی از یکسو  نیازمند پرورش ادراکات مثبت و هم پرورش احساسات به سامان و مثبت است . ادراک مثبت مثل اینکه  جلسه گذشته گفتیم که زندگی حس شکوفائی یک مزرعه در باور بذر است . زیست اخلاقی همانطور که نیازمند پرورش ادراکات مثبت و نگاه خوب به خود و به دیگری و به عالم به آدم است محتاج هیجانات خوب نیز هست.  هم باورهای خوب را در خود پرورش بدهیم و هم احساسات خوب و مثبت را. زیست اخلاقی مبتنی است هم به افکار و هم به اشواق . « العامله تحت الشوقیه و الشوقیه تحت المدرکه» . ما عمل اخلاقی مان تحت تاثیر شوقهائی است که آن شوقها خود مرتبط با ادراکاتی است . پس زیست اخلاقی هم افزایی سازنده وتعالی یافته میان ادراک و هیجان ست . هم منطقی است و هم گرم ، هم آگاهانه است و هم جذاب،  هم  منطقی است و هم احساسی و توأم با خود آگاهی هیجان و  خود تنظیمی هیجانی.

چگونه هیجانات و ادراکات در زیست اخلاقی به هم می‌رسند.  بعضی از دوستان کمال‌گرا هستند و این کمال‌گرایی به اخلاقشان لطمه می‌زند. تازیانه برمی‌دارد و بر خودش می‌زند. انسان بر ضد خودش می‌شود. مدام خودش را ملامت می کند که ای نفس تو اخلاقی نیستی. انسان باید برای خویشتن باشد و نه بر ضد خویشتن، خودمان را  با نوازش وبا عزت نفس وواقع بینی  تعالی بدهیم. به خودمان تذکر بدیم، تشویق بکنیم. در ما هیجانات اولیه  ای هستند. اما در انسان یک امکان هست و  یک قابلیت هست که با  پردازش و ارزشیابی شناختی  ، هیجانات خود را تعالی بدهد و تجربه هیجانی ثانوی خودآگاهی داشته باشد. محرک ها وارد سیستم بدن وادراک  واحساس ما می شوند. ابتدا هیجانات اولیه تا حد زیاد ناخودآگاه داریم ولی با پردازش وارزشیابی شناختی می توانیم بلافاصله به تجربه هیجانی ثانوی وخودآگاه برسیم(شکل زیر):

 


 هر چه ارزشیابی و پردازش شناختی شما بالا باشد تجربه هیجانی ثانوی در سطح بالاتری از خودآگاهی اتفاق می‌افتد. این همان «هیجان به خودآگاهی» رسیده است و خودآگاهی هیجانی است و  هیجان به سامان شده است. هیجان متعالی ، عشق متعالی،  احساس متعالی، غم متعالی، سرور متعالی و اینها خیلی هم درهم می‌روند و طیف رنگارنگی ایجاد می‌کنند. کسی که هوش هیجانی دارد ، در واقع به یکپارچگی شناخت وهیجان رسیده است. می تواند کامیابی‌هایش را مدیریت بکند. لذت‌هایش را مدیریت بکنند. از لذت ها به نیکویی  استفاده می کند. به هیجاناتش  التفات دارد،  ارزشیابی می کند،  دنبال لذت‌هایی نمیرود که رنج‌های بی‌شماری به وجود بیاورد. دنبال لذت‌های حقیر،ی نمی رود  که لذت‌های متعالی را از دست بدهد.

برای مثال هیجان‌هایی  را که در ورزش است در نظر بگیرید. با پردازش شناختی امکان دارد هیجان های اولیه تعدیل بشوند وبهبود پیدا بکنند در سه شکل زیر چند نمونه درج شده است. .  آدمی‌ست، انسان به دنیا آمده گریه بکنه. انسان شکست می‌خوره شکست بخشی از داستان بشره. منتها بدبخت مائیم که داستان شکست نداریم.



 

چند راهکار  برای پرورش خودتنظیمی  هیجانی

چگونه می‌توانیم خودآگاهی و هشیاری هیجانی و خود تنظیمی هیجانی را در خودمان از طریق انسجام قوی و عنصر پردازش شناختی و ارزیابی تعالی بخشیم. چگونه عمل التفات را در خودمان تقویت بکنیم. چگونه التفات داشته باشیم به هیجاناتمان. تا قادر شویم که تصمیم‌گیری اخلاقی بکنیم. چگونه از طریق پردازش‌های شناختی بتوانیم به احساساتمان و هیجاناتمان تعالی ببخشیم .  شیوه‌های کاربردی این التفات هیجانی را چگونه تمرین بکنیم و وارد زندگیمان بکنیم، التفات اخلاقی را وارد هیجاناتمان بکنیم؟ روان شناسان شناختی مثل بک  و الیس و... در این زمینه کارهایی کرده اند. نحوه تعالی بخشیدن به احساسات وهیجانات را از طریق پردازش های شناختی  بررسی کاربردی کرده اند.

مدل ABC

یکی از اینها مدل ABC است. به شکل زیر:


 در زندگی روزمره ما مدل AC    غالب  است(سطر اول در شکل بالا) یعنی رویدادهایی اتفاق می‌افتد  و بلافاصله  هیجان‌ها آغاز می شود؛  به صورت محرک و پاسخ ناخودآگاه . اما با پرورش باورهای مان و آوردن آنها به جریان ذهن وبدن و محیط زندگی مان می توانیم به  مدل ABC برسیم(سطر دوم). باورها دست خودمان است ؛ ای  برادرتو هم اندیشه‌ای. ذهن شما همه چیز است و  بادبان قایق هستی شماست در شرایط متلاطم‌. (رجوع کنید به کتاب ذهن وهمه چیز، فراستخواه، 1396، نشر کرگدن ).  باورها را تعالی بدهیم و از دورباطل  محرک پاسخ خوارج شویم  به  خودآگاهی هیجانی برسیم.

مدل بهبود بخشیدن به باورها

 لین و الیس، در کتاب  باورهای عقلانی و غیرعقلانی‌ بحث های خوبی درباب انواع باورها کرده اند. در شکل فوق سه متغیر تعیین کننده نشان داده شده است:  اول ما باید تیپ احساسی خودمان را بشناسیم .   شدت احساساتمان در واکنش به رویدادها در درجه اول بستگی به تیپ احساسی ما دارد.  اما یک امکان تعیین کنندۀ دیگر داریم وآن تعالی دادن به  اندیشه های مان هست.  اندیشه  های خوب  می تواند احساسات را به سامان بکند و تعالی بدهد. در جلسه گذشته از باورهای مرکزی بحث کردیم وباورهای خوب و باورمیل های خوب اآدمی را مرور کردیم. دوستان باورهای خودمان را چک وارزیابی بکنیم وبهبود وتعالی ببخشیم.


مدل افکار متعالی خودکار

اگر باورهای ما تعالی پیدا بکند به نوعی افکار متعالی خودکار می رسیم که هیجانات و رفتارهای ما را بسامان می کنند. خود تنظیمی، خود فرمانی، خود ادراکی، خود تحملی، خود آگاهی می تواند  به رفتارها و هیجانات شما سامان بدهد(شکل زیر) 

 


 

مدل پایش خود

یک روش نیز است که در تقویمی یا دفتری ، خود زیست نگاری بکنید و تمام رویدادهای روزمره مهم و واکنش خودتان به آن رویدادها را بنویسید وببینید که چه باورهایی دارد؟ آیا باورها می توانند در مدیریت هیجان و پرورش احساسات به شما کمک بکنند و تا می توانید باورهای بهتری در خود بسط بدهید.   بنویسید فلان ساعت عصبانی شدم  وعلتش فلان نگاه وفلان توقع یا انتظار بود.  می توانم جور دیگر نگاه بکنم وعصبانی نشوم. فلان ساعت کینه به دل گرفتم ، به تدریج متوجه می‌شوید که پرتگاه ها کجاست وچگونه می توانید شاد و آرام و رضایتبخش زندگی کنید وبه سطحی از بلوغ احساس وبلوغ رفتار برسید. علامه طباطبایی یک عالم سنتی اصیل بود ، گفته بود مراقبه مراقبه مراقبه.  مواظب باشید از خودتان مراقبه کنید.  شما خیلی موجود شریفی هستید.

 


مدل تمرین شناختی

در شکل زیر فردی پشت میکروفون است  ولی مخاطبش خودش هست قدری صدای میکروفون را بلند کنید اما برای خودتان.  صدای داوری های شناختی تان را بلند کنید برای خودتان.  چکش قضاوت را برداشته ایم  قضاوت می‌کنیم درباب این وآن. بخشی از این قضاوت‌ها را برای خودمان بکنیم اما با شناخت.  


مدل سه میم

 


 1 ـ مدل‌های عملی داشته باشیم . یکی از سازوکارهای نیل به زیست اخلاقی استفاده از مدل‌های عملی ا‌ست نه البته به نحو مرید و مرادی های تند و هیجانی افراطی 2.  موقعیت‌های مدنی خود ساخته که در آن تمرین کنید ؛ تمرین  گذشت، همکاری، اشتراک مساعی، بلندنظری، دستگیری، غم‌خواری و 3. ممارست های گروهی

q     منابع برای خواندن

  • تلخابی ، محمود؛ خسروباقری؛ آزاده بزرگی؛ لاله صحافی، آزاده محمدی(1395). انسجام بین شناخت و هیجان در تربیت. تازه های علوم شناختی، ش 71، پاییز 95، 68-79.
  • داماسیو، آنتونیو( 1391) . خطای دکارتی؛ هیجان، خرد ومغز انسان. ترجمه رضا امیر رحیمی، تهران: نشر ویستا.
  • داماسیو، آنتونیو( 1394).  در جستجوی اسپینوزا؛ شادی، اندوه ومغز بااحساس. ترجمه رضا امیر رحیمی، تهران: نشر ویستا.
  • داماسیو، آنتونیو( 1394).  خویشتن به ذهن می آید (ساختن مغز آگاه). ترجمه رضا امیر رحیمی، تهران: نشر ویستا.
  • دولان، آر.جی. (1381). هیجان، شناخت و رفتار. سید وحید شریعت. تازه های علوم شناختی ، س 4، ش 1 ، 1381 .
  • زاگزبسکی، فضایل ذهن.
  • فراستخواه، مقصود، 1388، تیپ خردورزی شادمان ایرانی، بررسی موردی ابن سینا، سالنامه بهار، اسفند 1388
  • فراستخواه، مقصود(1395) ما ایرانیان.، تهران: نی(فصل مم ها).
  • فراستخواه، مقصود(1396). ذهن وهمه چیز. تهران: کرگدن.
  • کاویانی، حسین؛ مهرانگیز پورناصح   و ارسلان گلفام ( 1384)  تقابل واژه های هیجان و شناخت در لغتنامه های زبان فارسی تازه های علوم شناختی، سال

      Thagard, P. Hot Thought: Mechanisms and Applications of Emotional Cognition. London: The MIT Press; 2006.

      Plutchik, Robert (2003)Emotions and Life:Perspectives From Psychology, Biology, and Evolution.  American Psychological Association ,APA Books.

      Martindale ,D.(1967). The Sociology of National Character. Vol 370, Issue 1, 1967. Sage Journals.

      Turner ,Jonathan H.(2007). Human Emotions A sociological theory. Abingdon, Oxon:  Routledge.

      Damasio, Antonio(2003). Looking for Spinoza: Joy, Sorrow, and the Feeling Brain, Harcourt, 2003

      Damasio, Antonio(2010). Self Comes to Mind: Constructing the Conscious Brain, Pantheon, 2010.

      Damasio, Antonio(2005). Descartes' Error: Emotion, Reason, and the Human Brain, Putnam, 1994; revised Penguin edition, 2005

 

پایانِ  بحث در  نشست چهارم13/11/1396

 

بخش پرسش وپاسخ و گفتگو

سوال ـ به نوبه خودم تشکر می کنم از تشریف فرمائی شما . در بحث هیجانات که مطرح بود نقش خود انسان را در هیجاناتی که در درونش بوجود می آید ندیدم . شما به بدن ، رسانه ، آموزش ، علم و مدرسه اشاره فرمودید ولی انسانی که بعد از مدتی مخصوصا در یک مقطع سنی می¬تواند صاحب خودش شود ، آن را من ندیدم .

می خواستم ببینم عمدی وجود داشت یا خود انسان بر روی خودش نقشی ندارد البته در بحث بعد فرمودید انسان می تواند بر اساس شناخت ارزیابی کند و تعالی بدهد که به این بخش از مباحث پایان دادید . اما هنوز برایم سوال وجود دارد .

فراستخواه : بلی درسته باید فرصت بیشتر می بود و برجسته تر می شد که ما هر چقدر می توانیم مدیریت هیجانات کنیم وقتی من خود آگاهی هیجانی ، مدیریت هیجانی ، خود تنظیمی هیجانی و یکپارچه سازی هیجانی داشته باشم یعنی خود انسان است که باید در صحنه باشد در مرکز زندگیش حاضر باشد بایستد و مسئولیت زندگیش را به عهده گیرد . اگر از بنده بعنوان دانش آموز بپرسید که کتاب « ذهن و همه چیز » خلاصه اش چیست ؟ می گویم یکی از استرس های اصلی در این کتاب « ذهن و همه چیز » که سیاه مشق بنده است این است که انسان باید بلند شود بایستد در مرکز زندگی خودش و مسئولیت زندگیش را شجاعانه بعهده بگیرد منتها از طریق ادراکاتش و شوق¬ها و اراده¬ها و آگاهیهایی که از خودش می¬تواند ایجاد کند و تعاملاتی که با محیط بکند . مثال : آن توصیه¬هائی بود که گفته شد مثلا مدلهای عملی یعنی « انسان » یعنی ممارستهای گروهی و جمعی یعنی « انسان » یعنی انسان یک رابطه¬ای را تولید بکند و در این رابطه محتواهایی را پی¬جویی کند و معناهایی را باهم مبادله کنند اینها انسانها هستند .

در توصیه های قبلی هم همینطور بود تمرین بکند انسان خودش است خود پایی Self monitoring بکند انسان خود را بررسی و چک کند به اضافه همان باورهایی که ما در خودمان می توانیم آنها را ویرایش بکنیم باورهای خودمان را ویرایش کنیم این همان کلام زیبای دوست شریفم بود که انسان بیاید به صحنه . تعالی بخشیدن به احساسات و هیجانات از طریق پردازش شناختی ، یعنی داده¬ها را به اطلاعات تبدیل کنیم که در جلسات قبلی گفته شد و اطلاعات را تبدیل به دانش و دانش را تبدیل به خرد wisdom بکنیم و در آخر یک جایی می¬رسیم یک سکوت آرامش بسیار عمیقی که پس پشتش دانش سرشاری وجود دارد ولی از جنس سکوت هست همه این بجثهایی را که کردم در واقع می¬خواهم تحسین کنم دوست عزیزمان را که جقدر توجه کرده است این خود آگاهی و هشیاری هیجانی ، خود تنظیمی یا از جنس اراده است یا تولید هیجان و یا تولید آگاهی یا تولید معنا و یا معنا بخشیدن و یا کنش ، اراده . حالا در ادامه من می¬خواهم قدری با دوست شریفم مشارکت کرده و بحث ایشان را بسط دهم . « انسان » به تنهایی باید کار بکند ولی « انسان » موجود اجتماعی است در زندگی اجتماعی « انسان » است و در نتیجه باید برای حل معظلات جامعه ایران ، انسان به حیث اجتماعی عمل کند انسانی که تنها و جدا از جامعه حرکت می¬کند . نهایتاً گلیم خود را از آب بیرون می¬کشد که به نظر من دانش آموز مقدور نیست .

سعادت انسان گره خورده به سعادت جمع . یا همه خوشبخت هستند یا هیچ کس خوشبخت نیست . این قانون زندگی است . خیلی عجیبه البته ما در شرایط بحرانی اولین اولویت¬مان این است که مرکز هستی خود را حفظ کنیم به خودمان برسیم به خودمان تعالی بدهیم فکرهای خود را اصلاح کنیم ولی در دراز مدت و در یک مقیاس بزرگ سعادت و نیکبختی خود گره خورده به نیکبختی جمعی .

من یک توصیه¬ائی بعنوان یک مطالعه کننده کوچک داشتم که برای حل مسائل هیجاناتمان و تعالی بخشیدن به هیجانات در جامعه ایران و انسجام میان هیجانات و شناخت ، عقلها به عقلانیت برسد .

جامعه ایران ، عاقل کم نداشته است یکی از ویژگی¬های جامعه ایران این است که آدمهای برجسته در آسمان ایران زیاد است ستاره ها زیاد است . از قدیم ابن سینا و زکریای رازی داشتیم و انواع و اقسام ... اما این عقلها نمی¬توانند توفیر کنند . باید تبدیل به عقلانیت شود . عقلانیت یک فرآیند اجتماعی است . الان من چیزی دارم و آن عقل است وقتی با شما گفتگو می¬کنم و دوست عزیزمان بنده را نقد می¬کند این عقل تبدیل می¬شود و توسعه پیدا می¬کند به عقلانیت .

عقلانیت یک مدار است ، یک خصیصه گفتگویی دارد . خصیصه جمعی دارد ، مبادله¬ای دارد ، تکثر درونش هست انباشت هست ، توسعه هست .امیدوارم هفته خوبی داشته باشید از خانواده عزیزی که جلسه را تدارک دیده¬اند و دوستانی که زحمت کشیده¬اند بصورت خود جوش و هر کسی کاری می¬کند ابتکارات وقتی آدم می¬آید می¬بیند رنگین کمانی است و این همان زندگی جمعی است . من مدتهاست که از آموزشهای رسمی احساس می¬کنم که آبی نمی¬جوشد و رسیدم به این که آموزشهای غیر رسمی خیلی مهم است آموزش و یادگیری غیر رسمی داوطلبانه خارج از دانشگاه مهم است حتی در خود دانشگاه هم خارج از کلاس کار می¬کنیم فعالیتهایی داریم .در شکل واحد گذران و مدرک گرایی اتفاقی برای جامعه ایران نمی¬افتد .

برایتان آرزوی موفقیت می¬کنم موفق باشید .

عقلها ، مر عقل را یاری دهد یعنی عقلانیت . این انسانی که جستجو می¬کند این انسان شریف واقعاً دغدغه جالبی است . سوال زیبائیست این که انسان کجاست ؟‌ انسان شاید غایب شود حق با ایشان است ،‌ انسان برای این که غایب نشود فقط مدل عقلها و عاقلها را نرویم اولا بخش بزرگی از بدبختی جامعه ایران از عاقلها بوده یعنی آدمهایی که خود را عقل کل می¬دانستند جامعه را بدبخت کرده¬اند چون یک عقل نمی¬تواند از عهده مسائل یک جامعه بر آید . آن عقلانیت است که یک فرآیند گفتگوست حالا بگوئید فراستخواه این کجای کار شما بوده ؟ می¬گویم برای این که جامعه هیجانی تعالی پیدا کند عقلها ، مولویها ، فارابی-ها ، خیامها به عقلانیت توسعه پیدا می¬کند .

دوما ظرفیت های شناختی و پردازشی فردی¬مان به ظرفیتهای شناختی و پردازش اجتماعی توسعه پیدا کند . یکی از مشکلات جامعه¬ ما این است که ما شناخت اجتماعی مان ضعیف است یعنی شناختهای نهادینه شده ای که از طریق ارتباطات از طریق حوزه عمومی از طریق مبادله ، تعامل گفتگو ، نقد و بررسی حاصل می-شود .

وقتی ظرفیت شناختی در جامعه بالا می¬رود ، جامعه می¬تواند احساسها و هیجانات خود را کنترل کند دوست عزیزی می¬گفت ما همه چیز را به اخلاق تقلیل دادیم مثلا ما یک بدبختی تاریخی ( استبداد ) داشتیم آمدیم اخلاق ناصری نوشتیم البته نمی¬خواستند به نویسنده چیزی بگویند ولی می گفتند که تقلیل دادن امر اجتماعی با تمام مسائلش قدرت و مسائل مختلف به مسئله اخلاق درست نیست اخلاق باید پایه¬ای شود برای این حقوق اجتماعی ، این حقوق بشر ، این رفاه اجتماعی ، این عدالت اجتماعی وآزادی و چیزهای دیگر وسعادت و شکوفایی بشر. یعنی فضیلت درجامعه ظهور پیداکند نه در یک انسان(تک ستاره ها)

آسمان ما اهورایی است زمین ما اهریمنی است بحثی که در کتاب « ما ایرانیان » درگیری من با این مفهوم بوده والا ما در آسمان ستاره کم نداریم و گذر از سرایتهای هیجانی سراسیمه به تعاملات هیجانی ما نیاز داریم به جای سرایت هیجانی سراسیمه ، هیجانها به همدیگر سرایت کند در ناخود آگاهی در غیاب انسان هیجانها ناخود آگاه می¬شود اما وقتی انسان با هویت جمعی اش بیاید تعاملات هیجانی بسامان شده ، راه می¬اندازد یعنی مثلا محله¬مان را تمیز کنیم ، کوچه¬مان را تمیز کنیم ، ساختمانمان را ، همسایه¬ها با هم جمع شوند و کار کنند یعنی هیجان هست در ساختمان اما تعاملات هیجانی بسامان شده هست ، گفتگو می¬کنند و مسائلشان را بهبود می¬بخشند این جنبه خودآگاه مدنی و محلی دارد .

آیا بحث جنابعالی را درست فهمیدم و تا حدی پاسخگو بودم .

سؤال کننده: استفاده کردیم

سوال : با توجه به مطالبتان که در رابطه با ممارستهای گروهی و جمعی در حوزه¬های آرامش فرمودید مطلب دیگری در ذهنم مطرح شد در رابطه با گفتگو . گفتگوهایی که الان بحثش مطرح شده و شما در بحث های توسعه بر آن تاکید کرده¬اید چه پیشنهادی در رابطه با تقویت کارهای عملی و کاربردی گفتگو در خودمان دارید ؟

فراستخواه : این که مهارتهای گفتگو واقعا مهم هست من تصور می¬کنم یک فرصت مستقل ایجاد کنیم و پیشنهاد می کنم که بحثها و سوالات ثبت شده و جمع بندی می¬شود البته خودتان واقف هستید چند مسأله مشترک را برنامه ریزی کرده و به شکل یک بحث رویشان صحبت شود . می¬فرمائید مهارتها ، روشها ، شیوه های کاربردی برای تفکر گفتگویی چیست در سطوح مختلف ؟ اجازه بدهید بماند بعداً همه مان در موردش فکر می¬کنیم .

سوال : در محرکها ما از حوادث و وقایع صحبت کردیم خود انسان می¬تواند عامل هیجان باشد ؟ تصور می¬کردم که این هم مد نظر بود که فرمودید و گر نه که از آن می¬گذرم سوالم این است که      شما را هم می¬توان چهار تا کرد به این معنا که انسان را از نظر هیجانی بگذاریم برسیم به تعامل با هیجانات در مفهوم لغوی مأنوس شدن با هیجانات بگوئیم از انس بگیریم از نسیال نگیریم چون فکر کنم یک مفهوم لغوی انسان همینه . شاید بشود چهارمی را هم افزود .

فراستخواه : چقدر عالیه واقعااز این دوستان دانشمندم که شاگردی می¬کنم استفاده می¬کنم . اصلا آشنا شدن با خود ایشان فرمودند انس بگیریم با هیجاناتمان یعنی همان انسان برای خویش نه انسان بر ضد خویشتن باشیم . انسان با خودش با لب و ساز خود گر جفتمی همچو لسانی ، من گفتنی ها گفتمی

سوال : با توجه به رشته تحصیلی ام همه چیز را از دید اقتصاد می¬بینم بحثهایی که فرمودید در مورد هیجانات و شناخت آیا بین توسعه در جوامع مختلف و این مفاهیم ارتباطی هست ؟ یعنی جوامعی که بیشتر شناختی هستند مسیر توسعه¬شان هموارتر بوده یا نه ؟

فراستخواه : بینا رشته¬ای می¬تواند یکی از ظرفیتهای جلسه شود هر کس از رشته خود بیاید میان رشته ای بتوانیم فکر کنیم این هم گفتگوست من در رابطه با سوال قبل یک بحثی کردم مدتها پیش در کتابخانه ملی در انجمن علوم سیاسی در روز جهانی صلح . من بحثم این بود جنگ میان نظریه¬ها ، بینشان چطور می¬شود صلح ایجاد شود صلح میان نظریه¬ای ایجاد کنیم نظریه دو رشته¬ها یکدیگر را تکمیل بکنند همانجا بحث می¬کردم که این که ما با دیگران می¬جنگیم چون با خودمان می¬جنگیم . آغاز جنگها از خودمان شروع می¬شود انسانی که با دیگران در ستیزه چون با خودش در ستیز است آغاز صلح ، صلح با خویشتن است صلح با خود ، آغاز صلح¬هاست رشته¬ها هم گفتگو می¬کنند اگر از منظر اقتصادی نگاه کنیم از دیدن من بعنوان یک دانش آموز وقتی جامعه¬ای توسعه پیدا می¬کند . یک اتفاقاتی برایش می¬افتد . شناختش فرصت بیشتر پیدا می¬کند اما خطی نیست . جوامع توسعه یافته هم در دهه¬های گذشته رفتارهای تازه¬ای از خود نشان دادند نگاههای کلاسیک به توسعه نمی¬تواند تمام داستان های توسعه را در دنیای امروز خوب بازنمایی کند که شما بهتر از من توجه دارید این که جوامع تا یک مرحله ای با توسعه می¬آیند و بخشی از مسائل¬شان حل می¬شود و دوباره مسائل جدید ایجاد می¬شود این نشان می¬دهد توسعه یک فرآیند ناتمام است بحث جالبی بود .

از آقای دکتر خواهش میشود در مورد کتاب ذهن و همه چیز توضیح دهند .

فراستخواه : داستان این کتاب یک تصادف بود مقدمه ای هم آقای دکتر تلخابی متخصص علوم شناختی که از دوستان بسیار خوب بنده هستند بر آن نوشته¬اند . در صحنه هفت کتاب جمله¬ای نوشته ام که در واقع تیتیری هست « آن پنجشنبه ها و آن سه¬شنبه¬ها » این کتاب نتیجه بحثهایی بود در چند سال که در جلسه های عصر پنجشنبه¬ها برگزار می¬شد بزرگانی مثل آذر سلیم ، عیسی خندان ، فریبا وفی ، آقای حلاج ، خانم شاهی شفیعی و دیگران جمع شده بودند بحث می¬کردیم و مثل شما مخاطبهایی آشنا بودند به موازات آن در جلسه دیگری که سه¬شنبه¬ها برگزار می شد انسانی دیگر برخاست در صحنه ایستاد و جمع کرد رابطه ایجاد کرد آقای محمد ترکمان استاد تاریخ ، تاریخ نگار برجسته ، ایشان همه « کانون فرهنگی شید » را دارند . اینها در آنجا بحث شد هم اندیشی ذهن و زبان بود و نام این کتاب شده « ذهن و همه چیز » که طرح واره¬هایی برای زیستن است . بطور تصادفی چاپ کتاب با تشکیل مجدد جلسات شما همزمان شد یعنی همان هفته¬ای که قرار شد جلسه شما تشکیل شود این کتاب هم درآمد به ذهنه رسید اگر علاقه¬مند بودید این کتاب هم دستتان باشد حالا متاسفانه از نظر اقتصادی قیمت کتاب سی هزار تومان برای سبد خرید جامعه ما سخت است به هر حال باید فکرهایی بکنیم البته کسانی که توانایی بهتر آن را ندارند به شکلهای دیگر مثلا امانت استفاده کنند . این کتاب توضیح می¬دهد که قایق ما ( وجود ما ) چطور بادبانش ذهن است در حد درک ناچیز و ذهن را از منظر خود مغز بحث کردیم همه از منظر جامعه ، جامعه¬شناسی ذهن هم فرهنگ و ذهن ، ذهن در فرهنگ چگونه شکل می¬گیرد و از فرهنگ چطور تاثیر می¬پذیرد و همین طور تاریخ ، در تاریخ ذهن ، بحثهایی مطرخ شد که خیلی مهم است مگر ذهن انسان از اول این طور بوده در این فصل بحث ها نشان می¬دهد که ذهن اول دو جایگاهی بوده Bycomeral mjhd ( نظریه جونز ) . الان ذهن به تک جایگاهی توسعه پیدا کرده است از لحاظ تغییرات مغز و یکی از چیزهائی که بحث شده این است که ما وقتی کار می¬کنیم مغزمان تغییر پیدا می¬کند این داستان کوچکی نیست وقتی در جلسه می¬نشیند و می¬روید این نیست که فقط داده¬های ذهنتان زیاده شده ، نه ، ساختمان مغزتان نیز تغییر پیدا کرده این خیلی مسئله مهمیه . این همان انسانه یعنی « انسان » تأثیر داره حتی در بدنش حتی در مهمترین قسمت بدن که مغزه کسی که می رود در باشگاه بدنش را تقویت می¬کند پرورش اندامه همین کلمات گفته شده تدوین شده است .

کتاب « ما ایرانیان » هم همینطور بود هم در حسینیه ارشاد دو سال بحث شده است همان کلمات گفته شده ویرایش شده بصورت کتاب درآمده است آنجا بحث می¬کردیم که چطور ساختمان ذهن تغییر پیدا می¬کند خیلی مهم است و قسمت کاربردی هم دارد .

بعد از این فصول مختلف رسیده به طرحهایی که ما در ذهن برای زیستن داریم شما در ذهنتان چه طرحی برای زیستن دارید ؟ طرح لذت ، شادی ، منفعت ، طرح معنوی و ... و انواع طرحهایی که ما می¬توانیم در ذهنتان برای زیستن پرورش دهیم و با آن طرحها زندگی کنیم این در واقع بحثهای کاربردی کتاب است که در نیمه دوم شروع شده است .

مثلا شادی چیست ؟ این که در ذهنمان طرحی داریم برای شاد زیستن . آنها را با دوستان مطرح کردیم ، غم چیست ؟ اینها بحث شده این هم داستان کتاب بود یک سیاه مشق و احیاناً می¬تواند در کنار مباحث این جلسه به نحوی کم و بیش استفاده شده بحث شود و گفتگو و شادی گردد بنظرم خالی از فایده نخواهد بود .


دانلود فایل  پی دی اف درس گفتار  جلسه چهارم


دانلود اسلایدهای این درس گفتار

تبیین زیست اخلاقی؛ نظریه رست دربارۀ توسعه اخلاقی (جلسه سوم)

 

 

تبیین زیست اخلاقی

نظریه رست دربارۀ توسعه اخلاقی

جلسۀ سوم : جمعه  4/11/1394


با ستایش پروردگار و سلام خدمت دوستان عزیزم؛ خانم ها و آقایان.

مقدمه. از زبان داده ها تا آرامش ژرف سکوت

فرصتی است تا روی پاره ای از مسائل با هم به گفتگو بنشینیم. همانطور که همه می دانید، سروکار ما با داده هاست ومحیط پیرامون ما مملوّ از داده است. وقتی با این داده ها مواجه می شویم، چه خوب است مواجهه ما فعال باشد. در این صورت اولین کاری که ممکن است با داده ها بکنیم این است که آنها را طبقه بندی می کنیم وفرم می دهیم. در این صورت داده ها به اطلاعات[1] تبدیل می شوند.

پیرامون ما پر از داده بود، فرم پیدا کرد، شد اطلاعات . اما در دنیای کنونی مساله ما کمبود اطلاعات نیست، بلکه ما با انفجاراطلاعات روبه رو هستیم. محققان می گویند که مشکل بشر کمیابی اطلاعات[2] نیست، معضل بشریت امروز، کمیابی توجه[3] است؛ ندرت توجه است. این توجه ما هست که کم است، اطلاعاتمان کمیاب نیست اما التفات[4] و توجه[5]  خیلی خیلی کم است.

اطلاعات، گرسنه معنا هستند ونیازمند تحلیل اند. اطلاعات چشم به ما دوخته اند که به ما توجه والتفات کنید و  ما را معنی کنید. انسان! است که باید به صحنه بیاید. وقتی  شما اطلاعات را معنی می بخشید وپردازش می کنید، با این پردازش وتحلیل[6]، با این تامل، استدلال و استنتاج خود ،اطلاعات را از طریق آزمون و بررسیهای عقلانی لازم، به دانش[7] تبدیل می کنید . توجه عقلانی،استدلالی و تحلیلی، یا توجه ِاستنتاجی و تفسیری با روشهای تامل کیفی و تاویلی و هرمونوتیک است که مس اطلاعات را به زرِ ناب آگاهی و  دانش مبدل می سازد.

تا اینجا سه گام پیش آمده ایم. از داده ها تا دانش. اما گام های بزرگ دیگری پیش روی انسان همچنان هست. چون این دانش، تکه تکه است. مثلا دانش در رشته خاصی است. یا دانش یک نسل است. دانش یک دوران است. حالا اگر قدری هم ارتفاع بگیرید از طریق فراشناخت[8]  وبا آشنا ساختن دانشها، با با هم دیدن دانش رشته ها  و دانش حوزه های مختلف، دانش گروه های مختلف و دانشنسل های مختلف به یک سطح برتری از آگاهی می رسید.  یعنی از دانش های محدود  فاصله می گیرید و این دانش ها را ترکیب می کنید  و یکپارچه[9] می کنید، بهم می آمیزید،گرد هم می آورید دانش نسلها را با هم آشنا می کنید،آن وقت حکمت[10] به وجود می آید، دانایی  به وجود می آید.

خیلی ها هستند که دانششان زیاد است،خیلی ها هستند که انبوه اطلاعاتشان دارند، اما از آگاهی و حکمت سرشار نیستند.الان که اینهمه ما با موبایل و اینترنت و وبگردی،کناب و ورق زدن سر و کارداریم،اینها گاهی ما را اسیر می کنند. نوری ست که حجاب می شود . "حافظ تو خود حجاب خودی از میان برخیز". اینجاست که در سنت های ما آمده است: "العلم هو الحجاب الاکبر". همان علمی که حقیقتا  شرف است، نور است،آزادی است و  رهائی بخش است، درست برعکس، برای ما کدورت می شود،برای ما حجاب می شود ولی وقتی به حکمت می رسیم، این علم ها ودانش های رشته ای برای ما شفاف می شود . دانش ها با هم آشنا می شوند، دانشها عمق پیدا می کنند و می شوند فرزانگی و دانایی و  حکمت. این حکمت و فرزانگی را ما لازم داریم، حکمت نسلها،حکمت تاریخی،حکمت انباشته شده زلال،این حکمت است که ملتها نیاز دارند،این حکمت است که اجتماع جهانی[11] نیاز دارد. این حکمت است که بشر نیاز دارد. بشریت نیاز دارد. این حکمت است که مردم تبریز نیاز دارند و این حکمت را باید مزه مزه کرد.

این حکمت تنها از طریق آموزش رسمی ومدرسه ای ودانشگاهی به دست نمی آید. بلکه در متن زیست اجتماعی واز طریق تأملات فردی ونیز مشارکت های خلاق اجتماعی به دست می آید . خصوصا که آموزش رسمی ما متأسفانه فشل است،آموزش رسمی در ایران ،به سبب سیستمهای ناکارآمد و سیطره ناکارآمد انواع منافع و ایدئولوژیها، شکست خورده است. در نتیجه متاسفانه آموزش و پرورش ما ناکارآمد شده است،ناتوان شده است ونمی تواند که حکمت بدهد به بچه هایمان. در نتیجه نیاز داریم تا از طریق اجتماع ، به مدد جماعتها و ارتباطهای داوطلبانه غیررسمی گرم و «مکان های سوم»  در جهت گسترش دانایی های اصیل در این شهر  کوشش کنیم تا همشهری ها ما حکمت را مزه مزه کنند. من در یک مقاله ای این را تعبیر کردم به مکان سوم. مکان اول خانواده است،مکان دوم مدرسه یا دانشگاه یا محل کار است. اما مکان سوم ، چیزی از نوع این هم اندیشی ها و همایش ها و اجتماعات  داوطلبانه مدنی وفرهنگی است.

فکر کنم دو هفته پیش یک همایشی بود که شورای نهادهای مدنی وNGOهای سراسر کشور ترتیب داده بودند و یک اجتماعی کرده بودند در تهران،برای بنده هم فرصتی شد که در آنجا عرائضی داشته باشم. شب قبل سخنرانی ام،  نشستم حساب و کتاب کوچکی کردم کل افرادی که باNGOها در ایران ارتباط دارند ولو به شکل پاره وقت، طبق آمار مرکز ایران،البته آخرین سالی که من پیدا کردم تازه در دوره رشدشان 291000 نفر بود. با یک شاخصی که در دنیا وجود دارد حساب کردم دیدم فقط 38صدم درصد ( دقت کنید یعنی کمتر از نیم درصد) مردم ایران با سمن ها  و ان جی او ها ارتباط دارند. این است که  ما عقب می مانیم و نمی توانیم  مشکلاتمان را حل کنیم،  نمی توانیم به حکمت برسیم. حکمت در این اجتماعات است. وقتی کوه می روید زباله ها را جمع کنید وقتی می روید به بیماران مثلا کبدی کمک می کنید، وقتی می روید به مادران سرپرست خانوارکمک می کنید و وقتی می روید به کودکان بی سرپرست آموزش می دهید، وقتی اینجا جمع شدید برای زیست اخلاقیتان گفتگو می کنید اینها در واقع همان اجتماعات گرم است. در کل کشور حضور در چنین اجتماعاتی در حدّ نیم درصد نیست. این یک شاخص سرمایه اجتماعی[12] است.

به موضوع بر می گردم و حالا اینجا اجازه بدهید یک سطحی بعد از حکمت هم وجود دارد وآن را نیز یاداوری بکنم. آن سطح  بسیار عالی، «سکوت»[13] است. بعد از حکمت، نوبت سکوت می رسد، نوبت آرامش عمیقی از ،سرشار ازحیرت می رسد . این سکوت،  سکوت از سر جهل و سکوت ما قبل علم نیست، بلکه سکوت ما بعد علم و اگاهی است. رسیدن به یک هارمونی است،رسیدن به یک ریتم ،رسیدن به یک آرامش عمیق در بشریت است. این سکوت ، سکوت ظاهری نیست، سکوت باطنی است. معرفتی ژرف که درآن سروصدا [14]نیست. صداهای بلند و ایدئولوژیهای پر سروصدا نیست،معرفت های آرام و اندیشه خاموش،  زلال جاری در ژرفای زیست شماست. ببخشید کلام من نارساست. اجازه بدهید بحث اصلی مان را آغاز کنیم.

 

  

1. یک مشکل بزرگ در زیست اخلاقی، فقدان یکپارچگی اخلاقی است

در بحث جلسه پیش ، ضمن بحث در  آن چهار حلقه «رست»،  رسیدیم به انگیزش اخلاقی[15] و مساله یکپارچگی[16].

 

پرسش امروز ما این است که چگونه بین عناصر مختلف تعیین کننده زیست اخلاقی، برهم افزائی[17] مثبت اتفاق می افتد. بحث امروز ما مساله یکپارچگی است. مثلا وقتی باورها با میلها  وخواستها هم افزائی می کنند، می شود :  «باور کردن به همراه میل کردن». این نمونه کوچکی است از یکپارچگی. نمونه ای دیگر از یکپارچگی وقتی است که جهان بیرون با جهان درون یکپارچه می شود، در آن صورت  انسان خیلی کارها می تواند بکند.

 مشکل ایران هم همین است. جهان درون ایرانیان تقلای اخلاقی دارد ، اما جهان بیرون ایرانی ، این تمناهای اخلاقی را سرکوب میکند. ما می خواهیم اخلاقی باشیم اما مناسبات و سیستم های بیرون به ضد اخلاق سوق می دهد.  یکپارچگی نداریم. جهان درون تب و تاب دارد. ایرانی ملت بزرگی است.(توجه فرمایید که وقتی می گویم ملت بزرگ، اینجا بازی ایدئولوژی نمی کنم. بحث ما معرفتی ست. همه دقت داریم که بحث معرفتی بکنیم هرجا هریک از ما بخواهیم بازی ایدئولوژی دربیاوریم باید به همدیگر تذکر بدهیم. من هم که این را می گویم تصور نکنید دارم شعار می دهم. اشکالی هم اگر عرایضم داشته باشم تذکر بدهید ونقد بفرمایید). ایرانی استعداد دارد. این نتیجه آموخته های من است، شعار نیست، ایرانی در دل می خواهد که اخلاقی زیست بکند اما سیستمهای اجتماعی او نمی گذارد. پس اینجا هم مشکل در فقدان یکپارچگی است. برعکس، گاهی سیستمهای اجتماعی ما ، اندکی می خواهد درست بشود،ولی ما خراب می کنیم،چون در درون، در  دستگاه های معرفتی وایدئولوژیک خود مشکل داریم. خشم،خرافات،باورهای غلط،عادت واره هایی که در درون ماست آن مختصر بهبودی که در بیرون می خواهد اتفاق بیفتد برهم می ریزد.  سیستم کمی می خواهد درست بشود، اما این خشم من مگر می گذارد،عصبانیت من مگر می گذارد!سیستم وقتی که درست می شود عصبانیت من دوباره خراب می کند. اینجا ما لازم داریم خودمان را و مردم رانقد بکنیم ، نقد شاه، نقد سیستم و نقد دولت کافی نیست. نخبگان باید خودشان را و مردم را نیز نقد بکنند. به هرحال میان جهان درون وبیرون ما یکپارچگی نیست. وقتی در اندرون تقلایی برای رشد است بیرون  نمی گذارد، وقتی ما می خواهیم بجنبیم، رانتها، منافع، خودرأیی ها و  استبداد مانع می شود. وقتی در بیرون اصلاحاتی می خواهد روی بدهد نفرت ها وتصفیه حسابهای درونی ما نمی گذارد وبرهم می ریزد. عرضم این است که ما نیازمند برهم افزائی هستیم. من برای اینکه بحث را دنبال بکنم به پاره ای از مفردات بحث را شرح مختصری می دهم.

2.باورها چیستند؟

 باورها گزاره های پذیرفته شده جدی هستند که با آنها سازگاری ذهنی و روحی داریم. گزاره ها زیادند. هر یک از شما یادتان است،جلسه گذشته تمرین کردیم. انواع گزاره ها را داریم ولی بخشی از آنها، پذیرفته شدۀ جدی ذهن و ضمیر شماست. اینها باورند، باورشان کرده ایم. باورها در انتخابهای ما تاثیر می گذارند. وقتی ما می خواهیم انتخاب کنیم میان اینکه امروز بیاییم جلسه با هم درباره اخلاق صحبت کنیم یا بخوابیم، باور های ما تاثیر می گذارد که کدام را انتخاب کنیم، همینطور در بانک، در معامله، در  زندگی حرفه ای، زندگی خانوادگی، همه جا باورهای ما  در انتخاب های ما و در «این کنم یا آن کنمِ» ما تاثیر می گذارند و سمت و سو می دهند. انتخاب های عقلانی ما را  باورهای ما جهت می دهند. شما برای اینکه به هدفتان برسید وسیله هائی را انتخاب می کنید. این را «وبر» عقلانیت ابزاری می نامد. یعنی اینکه از چند وسیله متفاوت، کدام را برگزینم . باورها هستند که به ما  می گویند، کدام را  انتخاب کنیم. من اینجا چند مثال ساده می زنم. مقایسه کنید دو باور زیر را:

§         باور الف. اعمال ما دیر یا زود نتایجی برای ما به بار می آورند ،

§         باور ب . کی به کیه...

این  باور که اعمال ما دیر یا زود نتایجی برای ما به بار می آورد ما را در انتخاب های مان به یک سمت سوق می دهد ولی باور دوم یعنی کی به کیه ، به سمت دیگر.  دقت کنید که من در اینجا  نمی خواهم اصلا بحث کنم که باور از کجا امده است. بحثم در تأثیر باورهاست. بحث امروز ما در بررسی منشأ باورها ها وحتی اخلاقی بودن خود باورها نیست. بحث در تأثیر واهمیت باورهای ماست. آیا باور الف  را از دین آوردیم، از حکمت باستانی درآوردیم،از دانش دنیای امروز درآوردیم، از تجربه زیستمان درآوردیم، از شهودات زندگی عملیتان درآورده اید، اینها بحث من نیست بلکه فقط می خواهم عرض کنم همین که باور دارید، حساب و کتابی وجود داردو اعمال دیر یا زود به ما برمی گردد. این باور در زندگی تان خیلی تأثیر خواهد گذاشت.  همانطور که باور ب یعنی کی به کیه. اینهم یک باور است ودر زندگی تأثیر می گذارد. پس شما باید به باورهایتان یک سرکی بکشید. مثلا بعضی ها باور مبتذلی به پوچی دارند ولی کسانی می خواهند از پوچی جهان عبور بکنند. این دو نوع باور است. در حالت  اول به شکلی مبتذل، پوچی هیچ اندر هیچی را باور کرده ایم . اما در حالت دوم احساس فاخری از این پوچی داریم و می خواهیم از پوچی امور عبور کنیم و می خواهیم به آنها  معنا بدهیم، بله جهان پوچ است. اما انسان است که به شرف خویش به او معنا  می دهد. با خلاقیتمان،  با پویش مان، به بودن خویش در این جهان  معنی می بخشیم. این دو نوع باور است.

حالا اجازه بدهید خود کلمه  باور را قدری مورد تأمل قرار بدهیم. آیا باورهای ما فقط به دست خودماست؟!  کلمات آسان شده اند ،وقت آن رسیده است که کلمات را دشوار کنیم. من به عنوان یک دانش آموز رسیده ام به این که برای جامعه ایران کلمات ساده شده است و کلمات را باید دشوار کنیم. وقتی که کلمات دشوار می کنیم می بینیم که باورها از تاریخیت ما به ما می رسند. خیلی هم فقط دست خود ما نیست. باورها از  زمینه اجتماعی،از زمینه فرهنگی،از محیط نهادی بر می خیزند ودر ذهن ما فرو می روند.  این آموزش و پرورش است، این خانواده است، این زمینه تاریخی ایران است که باورهایی را برای ما بوجود آورده است. این شرایط و مناسبات بیرون است  که در ما باوری را ایجاد کرده است. الان مردم تو تاکسی می نشینند می گویند هیچ حقیقتی وجود نداره، همه چیز دروغه، وقتی من می خواهم قدری با اینها صحبت بکنم، می بینم حوصله ندارند، به تعبیر مولانا ، « استن این عالم ای جان غفلت است». با غفلت می خواهد زندگی بکند، شما می خواهید غفلت او را به هم بزنید پریشان می شود. من گاهی اوقات فکر می کنم که آیا این مردم را  پریشان بکنیم یا بگذاریم راحت زندگی بکنند! واقعا خودش برای من یک پارادوکس است.  پس در این جلسه نیز اگر با عرایض خود، رنجی ذهنی برای شما ایجاد می کنم بخاطر این است که تصور می کنم، این رنجی معنادار است.

ارزش رنج ذهنی را دارد که بفهمیم که باورها یکسره دست خودما هم نیست ، به یک جهت «ما منتخب باورهایمان هستیم نه انتخاب کنندۀ  باورها»! حکمتی به ما می گوید "همه ازآخرمی ترسند عبدالله از اول می ترسد". بخشی از فهرست، کتاب زندگی اجتماعی ایرانیان، در تاریخ شان نوشته شده است . انتخاب کنندۀ سادۀ باورها نیستیم. می خواهیم نومید شویم. ولی یک ذره که بیشتر تامل کنیم، حکمت دیگری ما را نجات می دهد:«در نومیدی بسی امید است». در اینجا یک چیزی سوسو می زند ،متوجه می شویم که نه، هرچند زمینه تاریخی در باورهای ما تأثیر دارد ولی ما خودمان هم می توانیم سلوک ذهنی  وانتخاب های خودآگاهانه داشته باشیم. باورهای نابالغی را تبدیل کنیم به باورهای بالغی. ما باورهای نابالغی داریم. سلوک ذهنی می توانیم بکنیم باورهای بالغی پیدا بکنیم. پس اینجا در اندرون ما تب و تابی هست،ظرفیتی هست. انسان همچنان ادامه دارد. خودآگاهی می توانیم داشته باشیم، استقلال می توانیم داشته باشیم.  التفات می توانیم داشته باشیم،خلاقیت معنائی می توانیم داشته باشیم.

اسکاندیناوی از آسمان نیفتاد، سوئد،سوئیس همینطور،از اول که این جوری نبودند بلکه اینجور "شدند"، از طریق خلاقیت کنشگران و  انسانها بود که جوامع تحول یافته اند. . در نتیجه ما اینجا درجاتی از انتخاب را داریم. می توانیم باورهای خود را غربال بکنیم وباورهای خوبی در ذهن خود پرورش بدهیم. هنر باورداشتن داشته باشیم. مثالی من می خواهم از زیبائی باورداشت بزنم. یک مثال از باور فروغ است


فروغ نمی خواهد با کلمات بازی کند.  نشسته در ایوان خانه اش،تنها ،گویا اواخر عمرش هم بود. حدیث نفس می کرد. با خود سخن می گفت:« درخت با جنگل سخن می گوید و من با تو». در جلسه قبل گفتم که اندیشیدن یعنی گفتگو، فتگو حتی با خود به مثابه دیگری، اندیشیدن گفتگو با دیگری است. اگر هیچکس نیست،گفتگو با خود به مثابه دیگری. دوستان گاهی که هیچکس نیست با او گفتگو بکنید، بنشینید با خودتان گفتگو کنید. ببینید چه خودی دارید شما،چه دیگری عظیمی،پهناوری  در وجود شما هست،چشم دوخته که شما با او گفتگو کنید. این تجربه ی کوچک شخصی من است. در حد همان عامیانه خودم. وقتی ما با خودمان گفتگو می کنیم،پژواکی دارد. طنین عمیقی دارد. تأثیر ژرفی در ما می گذارد.  این شعر فوق از فروغ، نوعی شعور است . نوعی حکمت است . این یک باور است.  باور بالغی که می­گوید پرواز را بخاطر بسپار . فروغ این باور را دارد . این باور یعنی باور به یک امر نمادین در برابر امر واقعی . شما یک امر واقعی دارید در کوچه ، خیابان ، سیستم­های اجتماعی .شهر ـ سرزمین ، خانواده­تان ، سازمانها ،‌این یک امر واقعی است . اگر توانایی دارید و خلاقیتی دارید که باور کنید در پس این امر واقعی به یک امر نمادین ، آن امر نمادین پرواز است وگرنه پرنده مردنیست . خاطره پرواز است که می ماند. این یک باور است یک اندیشه­های لطیف ، یک تعمق­های معنادار ، یک تفسیرهای متعالی از بودن در اینجا . این باور در انتخاب­­ها تأثیر می­گذارد در منش ما،  در انتخاب میان وسائل ، در اعمال  و احوال .

یک مثال دیگر از زیبایی باور کردن :

امید برای سهراب یک باوراست . امید یعنی چشم دوختن به یک واقعه . یعنی می­گوید ماهی در تنگ همچنان نمی­گذارد رویای دریا فراموش بشود چرا ؟‌چون امید دارد. دقت بفرمایید امید غیر از پیش­بینی است . امید وقتی است که هیچ پیش­بینی ندارید ولی امید دارید . یعنی چشم دوختید به یک رویداد در خود ، در عالم و در آدم. وقتی شما چشم به یک رویدادی دوخته­اید در خودتان، در بیرون خودتان هیچ شواهد دقیقی هم برایش ندارید . این امید است . امید یک پدیده وجودی و اگزیستانس است ، امید یک امر وجودی است .

این باور که «می شود صبور بود و امید داشت  به نتیجه دراز مدت در یک نظم دورانی» ، به گمان من باور باشکوهی است. مزرعه در زمستان خشک وبیجان است . ولی وقتی شما یک نظم دورانی را باور بکنید در آن صورت شکوفایی یک مزرعه  را در بذری مشاهده می کنید که در زمستان به خاک افکنده می شود. زمستان است . هوا بس ناجوانمردانه سرد است . این یک امر موجود است ولی یک امر نمادین می گوید که یک نظم دورانی وجود دارد . در این نظم بزرگ دورانی، بذرهای امروز شکوفا می­شوند . شما این جا امید دارید . ما آنقدر اسیر حال هستیم که نظم دورانی را نمی فهمیم. ولی مصلحان اجتماعی به نظم دورانی باور دارند. چرا ماندند و ایستادند و تغییر دادند جامعه را ؟ برای این که به یک نظم دورانی جامعه قائل بودند . من بدون هیچ پیش­بینی قبلی یک لحظه «مهندس بازرگان» به یادم آمد که این روزها مناسبت­هایی هم برایش وجود دارد . البته این روزها خیلی ستایش بازرگان مد شده . من هم مدتی است که شروع کردم به نقد بازرگان . زمانی که فضای رایج وغالب ، چپ بود همه اش نقد بازرگان بود ولی الان ستایش بازرگان مد شده است البته بازرگان ستودنی است ولی مد فایده ندارد . چیزهایی که مد می­شوندما باید کمی تأمل بکنیم .در هر صورت ما نیاز به ستایش بازرگان داریم .اما نیاز به پرسش از بازرگان هم داریم . ولی من باز اینجا ستایش بازرگان را می­کنم . بازرگان باور به  صبوری در سپهر لاجوردی داشت.  بازرگان وقتی نهادی به نام «متاع» را ایجاد کرد (یعنی مکتب تربیتی ـ اجتماعی و عملی) ، در سال 1334 ، علتش این بود که به نظم دورانی ایران قائل بود . بازرگان و بازرگان­ها در بدترین شرایط ایستادند و باز به کنش اجتماعی ادامه دادند .چرا که به نظم دورانی قائل بودند . این همان امید است. این همان باور است . پس اصلاحات اجتماعی با باور شروع می­شود وادامه می یابد وبه ثمر می رسد . اصلاحات اجتماعی با باورهای متعالی،  پیش رفته است .اگر باور نبود در آفریقا نلسون ماندلا نبود.  نلسون ماندلا به نظم دورانی آفریقا باور داشت و نتیجه هم داد . شما بروید از اصلاحات اجتماعی به اصلاحات درونی . کسانی هم که می­خواهند اصلاحات درونی بکنند که اینها هیچ کدام جدا از یکدیگر نیستند باز باید به نظم دورانی شخصیت خودشان باور داشته باشند . امّا جمله دوم سهراب ، امید در ناامیدی است . اصلا این جا نظم دورانی هم وجود ندارد .«زندگی باور دریاست در اندیشه ماهی در تُنگ».  آن چیزی که سارتر می­گوید در زندان هم من می­توانم آزادی را تجربه کنم ، می­توانم چکه بکنم.

باورهای ما  اندیشه­های ما را ،‌ اندیشه­های ما  کلمه­های ما را ، کلمه­های ما عادتها و رفتارهای ما را ،‌ و رفتارهای ما ارزش­های ما را ، و ارزش­های ما سرنوشت ما را تعیین می کند. این می شود گاندی ! گاندی به این سبب رهبر آزادی هند نشد که دکتری حقوق داشت و برای خودش یک جنتلمنی بود . گاندی به این دلیل روح هند شد که گفت سرنوشت با ارزش های ما تغییر خواهد یافت. پس ببینید این باور است .

نمونه­ای از باورهای مناسب برای حیات اخلاقی . من دیگر اینجا توضیح نمی­دهم . اگر مرور کنیم بعضی از باورها برای حیات اخلاق مناسب است . بعضی از باورها برای حیات خلاقی مناسب نیست.

 

پس یادمان باشد که باورهایمان را باید الک بکنیم . خیلی از مشکلات ما در باورداشتهای ذهن نابالغی ماست « موش تا انبار ما حفره زده است» ‌«اول ای جان دفع شر موش کن »باورهایمان را مرور بکنیم. باورهای خود را تعالی ببخشیم:  باور به قانون ـ باور به حقوق بشر ـ باور به مسئولیت شخصی ـ باور به آزادی انسان ـ باور به دیگری تعمیم یافته و باور به حرمتهای آدمی .

3.ارزشها[18] چیستند؟

ارزش ها از ترجیحات[19] ما نشأت می گیرند و  اعمال ما وروابط متقابل ما را تنظیم می کنند.  اینها نیز از یکسو از متن مناسبات نهادی واجتماعی شکل  می یابند واز سوی دیگر ریشه در جهان درون ما می زنند . اینکه چیزی را ترجیح می دهیم به خاطر تلائم آن با باورها و با امیال ونیازهای درونی ماست. پس هر چه باورهای بهتری در خود  درونی کنیم و هرچه  نیک نیازی و خواستها و نیازهای برتری در خود پرورش دهیم ارزشهای ما نیز توسعه پیدا می کنند. س این جا یکپارچگی نیز برای ما اهمیت تعیین کننده دارد. .آیا باورهای ما و ارزشهای ما در جهت تعالی یکپارچگی پیدا کردند؟ ما ارزشهای خوب می­خواهیم اما با باورهایمان همخوانی ندارند، این ارزشها با باورهای ما تلائم و سازگاری و الفت و انس ندارند. تلفظ ارزشهای زیبا در جامعه ما فراوان هست .  خصوصا که جامعه ما خیلی جامعه لفاظی شده است . ورّاجی در جامعه ما خیلی زیاد هست و از ارزشهای زیبا هم مدام دم می زنیم . اما باورهای ما با این ارزشها همراه نیستند.  مثلا از ارزش آزادی سخن می گوییم اما باوری هم داریم که « زبان سرخ سر سبز را می­دهد بر باد ».  از سوی دیگر ما می­خواهیم ارزش­های متعالی داشته باشیم در حالی که هنوز بخش بزرگی از جامعه درگیر نیازهای اولیه بیولوژیک و فیزیولوژیکی مازلوئی هستند . می­خواهیم ارزش­های اجتماعی را دنبال بکنیم اما بسیاری از ما متأسفانه هنوز گرفتار ابتدایی ترین نیازهای زیستی مثل نان و آب و دانه و لانه هستند. یعنی نیازها حقیرند و با این نیازهای حقیر سخت است که ارزش­های متعالی را بکِشد ، نمی­تواند بکِشد و وقتی هم می­گوید آزادی ، یعنی که بتوانم چیز زیادی پیدا بکنم و زیاد بخورم  و به تنهایی بخورم! . اما وقتی که شما نیک نیازی دارید ، نیازهای متعالی دارید ، نیازهایتان را می­برید بالا ، باورهایتان را تعالی می­دهید ، ارزش­هایتان هم تعالی می یابد و اینها یکپارچگی پیدا می کنند . هر چه نیازهای برتری در جامعه  پرورش پیدا بکند که «اینگلهارت» آنها را  فرانیاز می نامد، مثل نیاز به دانستن، نیاز به مشارکت، وهرچه باورهای ملت تعالی پیدا بکند  مثل باور به محیط زیست سالم، مثل این باور که «مردمان سر رود آب را می­فهمند» ؛ آن وقت ارزشهای اجتماعی  هم توسعه پیدا می­کند . انواع ارزشها وجود دارد . ارزشهای مبادله­ای ، مبادله کردن سود و  لذت است . سود را باهم مبادله می­کنیم . لذت را باهم مبادله می­کنیم . اینها بخشی از زندگی است . جامعه با همین­ها توسعه پیدا می­کند . اینکه  مردم با همدیگر مبادله بکنند . این همان سطح نخست  ارزشهاست. اما سطوحی بالا از ارزشها هم هست و آن ارزش­های ارتباطی و اجتماعی واخلاقی است ، مثل ارزش مسئولیت­پذیری، ارزش عدالت ، ارزش انصاف و  ارزش شرف.  زندگی به شرط شرف.  به  بچه­ها بگوئیم که  حقشان است لذت ببرند . اما یادشان باشد ارزشهایی بالاتر هم هست که می شود تجربه کرد.  مثل شرف. این هم ارزش است . ارزش احترام به حقوق ، ارزشهای فرهنگی. این ارزشها هم  در سطح جهانی هستند، هم در سطح ملّی و هم در سطح قومی . اکنون پرسش اصلی این است که چه باورهایی  وچه ارزشهایی مناسب برای حیات اخلاقی هستند ؟

 

 احترام به حقوق بشر ، ارزشی است که برای زیست اخلاقی مناسب هست . اگر مردم تجربه بکنند احترام به حقوق بشر را،  اخلاق یک درجه می­رود به بالا . همینطور است ارزشهای مثل درستکاری حرفه­ای ،رعایت قوانین ،  عزت نفس ، زیستن به شرط عزت . معرفت به ارزش اصیل وجود خویش.  «قیمت هر کاله می دانی که چیست / قیمت خود را ندانی ز احمقی است » اگر  مردم به قیمت خودشان واقف بشوند تملق نمی­کنند .

4.در مرکز شخصیت ما کدام ارزش، ارزش نهائی است؟

شوارتزمطابق تحقیقی که در دهه نود منتشر کرد  از ارزشهای مرکزی متفاوت در اشخاص و جماعتها بحث کرده است. فرض او این است که ما ارزشهای زیادی داریم و لیکن یکی از آنها مرکزی است.  شوارتز می گوید که در مرکز شخصیت ما کدام ارزش، ارزش نهائی است؟ یا به عبارتی ارزش مرکزی است؟ در زیر به پارهای از این ارزشهای مرکزی از دیدگاه شوارتز نگاه می افکنیم.

-1 قدرت:

شوارتز میگوید بعضیها ارزش مرکزیشان قدرت است.  قدرت یعنی توانائی تأثیر بر دیگران. برای کسانی که ارزش مرکزیشان قدرت است، پرستیژ مهم است. کنترل برایشان مهم است. اقتدار برایشان مهم است. ثروت هم به همین دلیل برایشان اهمیت دارد.  حال اگر به سؤال اصلیمان برگردیم باید بپرسیم اگر ارزش مرکزی ما قدرت باشد،  این چقدر با حیات و زیست اخلاقی سازگار است؟

-2 موفقیت[20]:  

برای برخی دیگر ارزش مرکزی موفقیت است. اگر برای گروه فوق ارزش مرکزی قدرت بود، این دسته دوم تنها میخواهند موفق باشند. خواهان تأثیر بر دیگران نیستند و صرفاً خواهان ارتقاء شایستگیهای خود برای کسب موفقیت هستند. کسب عقل و دانائی و افزایش  و مهارت برایشان مهم است. اینها اغلب در دوره ها شرکت میکنند و درس میخوانند. مهم این است که صلاحیتی کسب کنند تا آبروئی داشته باشند. جویای نامند و میخواهند پیشرفت کنند.

-3 امنیت:

برای خیلیها ارزش مرکزی، امنیت است. در جامعۀ ایران در خیلی از دوره ها ارزش مرکزی برای ملت، امنیت بوده است.  روشنفکران هم خیلی  میگفتند همه چیز بجای خود، ولی نظم و ثبات میخواهیم. حال این نظم ممکن است آزادی را از بین ببرد، میگفتند مهم نیست ارزش مرکزیشان امنیت بود.عمل متقابل و کارکرد گرائی در واقع وقتی است که ارزش مرکزی شما امنیت است.مثلاً  با وقوع جنگ،  دفاع به عنوان یک عمل متقابل ارزش پیدا می کند.

-4 لذت:

ارزش مرکزی بعضیها لذت است.  کسب لذت و رضایت برای شخص مهم است. میخواهد نیازهای

حسی اش تأمین شود.

5. تهییج و انگیزش

 برای برخی لذت، برانگیختن[21] خود و دیگران است. اصلاً برای آنها ارزش نهائی انگیختن است. آنها تهییج و انگیزش میخواهند. در پی به هیجان درآوردن قومی هستند. آنها نوآوری میکنند تا مورد توجه دیگران قرار بگیرند. نیاز چالش خواهی دارند. جرأت دارند و ماجراجوئی )اجتماعی، علمی، فکری، هنری و سیاسی( می کنند.

6- سنت:

برای برخی ارزش نهائی سنت است. همنوائی با سنت است. اینها عموماً تقلیل گرا هستند و ارزش نهائیشان این است که در مواقع  بروز اتفاقی برایشان، میگویند که سرنوشت این بوده و صلاح این است. اینها معمولاً تواضع میکنند. تقلید، مقید بودن ، احترام به گذشته و احترام به تمام بزرگان ارزش نهائی اینها میباشد .

7-خیرخواهی و نوعدوستی:

خیر خواهی و نوع دوستی یک ارزش است و کسانی میخواهند از طرد شده ها حمایت بکنند.مثلاً در یک جلسه نشسته ایم و مشاهده میکنیم یک نفر مورد بی توجهی قرار گرفته است. کسانیکه ارزش نهائیشان خیرخواهی و نوعدوستی است، سریعاً انتقاد میکنند. حاشیه ها برای این افراد مهم است. لت وپار شده ها برای اینها مهم است. فراموش شدگان و غائبان برای اینها اهمیت دارد. مهربانی، یاوری، بخشایش وخیرخواهی برایشان مهم است.

8- خود جهت دهی:

برای برخی ارزش نهائی خود جهت دهی است. اینکه بتوانند خود را اداره کنند. یعنی استقلال داشته باشند و هدفهایشان را خود تعیین بکنند. اینها آدمهای منتقدند و ویژگیهای خاصی دارند.

-8 عامگرایی:

عامگرائی یک ارزش است. کسانیکه ارزش مرکزیشان عامگرائی است . دیگران  را فهم میکنند. به رفاه عمومی توجه دارند. از زیست بوم مراقبت میکنند. عدالت اجتماعی برایشان مهم است. برابری برایشان مهم است . اینها میگویند چیزی وجود دارد بنام عام. همه مان اجزاء یک پیکریم. یک کائنات است. همه به هم پیوسته ایم و در نتیجه صلح برایشان اهمیت دارد. همینطور میتوان ادامه داد مثلاً عدالت، معنویت و هماهنگی با هستی وبا خود  و ... شوارتز میگوید این ارزشهای مرکزی، شخصیت ما را تشکیل میدهد و مهم است بررسی کنیم که ارزشهای ما با حیات اخلاقی چقدر تناسب دارد.

5.هنجارها چیستند؟

من سعی می­کنم خیلی سریع بحث را ادامه بدهم وبه جایی برسانم .  هنجارها[22] در واقع الگوها و قالب­ها و شیوه­های مجاز برای کردار و پندار و گفتارهای ما هستند.  الگوهائی که جامعه به ما تعلیم می­دهد و می­گوید اینها معتبرند . شیوه­های مجاز برای کردار را جامعه به ما می­گوید نه بخشنامه نه اداره­ها نه بوروکراسی ، خود جامعه به ما می­گوید که این هنجار ، یک  نُرم است ، یک استاندارد است ، اگر اینجور رفتار بکنید معتبر است. ارزشها درونی­اند. وقتی شکل بیرونی پیدا می­کنند ،هنجار می­شوند . ارزشها  وقتی تبلور بیرونی پیدا می­کنند ، قالب هنجاری می شوند. قاعده­ای برای رفتار می­شوند . هنجارها در حقیقت گرامر اجتماعی­اند

یکی از موفقیتهای جوامع پیشرفته ( توسعه یافته ) در حدی که توسعه یافته­اند این است که قوانین­شان با هنجارهایشان یکپارچگی دارد . یعنی هنجارها قانون را بوجود آورده ، قانون رویشی از هنجارها و نوشتاری از هنجارهاست . یعنی هنجارها توسعه پیدا کرده­اند و در قانون هم نوشته­ شده­اند . اما در جوامع ناموفق، مققرات وقوانین ، پایه هنجاری وعرفی ندارند واز دولت واز بالا تحمیل می شوند.  من یک مثالی بزنم ببینید در مقررات دولتی ما  دیش ماهواره ممنوع است . دیش ماهواره الان طبق مقررات دولتی که متأسفانه قوانین مشروعی هم نیستند و از طریق صحیحی این قانونها نوشته نشده­اند ممنوع شده است ولی خود جامعۀ  عرفی وعقلایی ما دیش داشتن را  نابهنجار نمی­داند . پس در جامعه ما مقرراتی هست که پایه هنجاری اجتماعی وعرفی ندارند. این نمونه ای از فقدان یکپارچگی است که ما در مباحث اخلاقی این جامعه داریم.  اگر قانونها با هنجارهای عرف عقلایی تدوین بشوند و هنجارها هم از ارزشهای اصیل انسانی برویند و ارزشها نیز با  باورها تطابق داشته باشد  و باورها نیز باورهای مناسب برای زیست اخلاقی باشند ما به جامعه اخلاق مند نزدیک می شویم.  در نتیجه مناسبات ما را هنجارها تنظیم می­کنند نه پلیس . هزینه پلیس خیلی باید کم بشود هزینه دادگاه ها خیلی باید کم بشود قوه قضائیه و دادگستری نباید همه مسائل کشور را حل بکنند . بخشی از مسائل مهم کشور اول از فیلتر هنجارها حل می­شود و کسانی که هشتاد درصد مردم نیستند و جزء 20 درصد مردم هستند اگر در یک شرایط خاصّی کارهائی بکنند که سرکارشان با قانون پیدا بشود اینجا حقوق مطرح می­شود. نظام حقوقی نباید متکفّل همه مسائل بشود بخشی از مسائل را باید خود جامعه حل بکند. یکی از دوستان عزیزما در این جلسه طرحی دارند و بررسی می­کنند که آیا می­شود اصلاً مدیریت حداکثری را حذف کرد و اصلا این قدر برنامه نداشته باشیم .  اگر خودشان لازم دیدند در همین جلسه صحبت می­کنند .

کدام هنجارها برای زیست اخلاقی مناسب تر هستند؟

 

بخشی از هنجارهای اجتماعی به گونه ای هستند که زیست اخلاقی را حمایت می­کنند . مثلا اگر خشونت، یک نابهنجاری باشد این به اخلاق کمک می­کند. چرا در جامعه ما اخلاقی زیستن سخت است، چون در جامعه ما هنوز یک خشونت مقدس وجود دارد. می­گوید یک جایی خشونت لازم است، می­گوید جور استاد به ز مهر پدر . می­گوید تا نباشد چوب تر فرمان نگیرد گاو نر. عذرخواهی می­کنم یعنی تا نباشد خشونت ، تربیت نمی شوند  دانش آموزان ، مدیریت نمی شوند کارکنان . حکمرانی نمی شوند شهروندان . در روایت ها داریم که شلاق را از دیوار بیاویزید تا بچه­ها ببینند. می­گوئیم کتک از بهشت آمده است، یک گروهی نیز می­افتند جلو که جامعه را با یک ایدئولوژی خشنی،  مدینه فاضله ویک بهشت می کنند.  بسم الله الرحمان الرحیم نیز  بسم الله قاسم الجبارین  می شود. برعکس باور به حقوق بشر باشد،  احترام به حقوق دیگران نیز  یک ارزش می شود، این هم  با خود هنجار رواداری را ایجاد می کند.  در این صورت وقتی یک جوانی یک جور دیگر لباس بپوشد وسبک زندگی غیر از ما داشته باشد اذیتش نمی کنیم ودر نتیجه حیات شهری ما ، به حیات اخلاقی نزدیک می شود.

خلاصه ما نیازداریم که میان باورها وارزشها و هنجارهای مان ، حالتی از یکپارچگی به وجود بیاید که با زیست اخلاقی مناسب تر است.  مثلا باور به مسئولیت شخصی، با خود  ارزش مسئولیت­پذیری  را بوجود می­آورد و نتیجه اش نیز  هنجار پاسخگوئی می­شود . در آن صورت قدرت نیز اخلاقی تر می شود. چون کسانی که قدرت دارند،  پاسخگو وگزارش دهنده هم هستند. اما در غیر این صورت شکافی میان جهان بیرون و درون به وجود می آید واخلاقی زیستن دشوار می شود.

 ارزشها فقط در مقیاس فردی قابل توسعه نیست و جهان بیرون هم باید  اجازه ­دهد تا جهان درون توسعه پیدا کند . یکی از مشکلات فقدان یکپارچگی اخلاقی در جامعه ما شکاف افتادن میان جهان درون و جهان بیرون است یعنی درجهان درون تمنّاها و تقلاهائی برای تعالی هست ولی جهان بیرون بقدر کافی از آن پشتیبانی نمی­کند ، سیستم ها حمایت نمی­کند ، شرایطش را فراهم نمی­آورد .  اینها منشأ مناقشات بزرگ نظری در میان متفکران شده است. من به دو مورد از این ها اشاره می کنم:

مناظره نخست: مناظره اخلاقی هگل با کانت

کانت و هگل می­دانید هر دو در افق مدرنیته­اند و هر دو هم اتفاقاً از آلمان­اند. کانت می­گوید اراده آزاد مبنای اخلاق است.  یعنی چنان عمل کن که بتواند قاعده کلی پایدار برای زیستن باشد . این همان جهان درون است.  اما هگل می­گوید «هر آنچه واقعی است حقیقی است» . این جمله وحشتناک هگل است یعنی جامعه را باید دید. هگل می­گوید حیات اخلاقی در سیر دیالکتیک تاریخی به اخلاق مدنی رسیده است و  ما نمی­توانیم اخلاق را  بر یک قاعده ذهنی فردی بنشانیم وتصور بکنیم که اخلاق صرفا از  ذهن یک فرد برمی خیزد. به نظر هگل در سیر دیالکتیکی تاریخی این قاعده"اخلاقی" به صورت  زندگی مدنی ، بیرونی شده است. در نتیجه یک اخلاق مدنی بوجود آمده است و  فقط در جوامعی اخلاق اجتماعی بسط پیدا می­کند که حوزه مدنی توسعه پیدا بکند. دیگر در جامعه­های بزرگ امروزی نمی­شود بگوئیم که همه­تان شخصا اخلاقی بشوید و چنان عمل کنید که همیشه قاعده برای زندگی عمومی بشود. هگل می­گوید هر آنچه واقعی است حقیقی است. جامعه در سیر تطوّرش ،  عرصه مدنی را درست کرده و این ظهور اجتماعی اخلاق است واخلاق از این طریق توسعه پیدا می­کند . این مناظره­ای است که هگل با کانت دارد . حالا این پرسش دوباره بر هگل وارد است که  اگر فردی در یک جامعه­ای توسعه نیافته زندگی می­کند که عرصه مدنی توسعه یافته ای ندارد  آیا از مسئولیت شخصی اخلاقی مبرّاست؟ می بینیم که مناقشه نظری سختی است. آیا اخلاق را بر قاعده فردی بنشانیم یا بر قاعدۀ اجتماعی؟ پاسخی که ما از بحث امروز گرفتیم «یکپارچگی» است.کمال اخلاق وتمامیت اخلاقی وقتی است که میان جهان درون فردی وجهان بیرون اجتماعی وسیستمی  وساختاری یکپارچگی باشد.

مناظره دوم: مناظره دورکیم با کانت

دورکیم پدر جامعه­شناسی و تحت تأثیر فلسفه کانت بود. در عین حال یک مناظره دارد با کانت . تاریخ توسعه یافته را این مناظرات درست کرده است.  مناظره متفکران ، مناظره شهروندان در فضای عمومی . این مناظره­ها است که جامعه را  رشد می­دهد. دورکیم می­گوید این قانون اخلاقی کانت، جایش در ذهن نیست  بلکه در تحول جامعه از همبستگی مکانیکی به همبستگی ارگانیکی است. در جامعه قدیم همبستگی مکانیکی بود . در محلّه جمع می­شدند دور هم و همبستگی به شکل رو در رو و مکانیکی  بوجود می­آمد . دورکیم می­گوید جامعه امروزی جامعه تقسیم کاراست .جامعه کوچک تمام شد . جامعه امروز، جامعه بزرگ است . در اینجا همبستگی مکانیکی وجود ندارد همبستگی ارگانیکی وجود دارد یعنی لازم نیست فقیر را ببینیم و پول بدهیم بلکه باید رفاه اجتماعی و تأمین اجتماعی را سیستم بکنیم و این همان  اخلاق است.  اکنون  دوباره این پرسش پیش می­آید که اگر کسی در جامعه­ای به سر می­برد که هنوز تحوّل لازم را طی نکرده وسیستم رفاه اجتماعی دراو نیست آیا قادر به زیست اخلاقی نخواهد بود ؟

6.در انسان ظرفیت خودآگاهی  وخود گردانی و استدلال اخلاقی هست

به نظر اینجانب  با اطمینان و با اتّکا به یافته­های علوم شناختی که دانش میان رشته ای چند سال گذشته است ، برغم همه موانع در جهان بیرونی ، همواره ظرفیتی از خود آگاهی و خود مختاری و احساس مسئولیت شخصی در آدمی است . تحقیقات نشان می­دهد که برغم تمام موانعی که در بیرون هست همچنان آدمی ادامه دارد و یک خود آگاهی در سیستم عصبی امکان­پذیر است و ظرفیت  خودراهبری و احساس مسئولیت شخصی در آدمی است . انسان می­تواند التفات اخلاقی داشته باشد . انسان می­تواند توجه اخلاقی داشته باشد . انسان می­تواند استدلال اخلاقی داشته باشد حتی در بدترین شرایط انسان ادامه دارد. یک مازادی هست بنام انسان .

تمام سیستم­های اجتماعی  نیز مختل شده باشد ، سیستم خودآگاهی انسان و  ظرفیت شناختی انسان می تواند کار بکند.  هیچگاه جهان بیرون، جایگزین جهان درون انسان نمی­شود ، هیچگاه دستگاه دموکراسی جایگزین انسان با فهم دموکراسی و انسان با تربیت دموکراسی نمی­شود . هیچگاه سیستم­های توسعه یافته، جایگزین انسان توسعه یافته نمی­شود. هیچگاه بزرگترین دستگاه­های مدرن جایگزین انسانی که عقلانیت او توسعه پیدا کرده است نمی­شود . سیستم ها خوب ولازم اند  ولی جایگزین فرد انسانی نمی­شوند . سیستم ها  یار و یاور انسان هستند .کمک کار انسان هستند نه جایگزین .

 حیات اخلاقی شکوفان در هر حال موکول به خود آگاهی شخصی است. در ما ظرفیت شناختی هست. این را علم عصب­شناسی و رهیافتهای چند سال اخیر نشان می دهد. در بدترین شرایط نیز فرد انسانی می تواند برای خود استدلال اخلاقی داشته باشد و از خود خلاقیت اخلاقی  بتراود. «از خود به طلب هر آنچه هستی توئی»، تمنّا باید از درون باشد . ما می­توانیم تأمل اخلاقی داشته باشیم . حتی در بدترین شرایط ، شهود اخلاقی داشته باشیم ، نظاره­گر ِ خودِ آرمانی خویش باشیم. ناظر[23] بیرونی خود باشیم. یعنی فاصله بگیریم و تماشا کنیم

اخلاق در منتهای نگاه ، نوعی وضعیت ذهنی[24] است . ما می توانیم این حالت وجودی و ذهنی را در خود به وجود بیاوریم وتوسعه بدهیم. این من انسانی است  که می­تواند وضعیتش را عوض بکند . می­تواند یک جور دیگر نگاه بکند ، استدلال بکند وتصمیم و کنش اخلاقی داشته باشد. این خویشتن خویش، هیچگاه نباید حذف بشود . متأسفانه تمایلی در سیستم های ما هست که فرد انسانی حذف بشود . اما به تعبیر دکارت من فرد انسانی می­اندیشم پس هستم ، من هستم و تو هستی و باهم گفتگو می­کنیم ، باهم می­اندیشیم و حیات خود را اعتلا می بخشیم . برای این کار می توانیم  از جعبه ابزارهای شناختی[25] موجود در تاریخ بشریت نیز استفاده بکنیم . اگر من وتو و او  نخواهیم حذف بشویم و ادامه پیدا بکنیم وگفتگو و هم اندیشی و همکنشی بکنیم می توانیم با ظرفیتهای شناختی و اخلاقی که داریم، همچنان امید زیست اخلاقی را پی بگیریم.  حمله مغول را مراجعه­ای بکنید. ببینید چی شد و چه چیزهائی از دست دادیم . چند نفر کشته شده و چقدر از هستی اجتماعی ما آتش گرفت و سوخت . اینجا اما  مولانا ادامه دارد و معرفت و عرفان و اخلاق  ومعنا ادامه دارد.

ما هیچگاه از خودآگاهی اخلاقی و تجربه اخلاقی بی نیاز نیستیم.  دو حالت را در نظر بگیریم. حالت اول این است که  در جامعه توسعه یافته هستیم و شما همه­تان شهروندان مثلا دانمارک هستید. در این صورت، هر چه هم اخلاق در قوانین و سیستم­های رفاهی عمومی نهادینه شده باشد  ، هر چقدر هم احترام وحقوق فردی  نهادینه شده باشد، اما شهروند دانمارکی به تجربه اخلاقی نیاز دارد . شهروندان نیاز دارند  مستقیماً اخلاق را تجربه بکند والاّ در همه ساحتها قانون به جای شهروند نمی­نشیند . ارزش های اجتماعی جای کنش اخلاقی فردی را نمی­گیرد . تجربه اخلاقی و کنش اخلاقی در زیست روز­مره شهروندان لازم است  پیوسته  در اعماق جریان زلال خود را داشته باشد.  حالت دوم این است که ما در جامعه توسعه نیافته بسر می­بریم ، آنوقت هم شجاعت ذهنی فردی لازم داریم، آن وقت هم دلیری ، خود آگاهی ، شهامت اخلاقی ، اراده آزاد ، استدلال اخلاقی ، تصمیم اخلاقی، تمناها و تقلاّها و خلاقیت­های اخلاقی لازم داریم تا این جامعه را تغییر بدهیم .



[1]information:dataàclassificationàinformation                                             

[2] rarity of information

[3] rarity of attention

[4] intention

[5] attention

[6] (processing), (analysis) 

[7] knowledge

[8] metacognition

[9] integration  

[10] wisdom

[11] global community

[12] Social capital

[13] silence

[14] noise

[15] moral motivation

[16] integration

[17] synergy

[18] values

[19] preferences

[20] Achievement

[21] Stimulation

[22] Norms   

[23] bystander

[24] state of mind